«رؤیای سالهای دور کودکی که به حقیقت پیوست»
خواندن رمانی برآمده از ذهن پرندهشناسی مشهور که سالهای زیادی از عمرش در طبیعت و به جستوجوی گونههای در حال انقراض سپری شده تجربه جالبی به نظر میرسد. بویژه که یکی از شخصیتهای اصلی آن کودکی باشد که برخی آن را اقتباسی از شازده کوچولوی مشهور اگزوپری میدانند. هرچند اگر گفتوگویی که با مترجم کتاب که در همین صفحه منتشر شده را بخوانید به قطعیت این گفته را رد میکند. گلندی وندرا، نویسنده کتابی است که از آن میگوییم؛ رمان «آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند.» و حالا در خلال ترجمهای که از مصاحبه با این پرندهشناس امریکایی میخوانید، فرصتی برای آشنایی بیشتر با او و نخستین نوشتهاش که با اقبال زیادی روبرو شده خواهید یافت. «اریکا رابین ریدز»، سایتی که در زمینه معرفی و نقد آثار داستانی فعالیت میکند گفتوگویی با وندرا انجام داده که مشروح آن را میخوانید.
اولین مرتبهای که دستبهقلم شدید کی بود؟
خواندن را در سهسالگی فراگرفتم و عجیب اینکه از همان زمان همآرزوی نوشتن داشتم.در سالهای نخست مدرسه شروع کردم به شعر گفتن و به کلاس پنجم که رسیدم نوشتن اولین رمانم را شروع کردم. داستان دختری بود به اسم ایزابل و یک مورچه که با بقیه حشرهها، ماجراهایی را تجربه میکردند. مادرم یک مدت طولانی در بیمارستان بستری بود و پدرم گرفتار مراقبت از او و کارهای خودش بود. برای همین بجز معلمم کسی را نداشتم که اولین فصل رمانم را به او نشان بدم. وقتی معلمم رمان رو خواند خیلی از آن تعریف کرد و به بچههای کلاسمان گفت «هی بچهها، امروز رمانی رو از گلندی وندرا میخونین.» اینیکی از بهترین خاطرات دوران مدرسهام بود و اعتقادی که معلمم به نوشتن من داشت رؤیایی را در من ایجاد کرد که تا چند ده سال در ذهنم رشد کرد.
«آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» اولین رمان شما است؛ قصد نوشتن کتاب جدیدی را در آینده دارید؟
این رمان اولین کتاب من است هرچند که پیشنویس چند رمان دیگر هم در کامپیوترم دارم. بیشتر آنها فانتزی، علمی تخیلی یا دیستوپیایی هستند. وقتی متوجه شدم پیدا کردن یک واسطه برای منتشر کردن این رمانها خیلی دشوار است، از ژانر داستانهای فانتزی فاصله گرفتم. در حال حاضر در ژانر داستانی معاصر و رئالیسم جادویی مینویسم و امیدوارم موفق به انتشار رمانهای بیشتری در این ژانرها شوم.
بجز نوشتن به چهکارهای دیگری علاقه دارید؟
اینکه با طبیعت پیوند داشته باشم؛ تماشای پرندهها، عکاسی از طبیعت و پرندهها، باغبانی مخصوصاً کاشت و نگهداری گیاهان بومی فعالیتهای موردعلاقه من هستند که اصلاً نیاز دارم آنها را انجام بدهم. بقیه اوقات فراغتم را فیلم میبینم.
خودتان هم کتاب میخوانید؟
بله، حتی بوی کاغذ و کتاب هم من را سرخوش میکند. بچه که بودم از بس با اشتیاق کتاب میخواندم، به کلاس چهارم که رسیدم نزدیکبین شدم. اما وقتی غرق در نوشتن یک کتاب هستم، خیلی کتاب نمیخوانم. دوست ندارم طرحهای داستانی نویسندگان دیگر با داستانی که دارم در ذهنم آن را میپرورانم در هم بیامیزد. مطالعه در زمان نوشتن حواسم را پرت میکند.معمولاً در فضای رمانی را که دوستش دارم کاملاً غرق میشوم و حتی شبها تا دیروقت بیدار میمانم تا آن را بخوانم و همین باعث میشود صبح روز بعد خسته شوم و توانی برای نوشتن برایم نماند.
بیشتر در کدام ژانرها مطالعه دارید؟
به حوزه خاصی محدود نمیشود؛ تقریباً هرروز شعر میخوانم. البته در حوزه داستان، بیشتر تابع حال و هوای خودم هستم و اغلب در ژانرهای فانتزی، ادبی و معاصر کتاب میخوانم. کتابهای غیرداستانی هم میخوانم، مثلاً کتابهای علمی یا کتابهایی مثل «زنانی که با گرگها میدوند». عاشق داستانهایی هستم که در آنها واقعیت با خیال در هم میآمیزد.
کتاب یا نویسندهای هست که محبوب همیشگی شما باشد؟
من اغلب کتابهای شعر «مری اولیتر» را میخوانم. از وقتی در بیستوچندسالگی این شاعر را کشف کردم، عاشق سبک نوشتن او شدم. در حوزه داستان، احتمالاً نتوانم یک کتاب یا نویسنده را بهعنوان کتاب یا نویسنده محبوب خودم انتخاب کنم. هرچند که در همه حوزهها همینطور هستم و نمیتوانم مثلاً در بین رنگها یا چیزهای دیگر محبوبهای خودم را انتخاب کنم.
