نمایشگاه کتاب همدان

شال‌کلاه کردم و راهی همدان شدم؛ ۲۷ بهمن ۱۳۸۶. تا آن روز نرفته بودم. سفری را رفتم که تا ابد تکرار نمی‌شود برایم

چه از آن صبح سبز که سر کوچه‌ی آرامگاه بوعلی سینا و آرامگاه هم‌ولایتی الموتی‌ام عارف قزوینی پیاده شدم و همه جا تعطیل بود و برف زیادی باریده بود و چشم چرخاندم تا در کوچه‌ای، نور سبز مسجدی دیدم و رفتم و ... هنوز نمازگزاران صبح نرسیده بودند که همان کنار دیوار خواب‌ام برد و زمانی به خودم آمدم که دیدم پیرمردی می‌گوید «بیرون! می‌خواهم ببندم اینجا را.» و آمدم بیرون و تا صبح قدم زدم که بروم به دیدار تاریخ.

چه از بعدازظهرش که رفتم به روستای علی صدر و آن جاماندن در تاریکی شب بیرون غار علی صدر گرفته تا سرمای روبروی ترمینال ملایری ها که سگ‌لرز زدم و بعد راهی خیابان اصلی شهر شدم که برسم به مهمان‌پذیر یا هتلی. هر جا رفتم، با تصویری سیاه و وحشتناک روبرو شدم و سرآخر خودم را رساندم به یک هتلی که اسما چند ستاره بود اما حمام و دستشویی‌اش توی سالن مشترک بود.

یا التماسی که کردم تا متولی استر و مردخای راه‌ام بدهد به آن عبادت‌گاه دوهزار ساله و آن سنگ عجیب و بعد سفر به تویسرکان و تمرکز برابر آرامگاه حیقوق نبی و بعد قدم زدن در شهر گردوها و آن‌وقت برگشتن به همدان و رفتن به یک کتابفروشی و آشنا شدن با مردی گلپایگانی‌نام که هنوزاهنوز دوست‌اش می‌دارم. مرا برد به هگمتانه و بعد آرامگاه باباطاهر و گزارش همه‌ی این دیدارها در روزنامه‌ی همشهری امارات آن‌سال‌ها منتشر شده.

نه‌سال بعدش اما در کسوت کتابفروش به نمایشگاه کتاب همدان رفتم؛ که همان یک‌بار شد؛ سال ۱۳۹۳

و حالا از فردا نمایشگاه کتاب همدان است و حمیدخان، با کتاب‌های نشر آموت به تماشای چشمان مردم همدان رفته؛ شاید یک‌نفر به کتابخوان‌های این شهر و این استان اضافه شود.

همین

از آن سفر، فراوان عکس دارم که شاید روزی در کتابی آمدند در کنار سفرنوشت هایم

https://www.instagram.com/p/B7BMmqRpI3C/?igshid=zqgkhvw30g1w

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو