به درونم نگاه کردم. احساس میکردم از شر سیاهی درونم خلاص شدهام، متوجه شدم که با آرامش، موقعیت خود را پذیرفتهام. این پذیرش مدتی بود که در درونم حضور داشت، فقط صبورانه منتظر بود تا خودم آن را در اختیار بگیرم....
داشتم با واقعیت کنار میآمدم.
به درونم نگاه کردم. احساس میکردم از شر سیاهی درونم خلاص شدهام، متوجه شدم که با آرامش، موقعیت خود را پذیرفتهام. این پذیرش مدتی بود که در درونم حضور داشت، فقط صبورانه منتظر بود تا خودم آن را در اختیار بگیرم....
داشتم با واقعیت کنار میآمدم.
هر آدمی یک جایی، یک زمانی، یک حرف را بهانه میکند که فرار کند. خودش هم نمیداند به کجا و چه وقت و چطور، اما فقط گویی قرار است برود و این رفتن هم اصلا دستِ خودِ آدم نیست.
حقهی زمان همین است، هیچوقت مناسب نیست. بعضیوقتها فقط باید بپریم و امیدوار باشیم که سقوط نمیکنیم.
ارتباط متقابل و باکیفیت و خردمندانه دو نکته دارد:
یک: چیزهای ساده را ساده نگه دار و چیزهای پیچیده را پیچیده.
دو: با راهکار یا راه حل وارد هیچ گفتوگویی نشو.
وقتی کسی نامهای ارسال میکند، انگار چیزی را به حرکت درمیآورد. گفتوگویی را شروع میکند، درددل میکند، تجربیاتش را تقسیم میکند، شرایط روحیاش را بیان میکند، بدون اینکه دنبال دریافت پند و اندرز باشد.
حافظهی بشر خیلی بیرحمه. همهچی رو کمرنگ میکنه، و دور میریزه بدون اینکه اَزت اجازه بگیره.
با رنج کشیدن است که از زیر سلطه زمان و چیزهای کوچک خارج میشویم و خود را در حضور حقیقتی ژرف مییابیم.
هر کسی در زندگی چیزی دارد که نسبت به آن حساس است و احساس عشق و علاقه میکند و دلش میخواهد از آن محافظت کند.
یک رابطهی درست و متقابل نیازی به رازآلود بودن ندارد. ترازویی که هر دو کفهاش به یک میزان باید سبک و یا سنگین باشد.