روزنامه آرمان (هادی حسیننژاد): «اصلا مهم که نیست» نام مجموعه شعری ست از علیرضا بهرامی، شاعر و روزنامهنگار که در آغاز سال جاری روانه بازار شد. درمصاحبهای که پیش روی شماست، از رویکردهای بیرونی و درونی بهرامی پرسیدیم و راجع به زبان و درون مایه آثار که بعضا با درد و اندوهی انسانی قرین شده اند. از علیرضا بهرامی پیشتر مجموعه شعرهای «تا آخر دنیا برایت مینویسم» و «وقتی که برف میبارد» منتشر شده است. دبير جايزه كتاب سال شعر خبرنگاران، دبير سلسله نشستهاي فرهنگي عصر روشن و عضو شوراي سياستگذاري جايزه كتاب سال غزل از سمتهای گذشته و حال این شاعر و روزنامهنگار به شمار میآید.
«اصلا مهم که نیست» نام مجموعه شعری از شماست که در نمایشگاه کتاب امسال از سوی نشر آموت به بازار آمده. نخست بفرمایید این مجموعه و سروده هایش، برای خودتان چه ویژگیها و شاخصههایی دارد؟
شايد بدون آنكه چنين قصدي داشته باشيد، پرسش بسيار غافلگيركنندهاي از من پرسيديد. اين سوال هميشه وجود داشته و در عين حال هميشه تازه است كه واقعا ما اين شعرها را براي چه منظوري ميگوييم؟ كتاب چاپ ميكنيم كه چه بشود؟ البته اين پرسش و پاسخش خيلي پيچيده نيست، چراكه شعر بخشي از زندگي ماست. يكي از ويژگيهاي اصلي مجموعه «اصلا مهم كه نيست» كه البته به آن شكلي منتشر نشد كه منظور من بود و از منظري هم به تجربهاي تلخ و آشفته بدل شد، اين است كه آيينهاي است از احساسات و تفكرات من تحت تاثير فضاي سياسي – اجتماعي روزگار زيستنم كه غم و فرياد را با هم عجينشده دارد.
نام این مجموعه، نوعی پارادوکس همراه با طنز را به مخاطب القا میکند. در شعرها هم این رویکرد دیده میشود، آنچنانکه بهرغم طرح مصائب و مشکلات زندگیهای امروزی، شاعر معمولا با تساهل و تسامح از کنار آنها میگذرد که البته این اتفاق نافی مشکلات و دردها نیست. این رویکرد را چطور توضیح میدهید؟
بله، حق با شماست، تضادهاي از روي مخالفخواني، در اين مجموعه، يكي از وجوه برجسته را به خود اختصاص داده است. در همان شعر «اصلا مهم كه نيست» اگر دقت كنيد، در سطر به سطرش همراه و همدل با شاعر، از چيزهايي حرف ميزنيد كه با تمام وجود برايتان مهم است، اما در انتها و ابتداي آنها تاكيد ميكنيد كه اصلا برايتان مهم نيست. شايد مانند بچهاي كه در لحظهاي كه به مادرش مي گويد ديگر دوستت ندارم و خودش خوب
مي داند كه بزرگترين دروغ عالم را دارد به زبان ميآورد. حالا كه بيشتر به آن فكر ميكنم، به اين نتيجه ميرسم كه اينهم از پس ذهنيت شاعر به شعرهايش سرايت كرده است. سالهاست در اوج لحظههايي كه به سختي شرايط تاكيد ميكنم، بلافاصله با طنز تلخي، اين تكيه كلام را ميگويم كه: «درست ميشود»! به قول يكي از شعرهاي همين مجموعه، مثل «موفق باشيد»ِ انتهاي برگه امتحاني ديفرانسل و انتگرال يا مثل اين حرف دكترها كه هميشه ميگويند، چيزي نيست، خوب ميشوي! به هر حال، امروز با يكي از دوستان شاعر و مترجم در آمريكاي جنوبي از طريق اينترنت صحبت ميكرديم، لابهلاي حرفهايمان بر اين نكته تاكيد كرديم كه شايد رسانه در جايي به بنبست برسد و متوقف شود، اما شعر و شاعر نه. حال هم ميخواهم تاكيد كنم كه نبايد از نظر دور داشت كه اين به قول شما پارادوكس، از آنجا نشات ميگيرد كه شاعر هيچوقت به بنبست نميرسد و متوقف نميشود؛ حتي اگر به قول يكي ديگر از شعرهاي اين مجموعه، مثل زنداني فراري باشد كه از هر طرف راه برايش بسته شده باشد.
