مهدي ابراهيمي لامع (مرور): * مقدمه: از زمان آغاز نویسندگی مدرن در ایران، نویسندگان بیشماری بودهاند که در فرم نوشتار، تکنیک روایت، مضمون و حتی انتخاب سوژه، از نویسندگان دیگر کشورها الگوبرداری نمودهاند. این الگوبرداری از یک وجه به تجربهاندوزی نویسندگان ایرانی در آشنایی با فرمهای جدید و بکارگیری تکنیکهای موثرتر در نوشتارشان کمکی شایان نموده است؛ ولی از دیگر سو تاثیر نامطلوبی به همراه داشته که سوای تجربهاندوزی، گریبانگیر بسیاری از نویسندگان ایرانی شده است.
این اشکال همانا تکنیکزدگی در فرم نوشتار و نادیده گرفتن فرهنگ و نوشتار ایرانیست. خوانش متون داستانی سایر کشورها در بستری از فرهنگ و خردهفرهنگهای مختص به آنها همواره میتواند گامی موثر در جهت کشف سبکهای جدید نوشتاری و آشنایی مخاطب با سایر فرهنگها باشد؛ ولی گوناگونی و غنای فرهنگ و خرده فرهنگهای موجود در ایران به اندازهای است که به تنهایی و بیاغراق میتواند (مانند آثار منظوم صدههای گذشته) آثاری ماندگار در ادبیات داستانی ایران و جهان از خود به یادگار بگذارد... در میان کتابهای داستانی و تالیفی چند سال اخیر، کم نبودهاند آنهایی که بنمایههایی از مفاهیم عمیق و سوژههای بکر داشتهاند؛ ولی از میان آن همه، تک و توک کتابهایی هستند که فراتر از پتانسیل ادبی متنهای رایج، راهگشای افقی نو در سبک و سیاق نویسندگی باشند؛ چنانکه نگارش آنها رخدادی نو و برجسته در ادبیات داستانی ایران به شمار بیاید و یادآور توانایی و ظرفیت بالای ادبی نویسندگان ایرانی و همچنین نوشتار ایرانی باشند. یکی از مهمترین این کتابها رمان «پریباد» است که علاوه بر جذاب و سرگرمکننده بودن، دارای ویژگیهای برجستهای است که آن را به طور خاص از سایر کتابهای داستانی، ممتاز و مجزا میکند. این ویژگیهای خاص، بیش از آنکه به فرم نوشتار، تکنیکهای روایی و مضمون رمان مربوط باشند، ناشی از به بکارگیری خردهفرهنگهای بومی- بر پایهٔ اسطوره و افسانههای محلی- و پیوند دادن آنها با جهان داستان و زندگی مردم عادی هستند. هدف از این نوشتار نقد و برشمردن برجستگیهای خاص این رمان ارزشمند است؛ بخصوص مواردی که به بومی شدن اثر کمکی شایان کردهاند. (همراه با یادآوری کاستیهای اندکش)
* محوریت اسطوره و افسانههای محلی
از برجستهترین ویژگیهای رمان پریباد، وارد کردن اسطورهها، افسانهها و باورهای بومی مردم در متن داستان است؛ به گونهای که حجم زیادی از رمان، بر اساس همین محورها شکل گرفته است. اصولا افسانهها و اسطورهها ریشه در واقعیتها یا حقایقی نمادین و فراانسانی دارند که با باورهای مردم درهم آمیخته و با زندگیشان پیوند خورده است. اسطورهها و افسانهها هر اندازه که عمیق یا سطحی باشند، نشانگر خواستهای درونی و ارزشمند گروهی از مردم هستند که حتا گذشت زمان نتوانسته آنها را از زندگی و خاطرشان جدا کند. ویژگی خاص کاربرد اسطوره و افسانه در رمان پریباد آنست که نویسنده به جای وارد کردن افسانه و اسطورههای عام، از نوع محلی و بومی آنها