گوشی را برداشتم و زنگ زدم به یکی از مسوولان نمایشگاه کتاب استانی. شمارهی اولاش جواب نداد. شمارهی دوماش جواب نداد. شمارهی سوماش هم جواب نداد. آمدم رفتم توی واتساپاش بنویسم که بعد دست نگه داشتم.
یادم افتاد همین مهربان که میخواستم به تندی باهاش حرف بزنم، زمانی خیلی تلاش میکرد ناشرانی را که حاضر نبودند و نیستند در نمایشگاه کتاب استانی شرکت کنند، دعوت کند و به نمایشگاهها ببرد که خودش میداند بیش از دو سوم کسانی که در نمایشگاهها شرکت میکنند فقط برای پر شدن آمارها و بیلان کار هستند و وقتی ناامید شده بود، با هم گپی زدیم و ناراحت بود که چرا این ناشران در نمایشگاههای استانی شرکت نمیکنند و جایشان را عدهی زیادی از ناشران کپیکار گرفتهاند و عملا مردم شهرهای مختلف از داشتن کتابهای تازه ناشران مطرح محروم هستند.
در یکی دو سال گذشته، کمتر دیدم غرفهی نشر آموت را در نمایشگاههای کتاب استانی جای خوبی بدهند و کمتر دیدم از حمیدخان مراقبت شده باشد و با تمام ناراحتیهای برادرم، هر بار بهش گفتم «بگذر! مخاطبانات ترا پیدا میکنند حتی اگر بدترین جای نمایشگاهها بهت غرفه بدهند.»
اما در دو روز گذشته که غرفهی آموت را در پرتترین و بدترین جای نمایشگاه کتاب کرمان قرار دادهاند، نتوانستم در برابر ناراحتی حمید مقاومت کنم و حس کردم دستی در کار است که آموت را از نمایشگاهای کتاب استانی فراری بدهد و یا خستهمان کنند که خودمان نرویم و یا ... به این دوست مسوول زنگ زدم که جواب نداد. البته که دیگر هم زنگ نمیزنم اما میترسم از روزی که آموت هم دیگر به نمایشگاههای کتاب استانی نیاید؛ و این دلتنگی است نه تهدید.
و با وجود تمام اعتراضهای بیپایه و اساس که میگویند نباید به نمایشگاههای استانی برویم، شخصا معتقدم ناشران باید به نمایشگاهها بروند و کتابهایشان را معرفی کنند و مخاطبان نمایشگاهی هیچ ربطی به مخاطبان کتابفروشیها ندارند.
همین.
https://www.instagram.com/p/B6vax3zJs3H/?igshid=108i2ch37audx