«سرگشتگی»، «بی تابی»، «اضطراب پنهان»، «غربت» و... نام شعرهای این مجموعه هستند که اگر آنها را کنار هم بگذاری، برای خودش یک مصیبت نامه تمام و کمال است. ذات شعرهای شما اشاعه درد است. چرا؟ و آیا عناوین نام برده، دستاوردهای جهان مدرن امروزی هستند و در اینصورت، آیا این مجموعه شعر، حرکتی انتقادی در مقابل رویههای اجتماعی موجود است؟
جالب است؛ يك مصيبتنامه تمام و كمال! ميداني، ما در فرهنگمان، اساسا آنقدري كه در مرثيهسرايي تبحر داريم، در شادماني نداريم. اين در لايهلايه رفتارهاي اجتماعيمان رخنه كرده و بعضا در تحولات سياسي – اجتماعيمان هي عميقتر شده است اما فراموش نكن كه در غم نيز رنگي از لذت و طلب نهفته است. درواقع دنيا با تقسيمبندي غم و شادي سياه و سفيد نميشود و خيلي جاها، مرزهايشان غيرشفاف و در هم تنيده شده است. با اين اوصاف، فكر ميكنم پيش از وجوه زندگي مدرن، اين از درد گفتن و معترضانه سرودن بيشتر به اين واقعيت برميگردد كه من بهعنوان يك ايراني متولد 1356 شمسي يا 1977 ميلادي يا هر مبنا و معيار ديگر، يك انسان كه در اين زمان، در اين مكان دارم نفس ميكشم، وامدار يك تاريخ كلي و يك تاريخچه اختصاصي هستم. من ميراثدار سرگشتگي انساني هستم كه زماني در صحرايي هبوط كرد و مدام دور خودش ميگشت؛ من تداوم همان انساني هستم كه در همان ابتدا، براي مال و زن و تصاحب، برادرش را به شيوه فجيعي به قتل رساند، يا ميراثدار آن انساني هستم كه از شنيدن اين قتل و اين اولين مصيبت، رو به آسمان فرياد كشيد و ضجه زد. از اين تاريخ كلي بگير بيا تا اينجا كه من يك ايراني هستم، با تاريخي پشت سرش كه آكنده است از پیروزی، زخم، شكست، خيانت، دروغ و خشكسالي. با اين مراتب، به قول يكي از شعرهاي اين كتاب، چگونه ميتوانم غمگين نباشم؟ چگونه ميتوانم از درد نگويم؟! اما البته كه اين همه دنيا نيست، البته كه دنيا بوي امن پيراهن مادر هم دارد، البته كه رفاقت هنوز خواستني است و ماهي عيد در غربت هم ميرقصد. به هر حال، اين بضاعت من بود، چونكه چند بار با اين فكر كه مخاطبم را زياد اذيت نكنم، تصميم گرفتم كمتر از دردها و رنجها بگويم، اما نشد كه نشد؛ با اين حال، در كتاب هم گفتهام كه هنوز هم ميخواهم با يك سطل رنگ، دنيا را سفيد كنم...
شما در سرایش این مجموعه از زبان سادهای استفاده کردهاید که مختص ساده نویسان است. لطفا درمورد رویکردتان به این زبان توضیح دهید. فکر نمیکنید استفاده از امکانات زبانی میتوانست در تبیین درد کارگرتر بیفتد؟
اين رويكردي است كه در همه قالبهاي شعري كه تجربه كردهام داشتهام. بيش از يك دهه طول كشيد تا در غزل به زباني سهل و سليس برسم. آنجا اتفاقا مورد تحسين هم قرار گرفتم. در شعرهاي نيمايي هم كه اين مبنا را رعايت كردم، كسي خرده نگرفت؛ شايد به اين دليل كه خيليها از اصل با شعر نيمايي گفتن مخالف بودند. حال در شعرهاي آزاد يا سپيد كه اين مبنا را پي گرفتم، چه با صراحت و چه غيرمستقيم، در موارد متعددي اين پرسش و ترديد به خودم هم انتقال داده شده است. بله، اين انتخاب و تاكيد من است. شايد يك واكنش دروني است به همه آنهايي كه فكر ميكنند مثلا اگر گفتار يك سريال تاريخي به شكل كتابي گفته شود، حتما آن گفتار، تاريخي است. اين بلا را شاعران چند دهه پيش سر شعر نيمايي هم آوردند، چون اصرار داشتند با لحني حماسي بسرايند و اينگونه، نسخه شعر نيمايي را پيچيدند و درون صندوقچه انداختند. البته عكس آنرا هم شاهد بودهايم، براي نمونه، زبان احمد شاملو بود كه شعرهاي سانتيمانتال و سطحي پابلو نرودا را وجاهتي عاليرتبه در فضاي ادبي ايران بخشيد. به هر حال، وقتي من اصرار دارم كه اينقدر تمثيلي شعر بگويم و با زباني بگويم كه در مخاطب، حس صميميت به وجود بيايد، خودم را در مخاطره ورطهاي مياندازم كه انبوه كتابهايي با زبان سطحي، سادهانگارانه و با توهم شعر بودن، در جامعه ايجاد كردهاند. كتابهايي كه پديدآورندگانشان بازرگانان يا خانهدارهايي هستند كه براي آنكه پزي بدهند و بگويند ما هم بوقي زدهايم، آنها را در قالب كتاب منتشر ميكنند و درواقع براي آنها وسيله تفاخر يا نوعي كارت ويزيت فانتزي است تا اثري ادبي در جايگاه ادبيات. وقتي اين كتابها يك انبوه را شكل دادهاند، سخت است كه از وسطشان بخواهي صدايت را بالا بكشي و حرفت را بزني.
موضع شما درمورد شعر با محوریت زبان چیست و شعر موسوم به شعر دهه هفتاد را چطور ارزیابی میکنید؟
بگذاريد در پاسخ به اين پرسش شما از آخر به اول حركت كنيم؛ شبكه اجتماعي فيسبوك در دسترس است و آخرين فعاليتهاي دوستان هم در معرض ديد. به شما آدرس ميدهم برويد به صفحه شخصي يا كتابهاي تازه انتشاريافته برخي از دوستاني كه از سرآمدان آن شهرت بودند و 10 سال به اين رويكردي كه امروز منهم در دستهبندي آن قرار داده شدهام و ناسزا ميگفتند و چيزهايي ميگفتند كه اصلا به آثار امثال من شبيه نبود، حالا ببينيد با چه زباني شعر ميگويند!؟ پس تكليف آن بدوبيراه گفتن و بيسواد خطاب كردن ديگران چه شد؟ اصول فلسفي تغيير كرده است يا بحث رمل و اسطرلاب؟ چطور شده است كه دوستان حالا با زبان ساده و همهفهم شعر ميگويند؟ اما خوشم ميآيد كه هنوز هم از تك و تا نيفتادهاند و با اين شعرها باز همان تئوريها و فرضهايي را مطرح ميكنند و مدعي هستند كه ديروز با آن شعرها مطرح ميكردند. به نظر ميرسد يك چيزي اين وسط ميلنگد اما آنچه كه دير يا زود اتفاق ميافتد، واقعگرايي يا درنهايت، تسليم شدن در برابر واقعيت است. فكر ميكنم آن ماجرا براساس يك سوء تفاهم، در نتيجه آدرس غلطي بود كه برخي هنرهاي ديگر همچون نقاشي مدرن به دوستان ما داده بود و خود به خود رنگ باخت، نيازي نبود كه ديگران بخواهند تلاش كنند و دوستان را متقاعد سازند.
ساده نویسان دهه هشتادی، شاعران دهه هفتادی را به افراط در بازیهای زبانی و پیچیدگیهای بیدلیل محکوم میکنند و دهه هفتادیها معتقدند ساده نویسان از امکانات و تکنیکهای زبانی بیبهرهاند لذا دیر یا زود دچار یکنواختی و تک لحن شدن خواهند شد. نظر شما درمورد نظرات طرفین چیست؟
اين عبارت «سادهنويسان دهه هشتادي» را خيلي درك نميكنم، چون اساسا داراي منطقي نميبينم. ببينيد آن دوستاني كه به شاعران دهه هفتادي معروف شدند، خودشان بيش از ديگران اصرار داشتند كه با اين عنوان شناخته شوند، چون به نظرم احساس ميكردند كه اينطوري هويت مجزايي پيدا ميكنند و بر اين اساس حرفشان را با سرعت بيشتري ميتوانند پيش ببرند. اما اگر از عنوان سادهنويسي كه اين روزها بيشتر به يك ناسزا تبديل شده هم بگذريم و يك نوع سرايش شعر را بر مبناي نوع استفاده از واژگان و ترتيب جملهها در نظر بگيريم، اين نوع شعر گفتن در چند دهه گذشته، هميشه به فراخور زمان خودش وجود داشته و الان به وجود نيامده كه به آن بگوييم متعلق به دهه هشتاد. درنهايت ميتوانيم بگوييم طرفداران و مرتكبانش زياد شده است. از اين مقدمه كه خودش اساسا اصل مطلب بود بگذريم، بايد يادآوري كنم كه مخاطره مورد نظر شما، يعني تكلحن شدن و يكنواختي، در كمين همه شعرها و شاعرها قرار دارد. مگر كم داشتهايم شاعراني كه زماني براي خودشان استعدادي و اميدي براي آينده محسوب ميشدند اما بعد از 20 سال اصلا نميشده شعرشان را تحمل كرد؟ به نظرم مساله صرفا فرم و شكل نيست كه اگر بخواهيم اينگونه به قضيه نگاه كنيم، همان آثار موسوم به دهه هفتادي از همان ابتدا و با اولين آثار، تكلحن و آزاردهنده بوده است. به نظرم، مساله نوع بينش و نگرش است. فروغ فرخزاد با فرم نشد آنچه هست، بلكه با بينشي كه در آن زمان كسب كرده بود به اين اعتبار رسيد. حال فرض كنيم كه فروغ فرخزاد در آن سن از دنيا نمي رفت و به اندازه سن سيمين بهبهاني زندگي ميكرد، اصلا هيچ تضميني وجود نداشت كه اين فروغ فرخزادي كه الان حلوا حلوايش مي كنيم، بماند.
بخشی از مجموعه «اصلا مهم که نیست» به شعرهای نیمایی شما اختصاص یافته. موضع شما در مورد شعر نیمایی چیست؟ حال آنکه بسیاری این قالب را قالبی میدانند كه کارکرد خود را از دست داده است.
بله، در فصلي با عنوان «صداي باستاني سكوت» تعدادي شعر نيمايي آوردهام. بيشتر، يك اقدام سمبليك بوده است. اتفاقا يكي از دوستان منتقد بهدرستي طرح پرسش كرده بود كه چرا در خبرهاي حاشيه اين كتاب اينقدر بر وجود بخشي اختصاصيافته به اين قالب تاكيد شده است كه علتش همان تاكيد بود. اگر قرار باشد به موضوع نگاه خطي داشته باشيم، طبيعي است كه بسياري از شاعران موفق ما از شعر گفتن در قالبهاي كلاسيك شروع كردند، بعد در قالب نيمايي شعر گفتند و بعد به حوزه آزاد يا سپيد قدم گذاشتند. اگر مبنا منطق خطي باشد، پس آنچه از آن بهعنوان سادهنويسي ياد ميشود، ادامه منطقي همين مسير است. با اين حال بايد بگويم در مورد خودم اين سير خطي صادق نيست و من پس از حتي انتشار كتاب در قالب آزاد، شعر نيمايي گفتهام. تصوري داشتم و ميخواستم از نزديك يقين حاصل كنم كه همينگونه هم شد. برخلاف دوستاني كه اصرار دارند دوره شعر نيمايي پايان يافته است، نهتنها اين عقيده را ندارم بلكه به شدت با آن مخالفم. به نظر من دوره هيچ قالبي پايان نيافته است؛ حتي مسمط و مستزاد. اصلا شما ميتواني قصيده بگويي اما تحت تاثير همان اتفاق طبيعي و منطقي كه با ظهور نيما افتاد. متاسفانه بسياري بر اين تصور شدند كه آن اتفاق، فرمي و شكلي بوده است. امثال نادر نادرپور و فريدون مشيري بههيچ وجه اصل ماجرا را درك نكرده بودند، همينطور شاعراني چون سهراب سپهري، فروغ فرخزاد و مهدي اخوان ثالث هم در كتاب هاي اوليهشان به همين درد مبتلا بودند. آنچه نيما پيش كشيد، بحث بينش و نگرش بود. نگرش به هستي پيرامون و بيان هنرمندانه و زيباييشناسانه. نوع تفكر بايد تغيير ميكرد. بر اين اساس اصلا نميتوانم درك كنم يعني چه كه دوره شعر نيمايي گفتن سر آمده است؟! مگر كنسرو يا لبنيات است كه تاريخ انقضاء داشته باشد؟ مگر سينما تئاتر را نابود كرد يا تلويزيون كتاب را؟ مگر بهرام بيضايي در دوره مدرنترين كارهايش اثر تاريخي به صحنه نميبرد؟ چطور آنجا براي هنر تاريخ مصرف قايل نبوديم؟ مساله قابليت نداشتن كارهاي ضعيف چيز ديگري است كه بر مبناي آنها نبايد آدرس غلط داد. البته در حال حاضر جوي وجود دارد كه منِ نوعي با گنجاندن شعر نيمايي در كتابم يك هزينه را به جان مي خرم و با دفاع از آن، هزينهاي افزونتر. جالب است كه اينقدر كه من بابت شعر نيمايي گفتن حتي از طرف دوستانم تحت فشار قرار گرفتم، بابت مجموعه غزل چاپ كردن شاملم نميشود. اصلا خصومت عجيبي با شعر نيمايي وجود دارد كه صدالبته يكي از علتها و بسترهاي آن نهچندان مطلوب عمل كردن شاعران نيماييسراي ما بوده است ولي نبايد فراموش كنيم كه پيشنهاد شعر نيمايي درست است كه برمبناي شرايطي شكل گرفته بود اما بر مبناي امكانهايي هم بود كه معتقدم درست يا كامل از آن استفاده نكرديم. كافي است كمي به اطرافمان نگاه كنيم ببينيم در همين كشورهاي اطراف ما همچون تركيه، موسيقي چه خدمتي كرده است به شعر معاصرشان. شايد اگر ما هم شأن شعر نيمايي را حفظ كرده و بيشتر از قابليتهاي آن بهره ميگرفتيم الان موسيقي روزمان بيشتر در خدمت شعرمان بود. الان آقاي شجريان و ناظري خب شعر احمدرضا احمدي را كه نمي توانند اجرا كنند، براي دويستمين بار فلان غزل حافظ يا مولانا را ميخوانند كه 50 بار ديگر در سده گذشته در همين دستگاه خوانده شده و خودشان هم قبلا پنج شش بار در دستگاههاي مختلف آنرا خواندهاند.
سوال آخر اینکه با پشت سر گذاشتن دهه هفتاد و دهه هشتاد؛ با جریانها و مجادلههایی که بین جریانهای شعری به وجود آمد، فکر میکنید در دهه نود و دهههای آتی، چه آیندهای در انتظار شعر است و چه رویکردی آینده را به خود اختصاص خواهد داد؟
به نظرم آنچه از شواهدي چون ويترينها و قفسههاي كتابفروشيها و وضعيت فضاي اينترنتي و رسانهاي كشور برميآيد، گوياي تشديد اين احتمال است كه تا چند سال آينده مدام و رفته رفته، سلطه از آن شعرهاي كوتاه عاشقانه خواهد بود كه اين روزها با تمهايي چون طنز و نيز چاشنيهاي سياسي – البته نه در متن اثر – رفته رفته شرايط رونقي براي خود به وجود آورده است. اين روند در كنار تسلط بيشتر آنها كه نزديكتر به زبان محاوره مردم شعر ميگويند، تداوم خواهد يافت اما در چند سال آينده قطعا اين ظرفيت به اشباع رسيده، مجددا بازگشتي خواهيم داشت به رويكردهاي ديگر شعري از جمله در شكلهاي بلندتر شعر گفتن و نيز محتواهاي انديشمندانهتر.