در متن بهره گرفته. این امر از یک سو به اهمیت و ارزش افسانههای بومی پریباد اشاره دارد و از دیگر سو نشانگر غنای خرده فرهنگهای رایج در آن منطقه میباشد. نویسندهٔ رمان پریباد با محور قرار دادن اسطوره و افسانههای محلی که ریشه در باورها و آداب و رسوم مردم پریباد دارند، از یک سو به بازنمایی و بازآفرینی آنها در قالب و ساختاری داستانی پرداخته و از دیگر سو زمینهای مناسب برای آشنایی مخاطبان با این فرهنگ جذاب مهیا نموده است. (این ویژگی در کتاب دیگری از همین نویسنده- داستانهای غریب مردمان عادی- نیز به طور آشکار وجود دارد که نشانگر توجه ویژهٔ نویسنده به بومینویسی و اسطورههای محلی است) نویسنده با محور قرار دادن این دو عنصر کهن و رخدادهای ماورای طبیعی مربوط به آنها، علاوه بر جذابتر کردن خوانش متن، دست خود را برای پرداخت و انتقال هر چه بهتر مفاهیم باز گذاشته است؛ چرا که درک چگونگی اینگونه رخدادها خارج از حیطهٔ توانمندی انسان بوده و همواره کنجکاوی و شگفتزدگی او را به همراه دارند؛ چنانکه به جرات میتوان گفت وجود رخدادهای شگفتانگیز و فرامنطقی از جذابیتهای انکارناپذیر متنهای اینچنینی است... دیگر اینکه با توجه به پتانسیل بالای چنین متنهایی، فرهنگی به خواننده معرفی میشود که مختص همان منطقه بوده و چه بسا در جای دیگری یافت نشود. تمرکز بر خرده فرهنگهای خاص در قالب اسطورهها و افسانههای محلی، ویژگی ارزشمندی است که در کمتر متونی به آن توجه میشود.
اسطورهها و افسانهها (با توجه به تعاریف جداگانهای که دارند) یک وجه مشترک مهم دارند که همانا قصهدار بودن ساختار آنهاست. قصههای بکر و جذاب همواره میتوانند بر کل متن سایه افکنده و آن را از رکود و انجماد نجات دهند. رمان پریباد از نظر دارا بودن قصههای بکر و قابل فهم که ریشه در اسطورهها و افسانهها دارند، رمانی برجسته و ممتاز است که در این میان نباید نقش حساس نویسندهاش را نادیده گرفت؛ چرا که پروراندن سوژههای اسطوره محور و افسانه محور و تبدیل کردن آنها به داستان، نیاز به مهارتهای خاص و ظریفی دارد که در توان هر نویسندهای نیست. توجه به ساختار افسانه و اسطوره و وفاداری به اصل آنها و به کارگیری درست و بجای عناصر داستانپردازی (مانند: صحنهپردازی، کنش، دیالوگ، شخصیتپردازی و...) از مواردی هستند که نویسندهٔ این رمان توجهی خاص به آنها داشته است. نویسنده با درکی درست از اسطوره و افسانه و شناخت کافی از عناصر داستانپردازی، جهانی برای ما خلق کرده که ریشه در رخدادهای باورنکردنی و فرامنطقی دارد، ولی با روایتی خاص، آنچنان صحنهها را ملموس و باورپذیر کرده که گویی با جهانی واقعی روبهرو هستیم! به دلیل همین تاثیر خاص و همذات پندارانه است که همواره داستانهای اسطوره محور و افسانه محور، از متون صرفا اسطورهای یا افسانهای، تاثیری افزونتر در جذب مخاطب و برقراری ارتباط با او دارند. این تاثیرگذاری از ویژگیهای خاص متون داستانی است که در سایر گونههای نوشتاری وجود نداشته یا خیلی کم رنگ است.
* بازنمایی جزییاتِ خرده فرهنگهای بومی
جزییپردازی در نمایش صحنهها و خرده فرهنگها، نیاز به دو عنصر اساسی و مشخص دارد: نخست شناخت کافی نویسنده از مکان داستان و خرده فرهنگهای آنست که نمود این آگاهی و شناخت، در بیشتر پاراگرافها و صحنههای کتاب به آسانی قابل مشاهده است. حتا در مقدمهٔ کتاب آشکارا به این مورد اشاره شده که نویسنده پیش از نگارش این رمان، اقدام به سفری اکتشافی میکند تا رخدادهای مربوط به شهر پریباد را از زبان راویان زنده و حقیقی بشنود... دومین نکته آگاهی نویسنده به ظرایف داستانپردازی و پرداخت سنجیده و به اندازهٔ او در کم و زیاد کردن تاثیر صحنهها و رخدادهاست. اصولا جزییپردازی از نشانههای پختگی نویسنده در پرداخت داستان است. این پختگی بستگی به موارد زیادی دارد که از آن جمله میتوان به: تجربهٔ زیستی، تجربهٔ نوشتاری و دامنهٔ اطلاعات نویسنده اشاره کرد. توجه نویسنده در تصویری کردن جزییات خاص رخدادها و مد نظر قرار دادن شرایط زمانی و مکانی مربوط به آنها، آنچنان دقیق است که میان روایت و تاثیرپذیری مخاطب فاصلهای ایجاد نمیشود. این جزییپردازی از پاراگراف اول کتاب شروع شده و تا پایان رمان همواره نقشی پررنگ دارد. از نشانههای آشکار جزییپردازی میتوان به موارد کلی زیر اشاره کرد: توجه به جزییات شخصیتپردازی که در رفتار و گفتار شخصیتها نمود پیدا کردهاند، توجه به جزییات رخدادها و صحنهها، توجه به جزییات اسطورهها و افسانههای محلی، توجه به جزییات زمانی و مکانی توصیفها، توجه در جزییات نامگذاری شخصیتها و... نویسنده در پاراگرافهای فراوانی از این رمان، تجربه و شناخت خود را از چگونگی ورود به این مقوله چنان به معرض نمایش گذاشته که به جرات میتوان گفت بدون پرداختن به جزییات صحنهها و پیوند دادن آنها با خرده فرهنگهای بومی، رمان پریباد جذابیت کنونی را نمیداشت...
هرچند که رخدادهای این رمان در شهری دورافتاده و به دور از امکانات رخ میدهند؛ ولی به دلیل پرداخت مناسب و جزییپردازیهای دقیق و مهمتر از همه درهم آمیختن رخدادها با مفاهیم و دغدغههای انسانی؛ خواننده به آسانی قادر به دریافت مفاهیم و بسط دادن آن به جهان پیرامون و زندگی واقعی است. به دیگر سخن باورپذیری و دریافت مفاهیم مستتر در متن، به هیچ رو به روستایی و شهری بودن مکان رمان مربوط نمیشود؛ بلکه پرداختن و شاخ و برگ دادن مناسب به سوژهها (با توجه به شرایط مکانی و زمانی) است که این امر را محقق میکند. به زبان سادهتر، طرح این رمان در بستر شهر دورافتادهٔ مانند پریباد شرایط بهتری برای درک و انتقال مفاهیم به خوانندگان مهیا میسازد و چه بسا اگر چنین رخداد بزرگی در شهری شناخته شدهتر رخ میداد، چنین تاثیری نمیداشت. این مورد دربارهٔ شرایط زمانی رمان و الزامات متنی وابسته به آن نیز صدق میکند. برای نمونه، روایت این رمان در برحهٔ زمانی چند دهه پیش (با توجه به شرایط حاکم بر آن زمان) چنان تاثیر بسزایی در جذب مخاطب دارد که باورپذیر شدن سوژهٔ اصلی رمان (ناپدید شدن پریباد) و رخدادهای شگفت انگیز دیگر را نمیتوان جدا از آن دانست.
* شخصیتپرازی
در این رمان پانصد و چهل و چهار صفحهای، شخصیتهای اصلی فراوانی حضور دارند که بسته به فصل بندیها، وارد داستان شده و بخشی از بدنهٔ روایت را پوشش میدهند. شخصیتهای این رمان اگر چه اندکی از پیش تعیین شده هستند. (با توجه به گفتههای نویسنده در مقدمهٔ کتاب که این رمان را بازنویسی آزاد خود از راویان زندهٔ پریباد معرفی میکند) ولی پروراندن و داستانی کردن شخصیتها با توجه به المانهایی مانند رفتار، کنش و دیالوگِ منحصر به فرد هر یک از آنها، نیاز به بازآفرینی موثر و تلاشی بسزا دارد. یکی از برجستگیهای این رمان در حوزهٔ شخصیتپردازی، تعدد شخصیتها و تنوع سن آنهاست. دامنهٔ سن شخصیتهای این رمان، از دختری بچهسال تا پیرمردی در آستانهٔ مرگ گستردگی دارد. توجه نویسنده در بازنمایی رفتار و گفتار شخصیتها با توجه به شرایط زمانی و مکانی رمان؛ امری درخور توجه و ستودنیست؛ چرا که دامنهٔ این تفاوتها از سن و سال و جنسیت فراتر رفته و هر از گاه شخصیتهایی وارد داستان میشوند که به دلیل مشکلات روانی یا جسمی نیاز به پرداختی متفاوتتر و خاصتر دارند.
