میدانستم روز خلوتی خواهد بود اما نمیدانم چرا همان اول صبح آمدم #کتابفروشی. یک حس دلتنگی بود و یا شاید هم پیدا کردن دوبارهٔ خودم در لابلای #کتابها. وقتی رسیدم، اول باغچهها را آب دادم و بعد جلوی در را آبپاشی کردم و بعد نشستم به مرور پیامهای جواب ندادهٔ این مدت صفحات #کتابفروشی_آموت و #کتابتاز. از آخرین لایوی که در کتابفروشی داشتم، نزدیک به یک ماه میگذشت؛ چند روز قبل از #نمایشگاه_کتاب_تهران.
به مهربانجان پیام دادم که «دلم برای یه لایو تنگ شده. به نظرت لایو بدم؟»
کوتاه برایم نوشت: «لایو بده.»
بعد با تردید پرسیدم «ساعت دوازده یا یک؟»
نوشت «فرقی نداره.»