علی عبداللهی: عروس بید ، سومین اثر از سه گانهی میلک است (به تعبیر نگارنده) از یوسف علیخانی ، که مدتی است آن را خواندهام. این روزها نویسندگان ما ، روستانویسی را کمتر جدی می گیرند ، شاید به این باور- نه چندان درست- که برآن است، قصهی مدرن لزوماً از دل مناسبات شهری وشهرنشینان برمیآید. ولی همه می دانند آثار زیادی در ادبیات جهان وجود دارد که خلاف این دیدگاه را ثابت می کند و با آنکه روستایی محض اند، اما سخت مدرناند ، مثل پدرو پارامو و... شاید هم بسیاری از نویسندگان و خوانندگان به زبان بی در و پیکر و فقیر و کم جان رسانه ای یا تلویزیونی معتاد شده باشند و زبان چنین آثاری را برنتابند. آن نگاهی در قصهنویسی که می خواهد همهی قصهها را در یک زبان تخت و بی بو و خاصیت ببیند. اما من درست به همین دلیل که قصههای علیخانی با دیدگاههای رایج برخی همسویی ندارد و البته بنا به دلایلی دیگر از قصههای این نویسنده خوشم می آید. زبان آهنگین ، یکدست و جاندار قصهها ، خواننده را محوخود میکند. زبانی که از زبان کتاب اول نویسنده " قدم به خیر مادربزرگ من بود " به مراتب سنجیده تر و ورزیافته تر است و حتی در اینجا برای خود تبار ویژهای یافته است. این زبان مخصوص خود نویسنده است و البته زاییده ی فضای مه آلود مناسبات میلکیها .
نکتهی دیگر نگاه اصیل علیخانی به روستاست. نگاهی غیرتوریستی که به مناسبات روستائیان، به صرف سادگی رویهی ظاهری آن ، ساده لوحانه نمی نگرد و گاه مانند نویسندگان پیش از انقلاب ، به دور آن هالهای از فضیلتِ ستایش فقر و سادگی نمی تند و گاه از نگاه خرده بورژوازی ، یکسره به آن نمی تازد. مشکلاتی که حتی در کارهای غلامحسین ساعدی هم دیده می شود. علیخانی در قصههای میلک، واقعیت و رویا را چنان در هم می آمیزد که کشیدن خطی میان آنها غیر ممکن می شود. مثل نقاشیهای امپرسیونیستی دهههای آغازین قرن بیستم . اما قصهها سخت واقعیاند و در استناد به معنای روستایی کلمه ریشه دارند. چون تصور روستائیانی که در کنار طبیعت زندگی می کنند و همیشه خود را جزئی از طبیعت می دانند، با تصور انسان شهرنشین از واقعیت متفاوت است. قصهها در نهایت یک روستای نوعی دور افتاده را در کوههای البرز به ما نشان میدهند، که تاحد زیادی با همهی خوبیها و بدیهایش قابل تعمیم هم هست.نگاه نویسنده اگر چه درجاهایی ممکن است ، از نگاه عقل ابزاری ، غیرواقعی به نظر بیاید ، اما برای کسی که در دل آن مناسبات زیسته ، بسیار واقعیاست. درهم آمیختگی امر واقعی و رویا البته که ارزش مردم شناختی مناسبات مردم میلک را در دل قصهها مخدوش نمی کند.از همان قصهی " پناه بر خدا" این خصلت آشکار می شود، قصهای عاشقانه ـ جسورانه و جادویی در دل مناسبات سنتی .فضاسازی قصه بسیار شاعرانه و پایان آن باز است. زرانگیس واقعی ، مثل پری قصهها در مه اسیر ، در مهی از خیال ، شناور است. تا "هراسانه" که روایتی مفصل و چندلایه دارد ، رویا ، رنج و بیماری را با کورسویی از خاطرهها و یادها در هم میآمیزد . تا "رتیل"ی که خواننده را به موازات آدمهای قصه دنبال خود می کشاند، اما هرگز مشخص نمیشود ، در قصه کنش نمادین دارد یا واقعی است. یا قصهی درخشان " عروس بید" .
علیخانی در این کتاب ، دریچه ای نو بر امکانات از یاد رفتهی قصه گویی و مصالح ناب آن در جای جای این سرزمین پر از قصه را به روی ما می گشاید. قصههایی که در روستاهای مناطق مختلف ایران چون گنجی پنهان اند و کسی در هیاهوی تکنولوژی زدگی ظاهری و سیاستبازی ادبی سراغ شان را نمی گیرد. البته قصه های کتاب فراز و فرود هم دارند و در مواردی گاه وجه داستانی شان کمتر می شود. شاید در آینده در یک رمان میلکی از علیخانی ، مجالی بیابیم شخصیت های کامل تری را ببینیم و نویسنده بتواند عصاره ی این تجربه های گوناگون را در آن بچکاند.اما تا آن روز عروس بید خواندنی است.
منتشر شده در روزنامه «شرق» یکشنبه 30 خرداد 1389 صفحه آخر - پیشنهاد کتاب
نکتهی دیگر نگاه اصیل علیخانی به روستاست. نگاهی غیرتوریستی که به مناسبات روستائیان، به صرف سادگی رویهی ظاهری آن ، ساده لوحانه نمی نگرد و گاه مانند نویسندگان پیش از انقلاب ، به دور آن هالهای از فضیلتِ ستایش فقر و سادگی نمی تند و گاه از نگاه خرده بورژوازی ، یکسره به آن نمی تازد. مشکلاتی که حتی در کارهای غلامحسین ساعدی هم دیده می شود. علیخانی در قصههای میلک، واقعیت و رویا را چنان در هم می آمیزد که کشیدن خطی میان آنها غیر ممکن می شود. مثل نقاشیهای امپرسیونیستی دهههای آغازین قرن بیستم . اما قصهها سخت واقعیاند و در استناد به معنای روستایی کلمه ریشه دارند. چون تصور روستائیانی که در کنار طبیعت زندگی می کنند و همیشه خود را جزئی از طبیعت می دانند، با تصور انسان شهرنشین از واقعیت متفاوت است. قصهها در نهایت یک روستای نوعی دور افتاده را در کوههای البرز به ما نشان میدهند، که تاحد زیادی با همهی خوبیها و بدیهایش قابل تعمیم هم هست.نگاه نویسنده اگر چه درجاهایی ممکن است ، از نگاه عقل ابزاری ، غیرواقعی به نظر بیاید ، اما برای کسی که در دل آن مناسبات زیسته ، بسیار واقعیاست. درهم آمیختگی امر واقعی و رویا البته که ارزش مردم شناختی مناسبات مردم میلک را در دل قصهها مخدوش نمی کند.از همان قصهی " پناه بر خدا" این خصلت آشکار می شود، قصهای عاشقانه ـ جسورانه و جادویی در دل مناسبات سنتی .فضاسازی قصه بسیار شاعرانه و پایان آن باز است. زرانگیس واقعی ، مثل پری قصهها در مه اسیر ، در مهی از خیال ، شناور است. تا "هراسانه" که روایتی مفصل و چندلایه دارد ، رویا ، رنج و بیماری را با کورسویی از خاطرهها و یادها در هم میآمیزد . تا "رتیل"ی که خواننده را به موازات آدمهای قصه دنبال خود می کشاند، اما هرگز مشخص نمیشود ، در قصه کنش نمادین دارد یا واقعی است. یا قصهی درخشان " عروس بید" .
علیخانی در این کتاب ، دریچه ای نو بر امکانات از یاد رفتهی قصه گویی و مصالح ناب آن در جای جای این سرزمین پر از قصه را به روی ما می گشاید. قصههایی که در روستاهای مناطق مختلف ایران چون گنجی پنهان اند و کسی در هیاهوی تکنولوژی زدگی ظاهری و سیاستبازی ادبی سراغ شان را نمی گیرد. البته قصه های کتاب فراز و فرود هم دارند و در مواردی گاه وجه داستانی شان کمتر می شود. شاید در آینده در یک رمان میلکی از علیخانی ، مجالی بیابیم شخصیت های کامل تری را ببینیم و نویسنده بتواند عصاره ی این تجربه های گوناگون را در آن بچکاند.اما تا آن روز عروس بید خواندنی است.
منتشر شده در روزنامه «شرق» یکشنبه 30 خرداد 1389 صفحه آخر - پیشنهاد کتاب