از نشانههای شخصیتپردازی خوب، ماندگار شدن شخصیتها در ذهن مخاطب است. به دیگر سخن، نوع رفتار، گفتار و به تصویر کشیدن بازخورد شخصیتها در مواجهه با رخدادهای منتظر و نامنتظرست که شخصیتی را از شخصیتهای دیگر ممتاز و برجستهتر میکند. در این رمان تقریبا همهٔ شخصیتهای اصلی، صحنههایی خلق میکنند که در ذهن خواننده تا مدتها ماندگار میشوند. (مانند طوس، ایرج، بیدخت و...) حتا شخصیتهای فرعیتر نیز گاه چنان رفتار و بازخوردی از خود نشان میدهند که به این زودیها از ذهن خواننده پاک نمیشوند. (مانند کلولولی، عیدک و...) در پاراگراف زیر به صحنهای اشاره میشود که شخصیت عیدک با توجه به ویژگیهای خاص خود (نابینا بودن، گدا و به ظاهر دیوانه بودن!) مخاطب را با خواندن شفاهی بخشی از «ایلیاد» غافلگیر میکند!
عیدک با صدایی واضح، طنینانداز و با لحنی گرم و جذاب برای جماعتی که روبهرویش نشسته و ایستاده بودند و با دقت، در حالی که مجذوب شده بودند، بخش نخست «ایلیاد» را میخواند:
«بسرای، ای بغدخت! خشم آشیل پور پله را، آن خشم گجسته و زیانبار را که تیره روزیهای بیشمار برای آخاییان به باد آورد...»
میرفرجاد پرسید- شما، عیدک، هیچ میدانید که چه میخواندید؟
عیدک سر جنباند و متین و محکم گفت- البته که میدانم، ایلیاد را میگفتم. (برگزیده از ص ۳۷۴ و ۳۷۵)
* داستانی شدن افسانهها و اسطورهها
از جذابترین بخشهای این رمان همانا پرداختن به شخصیتها و رخدادهای افسانهای و اسطورهای است. این پرداخت به اندازهای در متن پررنگ است که از همان آغاز رمان حضوری موثر و تاثیرگذار دارد. درست چند صفحه پس از آغاز فصل اول، شخصیت «طوس» وارد صحنه میشود و پس از کشته شدن دو تن از نزدیکان خود (ناهید و بیبی مریم) در پی انتقام از قاتل، راهی عمارت سامخان میشود. این رفتن نه با پای پیاده که با دو بال کوچکی انجام میشود که درست پس از آن حادثهٔ دلخراش روی شانههای طوس در آمدهاند! طوس با همان دو بال کوچکش بر فراز شهر پریباد به پرواز در آمده و بالای عمارت به کمین مینشیند... با نگاهی دقیقتر به روایت این رخداد شگفتانگیز، پی خواهیم برد که این پرواز نه فقط از مکانی به مکان دیگر، که پرواز اسطورهها از دل شهری دورافتاده به جهان بیکران داستان است؛ پروازی که در آن نویسنده با دستاویز قرار دادن عناصر داستانی، اسطورهها و افسانههایی دست نایافتنی را به شخصیتها و رخدادهایی ملموس و محسوس تبدیل کرده و برای انتقال هر چه بهتر مفاهیم انسانی، از آنها کارکردی داستانگونه گرفته است، چنانکه باورپذیر کردن شخصیتها و رخدادهای اسطورهای به صورت ارزشی انکارناپذیر در متن جلوه میکند. نویسنده شرایط درونی و بیرونی رخدادهای افسانهای و شخصیتهای اسطورهای را چنان با خردهفرهنگهای بومی و عناصر داستانپردازی همراه میکند که گویی با اموری واقعی روبهرو هستیم! برای نمونه شخصیت طوس تا پیش از بال در آوردنش، مانند مردم عادی پریباد زندگی میگذراند، ولی درست در زمانی که شرایط داستانی اقتضا میکند، از بُعدی دیگر و در قالب شخصیتی اسطورهای طرح داستان را به پیش میبرد. نخستین رخداد شگفتانگیز این رمان، لحظهٔ بال در آوردن طوس و پرواز او بر فراز شهر پریباد است که عناصر داستانی نقشی پر رنگ در روایت آن دارند:
