یادداشتهای یک کتابفروش: روز اول چرا روز مهمی است؟

جیمان‌جان گفته بود از اصفهان، بلیط گیر نیاورده و چهاردهم نمی‌رسد به کتابفروشی. به آرمیتاجان پیام دادم که «دخترم! می‌رسی صبح زود، کتابفروشی باشی که مامور پست برای بردن بسته‌های پستی می‌آید.» جواب داد «بله. جیمان جان پیام داده.»

با این حال نگران بودم آرمیتاجان دیر نکند که آقای پستچی، با وجود اینکه صدبار بهش گفتیم کمی دیرتر بیاید، همیشه همان اول وقت ساعت 9 صبح، دم در می‌ایستد که بسته‌ها را ببرد.

رسیده بودم سر #مرزداران که پیامک دزدگیر کتابفروشی آمد؛ یعنی آرمیتاجان رسیده. ماشین گرفتم به قصد میدان انقلاب.

پانزده سال است که اولین روز کاری، قبل از باز کردن #دفتر_نشر_آموت به #پخش_ققنوس می‌روم؛ هم به قصد سلام کردن به همکارانم در ققنوس و هم جان‌گرفتن. و این جان‌گرفتن، همان انگیزه و انرژی گرفتن است که اول سال، نیازش از هر زمانی بیشتر احساس می‌شود.

ققنوس امسال به یاد #عباس_معروفی ، #سمفونی_مردگان را با جلد متفاوت و مشکی برای همکاران کتابفروش و ناشر، به عنوان عیدی فرستاده. آقاهادی پرسید «چطور بود؟» گفتم «خوشا به سعادت نویسنده‌ای چون معروفی که ناشری چون #ققنوس و دوستی چون #امیر_حسین_زادگان دارد و بی‌تردید نام‌اش می‌ماند و البته یادش.»

بعد از اینکه به هادی‌خان و همکارانش سال نو را تبریک گفتم، رفتم به دیدن امیرخان که برایم بزرگترین است در نشر و پخش.

این وسط‌ها یادم افتاد بنر جلو #کتابفروشی_آموت رنگ و رو رفته است. فایلش را برای #آرادین فرستادم که لطفا در سایز 80 در 120 برای‌مان چاپ کن. قصدم این بود که تا من عیددیدنی‌هایم را انجام می‌دهم، چاپ بنر هم انجام شود که وقت برگشتن، همراهم بیاورم.

تازه از ققنوس درآمده بودم که یادم افتاد چک یکی از همکاران، هنوز به اسم‌ام ثبت نشده؛ چک بنفش‌های جدید باید به نام ثبت بشوند. پیگیرش شدم. تاریخ‌اش مال اسفند 1401 بود. گفتم اول یه سر به حمیدخان بزنم و بعد بروم بانک.

مامان دیشب زنگ زده بود و نگرانم کرد که حمیدخان یکی از چشم‌هایش آلوده شده و خون افتاده. گفته بودم نیاید. مامان هم اصرار کرده بود یکی دو روز دیگه برو اما حمیدخان گفته بود «خودم می‌خواهم مثل دو سال گذشته، اول چراغ دفتر را روشن کنم.»

رسیدم و سلام و علیک و چنددقیقه‌ای استراحت و بعد راهی بانک شدم؛ بین راه به راننده گفتم «واقعا که تهران وقتی ترافیک نیست، زیباترین شهر دنیاست.»

تایید کرد و گفت «آخ گفتید. آخرین عکس بدون دود، برج میلاد رو بگیر آقا!»

و گرفتم.

روز اول چرا روز مهمی است؟

 

https://www.instagram.com/p/CqkiVb-OAiN/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2024© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو