میخواهد چيزی بگويد، اين را از زبان بدنش میفهمم. علاوه بر آن میترسد از دستش عصبانی شوم. از اينكه باعث شدهام از حرف زدن با من بترسد، از خود متنفر میشوم. «كانر؟ چی نگرانت كرده؟»
«من...» لبش را گاز میگيرد. «هيچی، مامان. هيچی.» پسرم نگران است. دنيایی برای او خلق كردهام كه در آن توطئه پنداشتن هر چيزی برايش منطقی است. «اشكالي نداره اگه من... كاری به كارشون نداشته باشم؟ به كايل و برادرش؟»
«اگه دوست داری، البته. ولي مودب باش، باشه؟»
به نشانهی تاييد سر تكان میدهد و من پس از يك ثانيه دوباره نوشيدنيام را برميدارم. كانر به درياچه خيره میشود. «به هر حال نيازی به دوست ندارم.»
براي گفتن اين حرف خيلی جوان است. حتي برای فكر كردن به آن خيلي جوان است. دوست دارم به او بگويم بايد هر چقدر میتواند دوست و رفيق پيدا كند، كه دنيا جاي امنی است و هيچكس دوباره آسيبي به او نخواهد رساند، كه زندگياش ميتواند پر از شادی و شگفتی باشد.
ولي نمیتوانم اين را به او بگويم، چون حقيقت ندارد. شايد دربارهی ساير مردم صدق كند، ولی نه براي ما.
به جای آن نوشيدنيام را تمام ميكنم. به داخل خانه ميرويم. دزدگير را تنظيم ميكنم و بعد از اينكه كانر به رختخواب رفت، تفنگهايم را به ميز آشپزخانه ميبرم، تجهيزات نظافتي را بيرون ميآورم و اطمينان حاصل ميكنم كه براي هر چيزي آماده هستم. تميز كردن اسلحههايم نيز مانند تمرين تيراندازي برايم آرامشبخش است. احساس ميكنم در حال سروسامان دادن به اوضاع هستم.
براي اطمينان هم كه شده بايد آماده باشم.
#دریاچه_ی_مه_آلود
(رمان خارجی)
#ریچل_کین
مترجم: #مریم_رفیعی
نشر آموت / چاپ اول / ۴۰۸ صفحه / ۴۵۰۰۰ تومان