طوس نگاه از تصویر خود برگرداند، دست بر شانههاش کشید. واضح بود که چیزی بر کتفهایش چسبیده، پیراهن در آورد و طوس در آینه دید که بلافاصله، دو بال، از هم باز شدند... تصویر خود و بالها را در آینه میدید اما تعجب نکرد، گیج و منگ، همچون خوابگردی، دست بر بالها کشید، نرم بودند و گرم... امتحانشان کرد، در آینه میدید که بالها وصل به استخوانهایی محکم، از زیر پوست هر دو کتف و شانههاش، به در آمدهاند... (ص ۳۸) طوس در اتاق دوید و بال زد، پرواز کرد، سر خم کرد و از اتاق بیرون پرید، با تعجب و شوق و ذوق، حیاط خانهشان را از بالا میدید، لذت میبرد. (ص ۹۸)
رخدادها و شخصیتپردازیهایی که ریشه در افسانه و اسطوره دارند (و همواره فراتر از حیطهٔ اختیارات انسانی هستند) از لحظهٔ آغاز خوانش متن، باید که برای مخاطب باورپذیر باشند. در این رمان این مهم به وقوع پیوسته، ولی به گونهای متفاوت! بدین صورت که پیش از مخاطب، شخصیتهای رمان این امور ماورایی را باور کردهاند! گویی این رخدادها امور پذیرفته شدهٔ است که بخشی از زندگی شخصیتها را شکل میدهند! برای درک بهتر این مطلب به نمونهای بسنده میکنم. در یکی از صحنههای این رمان، دو شخصیت فرعی و تنومند به نامهای «بوفالوبیل» و «هوشنگ سهخط» برای شرکت در مسابقهای عجیب با هم شرطبندی میکنند. این مسابقه به اندازهای مهم جلوه میکند که مردم پریباد نیز به شرطبندی روی میآورند. این دو شخصیت آن اندازه به مسابقهٔ وقیح و شگفتانگیز خود ادامه میدهند تا اینکه هر دو تبدیل به موجوداتی ریزاندام میشوند! ولی این تغییر شگفتانگیز چنان که باید برای آنها و مردم پریباد- به اندازهٔ برنده شدن در مسابقه- اهمیت ندارد! چنانکه همچنان به مسابقهٔ خود ادامه میدهند تا حدی که هر دو، به تکه کاغذی نازک تبدیل شده و در اثر وزش باد به هوا میروند! ...
از این دست رخدادهای جذاب و شگفتانگیز در این رمان فراوان است. در پسِ این رخدادهای عجیب و غریب، مفاهیم عمیقی از ارزشهای انسانی وجود دارند که به راستی در شکل و گونهٔ ارائه ستودنی هستند. نویسنده با دستاویز قرار دادن عناصر داستانی، این رخدادهای شگفتانگیز را به گونهای وارد متن کرده که علاوه بر پیشبرد طرح داستان به مفاهیم عمیق انسانی، اشارهای مستقیم یا غیرمستقیم دارند. این امر نتیجهٔ نگاه تیزبینانهٔ نویسنده در پرداخت مناسب رخدادها و کم و زیاد کردن بجای تاثیرگذاری آنهاست که به کمک تجربهٔ نویسندگی و شناخت کافی از فنون داستانپردازی میسر شده است؛ چنانکه گاهی با چند جملهٔ موجز و مختصر، به چنان روایتی از رخدادهای شگفتانگیز روی میآورد که گویی امری عادی و رایج اتفاق افتاده است! پختگی نویسنده در چگونگی پرداخت و به تصویر کشیدن جزییات برخی از این رخدادها به اندازهای هوشمندانه است که تا مدتها در ذهن خواننده ماندگار شده و همچنان به عمر ادبی خود ادامه میدهند. پرواز طوس به عمارت سامخان؛ مسابقهٔ عجیب و غریب بوفالوبیل و هوشنگ سه خط؛ بیرون آمدن سنگ از قلب سامخان؛ نی زدن شگفتانگیز بیدخت؛ آب شدن سوسانا؛ خون چکیدن از نوک بلبلها و... از جمله مواردی هستند که به این زودیها از ذهن خواننده پاک نمیشوند؛ از مهمترین دلایل این ماندگاری همانا داستانی شدن آنهاست.
* بازنمایی رنج بشر
جدا از تلخ و شیرینی رخدادها، پسزمینهٔ و مضمون بسیاری از فصلهای این رمان، همانا به تصویر کشیدن رنجها و ستمهاییست که بر شخصیتهای گوناگون این کتاب تحمیل میشوند. این دردها دامنهای گسترده و گاه مهارنشدنی دارند؛ چنانکه شدت مصائب گاه به اندازهای است که گویی نویسنده آگاهانه خواسته خواننده را با نوع دیگری از اسطورهها را آشنا کند! اسطورههایی که نه فرازمینی، بلکه برخاسته از مردمان عادی و ستمدیدهٔ پریباد هستند. این اسطورههای آسیبپذیر گاه در قالب شخصیتهای موجهی مانند طوس، ایرج و عموستار معرفی میشوند و گاه در قالب انسانهای ساده و بیدفاعی مانند زهره، ناهید و بیدخت... قدرت مهارنشدنی خانها، نظامیان، حکمرانان و طبقهٔ اشراف به حدیست که پیر و کودک و زن و مرد جلودارشان نیست! این دردها گاه بر گُردهٔ شانههای کوچک دختری مانند «زهره» چنان سنگینی میکنند که به واگویههای پنهانی با مجسمهٔ شیرسنگی پناه میبرد و گاه پیرمردی مانند عموستار را وادار میکنند از درهای بگذرد که - به خاطر افعیهای خطرناکش- تا به حال کسی جرات عبور از آنجا را نداشته...
مضمون بسیاری از خرده روایتهای این رمان ریشه در ستمی دارد که طبقهٔ بالادست بر زیردستان و مردمان عادی، با عناوین و روشهای گوناگون تحمیل میکنند. نویسنده در نشان دادن این دردها، گاه مستقیما به بازنمایی ستمکاری ستمکاران پرداخته و گاه بهطور غیرمستقیم و با پر رنگ کردن برخی رخدادها در قالبی اسطورهای، به روایتی کنایهآمیز از دردمندی دردمندان روی آورده است. جالب اینکه نویسنده از بکار بردن رگههایی طنزگونه در روایت رخدادهایی که ممکن است برای خواننده پیش پا افتاده به نظر برسند دریغ نمیکند. برای نمونه میتوان به کارکرد جالبی که نویسنده از «لوبیا» گرفته اشاره کرد که از یک سو به باورهای عادی مردم از خواص خوراک لوبیا در قالبی داستانی پرداخته و از وجهی مهمتر، با روایتی طنزگونه، نادانی و حماقت آدمهایی را به تصویر کشیده که حاضر شدهاند برای شرطبندی در مسابقهای وقیح، دارایی خود را به باد داده و همهٔ نشانههای آبادانی پریباد را به دست نابودی بسپارند! ...
نویسندهٔ این رمان، گاه بخش کوچکی از تاریخ را دستمایهٔ روایت قرار داده و گاه سادهلوحی شخصیتهایی را بنمایهٔ طرح رمان قرار داده که خواسته و ناخواسته، سرنوشت اکنون و آیندهٔ خود را به باد میدهند. به طور کلی ستمهایی که بر شخصیتهای این رمان تحمیل میشوند دو دستهاند: اول ستمهایی که ریشه در قدرت مهارنشدنی و خشونت حیوانی صاحبان قدرت دارند. (مانند خانها، حکمرانان، اشراف و عمال بیگانگان) که بر پایهٔ امیال شخصی، سطحی و کینهتوزانه شکل گرفتهاند. مانند ستمی که سنجرخان بر زهره روا میدارد! ... ولی گاه این ستمها نه از قدرت فیزیکی یا سوء استفاده از جایگاه اجتماعی طبقهٔ بالادست، که از نادانی برخی شخصیتهای آسیبپذیر سرچشمه میگیرند. جالب اینکه حتا در این مورد خاص نیز نویسنده کارکردی عالی و طنزگونه از حماقت شخصیتها گرفته، به گونهای که با خنداندن مخاطب، همزمان دل او را ریش میکند! یک نمونه از این حماقتها که در اثر بسته نگه داشتن جامعهٔ کوچک پریباد شکلی داستانی به خود گرفته، صحنهایست که در آن قهوهخانهٔ «کهندز» با پافشاری خان و عمال انگلیسی به کافه تبدیل میشود. در اثر این تغییر به ظاهر کم اهمیت، برخی از شخصیتها دیالوگهای جالبی به زبان میآوردند که خواننده در حین خندیدن به لطافت جملهها و سادگی شخصیتها، ناخودآگاه پی به ژرفای ناآگاهی و نادانی آنها برده و آرام آرام خنده و لبخند جای خود را به تاثری عمیق و دردمند میدهد. به واکنش جالب برخی از شخصیتها هنگام باز شدن کافه (قهوهخانهٔ کهندز چند روز پیش!) توجه کنید:
