بعضی اوقات، دیدی آدم حوصله شنیدنِ چیزی را ندارد و وقتی هم دارند باهات حرف میزنند، انگار تو محوِ آبِ چشمهای و هی یکی، سنگ میاندازد توی آب و آب، موج برمیدارد و باز مینشینی آب، از موج بیفتد و تو به خیالِ خودت برسی، اما باز آب را موج میاندازند و خیالاتات را آشفته.