در رمان«آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند» تحقیق «جو» درباره لانهسازی پرندهها جالب بود. شما بهعنوان متخصص گونههای پرندههای در معرض خطر انقراض در ایلینوی کار میکنید. آیا مطالعات شخصی خودتان الهامبخش این بخش از کتاب بودهاند؟
تحقیق جو بیشتر شبیه پروژه پایاننامه من برای دوره کارشناسی و فعالیتهای لانهیابی است تا تحقیق درباره پرندههای در معرض خطر انقراض.
تحقیق جو درباره سهره نیلی بر مبنای یک مطالعه واقعی است که وقتی داشتم روی پایاننامه دوره
کارشناسیام کار میکردم، در نزدیکی مناطق تحقیقاتی من در جریان بود. جستوجوی لانه ازجمله محبوبترین کارهای موردعلاقهام به شمار میآید که انجام دادهام.
پرندهای هست که محبوب شما باشد و درگذشته دربارهاش تحقیق کرده باشید یا پرنده محبوبی که در حال حاضر مشتاق دیدن آن در طبیعت باشید؟
همانطور که گفتم، نمیتوانم محبوبترینها را برای خودم انتخاب کنم و در مورد پرندهها این مسأله کاملاً مصداق دارد. اما دوست دارم به دو گونه پرنده اشارهکنم. دریکی از کلاسهای دوره کارشناسی بهنام تاریخ طبیعی مهرهداران، دوربین دستمان میدادند و به ما یاد میدادند چطور پرندهها را تماشا کنیم. یکی از اولین پرندههایی که با مهارتهای ابتدایی خودم در تماشای پرندهها با دوربین دیدم، یک سهره نیلی نر بود. من دختری بودم که در شهر بزرگشده بودم و هیچوقت این پرنده را که به فراوانی هم یافت میشود ندیده بودم و درست مثل اورسا در رمان با دیدن سهره نیلی حسابی ذوق کردم. در همان موقع تصمیم گرفتم که در تحقیقاتم بر پرندهشناسی تمرکز کنم. پس میتوانید ببینید که سهره نیلی زندگی من را دگرگون کرد. این پرنده من را به شغلی وارد کرد که عاشقانه دوستش دارم و مرا به همسری رساند که او هم پرندهشناس است. و ثمره این ازدواج سه فرزند فوقالعاده است (و همچنین سهره نیلی بود که باعث شد این رمان را بنویسم). پرنده دیگری که باید به آن اشارهکنم یک پرنده زیبای آبیرنگ دیگر است: سبک لاجوردی. در دوره کارشناسی ارشد درباره دلایل کاهش جمعیت سبکهای لاجوردی تحقیق کردم و در همین دوران بود که من و همسرم عاشق هم شدیم. به همین یک دلیل هم که باشد سبک لاجوردی همیشه در صدر فهرست بلندبالای پرندههای موردعلاقه من قرار خواهد داشت!
در رمان خودتان به موضوعات دشواری همچون سرطان و افسردگی پرداختهاید. کاملاً مشخص است که درباره این موضوعات مفصل تحقیق کردهاید. روند این تحقیقات چگونه بود؟
بیشتر مطالبی که درباره افسردگی نوشتهام از تجربه شخصی خودم با این بیماری ناشی میشود و افرادی از نزدیکانم که با این بیماری مبارزه کردهاند. درزمینه سرطان از طریق دو دوست پزشک و دانشمندی که یکی از اعضای خانوادهاش سرطان سینه ناشی از جهش ژن BRCA داشت با چند پزشک آشنا شدم و آنها درباره تصمیمهای پزشکی جو به من کمک کردند. اما عواطف نوشتن از پیامدهای سرطان سینه از تجربههایم با انبوه زنانی ناشی میشود که با این بیماری مبارزه کردند یا براثر ابتلا به آن جان باختند. ناراحتکنندهترین این تجربهها یکشب پیش از تولد چهلسالگیام اتفاق افتاد که پاهای ملتهب دوستی را ماساژ میدادم که آخرین روزهای عمرش را می گذراند. این دوست فقط چند هفته بعد از دنیا رفت.
اندک زمانی بعد از مرگ آن دوست، دختر کوچکترم به من گفت از پشت پنجره خانهمان او را دیده است که مثل پریها روی درخت نشسته بوده است. وقتی این حرف را شنیدم بهزحمت جلوی گریه خودم را گرفتم. اما اینکه دخترم از خیال و وهم استفاده کرده بود تا اندوه خودش و اندوه من را کاهش دهد بسیار زیبا بود. این تجربیات هم درست بهاندازه تحقیقات پزشکی در نوشتن این رمان اهمیت داشتند. این تجربیات باعث شدند عواطف واقعی به داستان من راه پیدا کنند.
رابطه جو با بهترین دوستش تبی برای من یکی از محبوبترین رابطههای دوستانهای است که در یک کتاب دیدهام. آیا شخصی از دوستان و آشناهای خودتان الهامبخش این رابطه بوده است؟
از این اظهارنظر شما ممنونم و خیلی خوشحالم که این را میشنوم. شخصیت تبی کمابیش بر دوستی مبتنی است که در شیکاگو بزرگ شد و تحصیلاتش را در رشته دامپزشکی حیوانات بزرگ ادامه داد. بهغیراز این، تبی در تخیل من پا گرفت و رشد کرد. من در زندگیام دوستان صمیمی زیادی داشتهام اما هیچکس را که شبیه تبی بوده باشد نمیشناسم!
و آخرین سؤال، خوانندگان کجا میتوانند شما را پیدا کنند؟
من عاشق اینستاگرام هستم و اخیراً در فیسبوک هم عضو شدهام. یک سایت هم در اینترنت دارم.