دوبار #زنجان را زندگی کردهام؛ جوری که خودم را آنجایی دیدهام همیشه.
بار اول زمان روزنامهنگاریام بود که شیفته و شیدا، به بهانهی صفحات #گردشگری #روزنامه_همشهری امارات، دور #ایران میگشتم و گزارش و عکس میآوردم.
رفتنام به #زنجان همزمان هم شد با لطف #مهدی_جلیل_خانی که به همراه دوستانش در #انجمن_اشراق، جلسهای برای نقد و بررسی #اژدهاکشان گرفته بودند.
ساعت ۲:۳۰ بامداد #ماتیز_علیخانی را روشن کردم و افتادم به جاده. ساعت ۶:۳۰ دقیقه رسیدم به #سلطانیه و گشت و گذارم شروع شد. کلی منتظر ماندم تا کارمندان این کاخ بینظیر بیایند. آمدند و رفتم به دل تاریخ. بعد از آنجا راهی #داش_کسن شدم که باورکردنی نیست در دو قدمی سلطانیه و گویی رفتهای به دیار اژدهایان چینی. از آنجا هم رفتم به آرامگاه #قیدار نبی و یافتم آنی را که باید و به گفتگو نشستم با مردی خالص و ... وقتی به خودم آمدم دیدم دیگر زمانی نمانده به شروع جلسه. گازش را گرفتم و بکوب رفتم و دیدم دارند نقد میکنند. عشق کردم به گفتگو با این رفقا. شب را مهمان مهدی ماندم و صبحاش زدیم به شهر برای ادامهی گزارشهایم؛ از #مسجد خانم گرفته تا #ساختمان_ذوالفقاری ها تا #مردان_نمکی تا روستای #اژدهاتو و
بار دوم اما به عنوان غرفهدار و کتابفروش به #نمایشگاه_کتاب_زنجان رفته بودم؛ سال ۱۳۹۱ که همان سال هم شد و دیگر نشد هیچ سالی به این شهر زیبا بروم.
و حالا که حمیدخان دستور داده آنونس #نمایشگاه_کتاب را بگویم، یک سفر ذهنی رفتم تا زنجان و برگشتم
از امروز تا شانزدهم آذرماه ۱۳۹۸
صبح و بعدازظهر. غرفهی #نشر_آموت
https://www.instagram.com/p/B5j-CY-gKe_/?igshid=17rg9qivljy4n