ضمن تقدیر و تشکر صمیمانه از حضور پر شور و مسئولانه اعضای محترم صنف، نتایج انتخابات پانزدهمین دوره هیات مدیره و بازرس اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران به شرح ذیل اعلام می گردد.
ضمن تقدیر و تشکر صمیمانه از حضور پر شور و مسئولانه اعضای محترم صنف، نتایج انتخابات پانزدهمین دوره هیات مدیره و بازرس اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران به شرح ذیل اعلام می گردد.
غربیها همیشه دنیای ما شرقیها را پر از وهم و خیال و اعجاز تصور کردند و میکنند و یک بخشاش به خاطر ادبیات جادویی این سرزمین مثل #هزار_و_یک_شب و #تذکره_اولیا بوده و یک بخش دیگر به خاطر نگاه متفاوت و ماورایی ما شرقیهاست.
مثلا به همین عکس نگاه کنید که امروز در خیابان امیرآباد گرفتم.
تا باجهی تلفن را دیدم و درخت کهنسال را، ناخودآگاه، عاشقی دیدم که سالهاست خودش را در این اتاقک زرد زندانی کرده تا معشوقاش به تلفناش پاسخ بدهد.
یک داستان کوتاه بنویسید با این عکس؛ بین صد تا سیصد کلمه.
سالهاست اردیبهشت و خرداد و تیرماه، ماه سفر خانوادگی ماست به یک گوشهی #ایران.
یک سال رفتیم تا #اصفهان و #پل_خواجو و #چهارباغ و
یک سال رفتیم تا #شیراز و سلامی به #حافظ و #سعدی و #تخت_جمشید
یک سال راندیم تا #قلعه_بابک و #کلیبر و #ارسباران.
از اون لحظههاست که از خودم راضیام؛ یک کیف غیرقابل توصیف.
روز سختی را پشت سر گذاشتم؛ از ساعت ۹ صبح توی #کتابفروشی_آموت بودم و جز یک دوست و یک خانواده عزیز که آمدند، کسی نیامد و از ظهر، مدام به خودم میگفتم «کاش نمیآمدم امروز.»
ولی حالا خوشحالم.
یک ربع به هشت شب بود که زنگ زد که «تا کی هستید؟»
نوک زبانم آمد که «دارم میبندم» اما گفتم «در خدمتم.»
گفت «بمانید من بیایم.»
میدانستم روز خلوتی خواهد بود اما نمیدانم چرا همان اول صبح آمدم #کتابفروشی. یک حس دلتنگی بود و یا شاید هم پیدا کردن دوبارهٔ خودم در لابلای #کتابها. وقتی رسیدم، اول باغچهها را آب دادم و بعد جلوی در را آبپاشی کردم و بعد نشستم به مرور پیامهای جواب ندادهٔ این مدت صفحات #کتابفروشی_آموت و #کتابتاز. از آخرین لایوی که در کتابفروشی داشتم، نزدیک به یک ماه میگذشت؛ چند روز قبل از #نمایشگاه_کتاب_تهران.
به مهربانجان پیام دادم که «دلم برای یه لایو تنگ شده. به نظرت لایو بدم؟»
کوتاه برایم نوشت: «لایو بده.»
بعد با تردید پرسیدم «ساعت دوازده یا یک؟»
نوشت «فرقی نداره.»
همین الان تازه رسیدم خانه
از پیش از ظهر با حمیدخان رفتیم مصلی و با کمک آقایدالله، الباقی کتابها و وسایل را برگرداندیم به انبار #نشر_آموت
بعدش کسریهای #نمایشگاه_مجازی_کتاب را بار زدم و رساندم به #کتابفروشی_آموت
متاسفانه سایت نمایشگاه مجازی خیلی همراهی نمیکند و هنوز یکسوم سفارشها نهایی و بستهبندی نشدند که در دو سه روز آینده همه را ارسال میکنیم.
اگرچه راهاندازی نمایشگاه کتاب مجازی باعث کاهش بار ترافیکی نمایشگاه کتاب تهران شده اما من و آموت دلتنگ هستیم؛ دلتنگ دیدار روی ماهتان از نزدیک.
یک گروه از همکارانم در کتابفروشی آموت آمادهباش هستند و به محض ثبت سفارش شما، بستهها را نهایی و بستهبندی میکنند و هر صبح به ماموران پست تحویل میدهند.
ممنونم به کتابفروشی آموت میآیید تا احساس تنهایی نکنیم
اما خداییاش کتابفروشی فقط با حرفهای قشنگ و خواندن دو مطلب سانتیمانتال زنده نمیمونه؛ کتاب هم بخوانید
همین