يكي بود يكي نبود. يک نفر بود كه برخلاف خيلیها دوست داشت تا هميشه براي بچهها بنويسد و شعر بگويد. چه از وقتي «صد دانه ياقوت»اش افتاد سر زبانها تا الان كه همه بچهها عاشق مثلها و قصههايش شدهاند.
اون يک نفر كسی نبود جز «مصطفی رحماندوست» كه وقتی آمد؛ غوغايی به پا شد. چون خودش مثل كلمههای جادویی بالزنان آمد؛ كسی برايش بال نزد. كسي برايش بال نساخت. كسي برايش بال نفرستاد. خودش با ماشين خودش آمد و خودش با ماشين خودش رفت.
اما قصهی آمدن آقاي رحماندوست به كتابفروشی آموت چي بود؟
همان باران و ارغوان و مامانشون شيدا را كه يادتون هست؟ و دوستان باران و ارغوان و مامانهایشان؟
هفتهی قبل زنگ زدند كه میخواهند با شاعر يا نويسندهای ديدار بكنند و اين جمع در كتابفروشی آموت باشد. پرسيدم «كی مثلا؟»
گفتند: «مصطفی رحماندوست.»
واقعيتش الان كه ديگر مراسم برگزار شده، خوبه اعتراف كنم كه یک لحظه لرزيدم. تجربهی ديدار و گفتگو و دعوت از بعضي نويسندهها و شاعران و مترجمان را دارم كه بايد از هزارتو بگذری تا به خودش برسي و دست آخر هم هزار تا شرط و شروط میگذارند كه آدم از خيرش میگذرد.
با اين حال شمارهی آقای رحماندوست را به شيداخانم دادم و گفتم «زنگ بزنيد، اگر گفتند نه، من زنگ میزنم!»
و خدا خدا میكردم تا شباش كه پيام دادند «يكشنبه به كتابفروشی میآيند.»
و امروز وقتی آمدند، نشان دادند بیجهت نيست همای سعادت و فخر و بزرگي بر شانهی بعضیها مینشيند و از كنار خيلیها فراری است.
آقاي مصطفی رحماندوست امروز آمدند و با بچهها گفتند و شنيدند و خنديدند و خنديديم و يک شعر جديدشان را به افتخار اين جمع خواندند و بعد هم با همه عكس يادگاری گرفتند و رفتند؛ به همين سادگی و زيبايی؛ مثل شعرهایشان.
منتظريم تا مراسم بعدی كه كدام كلمهی جادويی خدا از آسمانها بيايد روي زمين و سری به كتابفروشی آموت بزند.
امروز قصه گفتیم و قصه شنیدیم تا لحظهها ماندگار باشند.
شاعر «صد دانه یاقوت» در میان کودکانی که افسانهی انار را از بر کردهاند.
از دنیای قصههای کتابها:
«آسمان هم خندید»
«ترانه های نوازش»
«بازی شیرین است»
«درسی برای گنجشک»
«توپ در تاریکی»
«بچه ها را دوست دارم»
«مرغ قشنگ تپلی»
«پرنده گفت: به!به!»
«صدای ساز می آید»
«صلح»، «پنج تا انگشت بودند که ......»
«مرغ افتاد و مرد،خروس غصه خورد»
«زیبا تر از بهار»
«غول کوچولو آمده! بترس لولو آمده»
«رنگ و وارنگ از همه رنگ»، «سفره شام»
«پرستار صبح شد»
«نسیم نانوا»
«خوش به حال ماهی ها»
و....
امروز ما و شما و شاعرانههای یک نویسنده
آقای مصطفی رحماندوست و کودکانی که با قصههای او کتابخوان شدهاند.
نگاهها و لبخندها
امروز در کتابفروشی آموت با مصطفی رحماندوست
https://www.instagram.com/p/BtbVEHsH6_L/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=i27mxmm11id2