چند دقیقهٔ اول همه از کوچک و بزرگ، با دهانهای باز از حیرت، برجا میخکوب شده بودند. کمکم عدهای، بنا به دلایلی نامعلوم به گریستن در آمدند. عدهای از ته دل میخندیدند و اشک میریختند. پیرمردهای موقری از اشراف و یا مردم عادی بودند که مانند لاتها و ولگردها جستوخیز میکردند و با دهانهای بیدندان بیهوده میکوشیدند که سوت بلبلی بزنند! همه از پیر و جوان، هیجان زده شده بودند... صحبتها شروع شد. خیلیها میگفتند که حتی قصر شاه پریان قصهها هم به این زیبایی نبوده وگرنه شرحش در قصهها میآمده. عدهای دیگر که اهل مطالعهٔ روزنامه و کتاب بودند با جدیت میگفتند که ممکن است، احتمالش هم زیاد است که به زودی پریباد پایتخت مملکت بشود. دلیل میآوردند که پریباد در مرکز کشور است و بنابراین هم از دسترس روسها و هم از دسترس انگلیسیها دور است. این کافه را ساختهاند که پادشاهان کشورهای خارجی بعد از مذاکرات خستهکننده جایی برای تفریح داشته باشند. (ص ۳۳۶ و ۳۳۷)
از سوی دیگر، گاه این حماقتها عمدی و تنها در جهت منافع آنی شخصیتها هستند! نمونهای از این حماقتها را در صحنهای میتوانید ببینید که یکی از نوکران خان، با تفنگ خود یکی از شخصیتهای مهم رمان را نشانه میگیرد تا او را هدف تیر حماقت خود قرار داده و نزد خان خودشیرینی کند:
غلام، گفت- ایرج است، برادر طوس نامرد (گردن دراز کرد) خان! اجازه هست با تیر بزنمش؟ هم خودش و هم (دست به طرف امانی چرخاند) دوستش را؟ بله؟
سنجرخان، نگاه به ایرج داشت، گوش به فریادهای او و کوه... هیچ نگفت. نایب غلام، دست دراز کرد و تفنگ آلمانی سنجرخان را برداشت، ایرج را نشانه گرفت. (امانی ناگهان متوجه شد. رنگش پرید. خشکش زد، دید که) سنجرخان، همچنان نشسته، لگد زد و غلام افتاد. سنجرخان گفت_ بس کن چاپلوسی را، بس کن، بیشرف. (ص ۱۶۷)
رنج بردن و درد کشیدن همراهِ همیشگی زندگی شخصیتهای این رمانست؛ چه آنهایی که وجهه و جایگاه اجتماعی دارند و چه آنهایی که با فقر و ناتوانی (از هر گونهاش) درگیر هستند. این رنجها از ابتدای تاریخ تاکنون گریبانگیر اغلب انسانها بوده و همچنان هست؛ به خصوص آنهایی که پایبندی بیشتری به قوانین و منش انسانی دارند!
* نثر و زبان
آشکارترین عناصر داستانی برای ارتباط متن با مخاطب، نثر و زبان هستند. در این رمان نویسنده با کمک گرفتن از دامنهٔ گستردهای از لغات و نوع خاص چیدمان آنها، نثری ادبی و گاه نیمهشاعرانه ارائه کرده است؛ چنانکه علاوه بر حفظ نظام و ساختار ادبی متن، از چیدمان خاص واژهها کارکردی حسبرانگیزانه گرفته است. این حسبرانگیزی از چند جهت درخور توجه است: نخست اینکه در رمانهایی که صفحات و رخدادهای بیشماری دارند، وجود نثری تاثیرگذار و حسبرانگیز، جذابیت متن را حفظ کرده و خواننده را از خستگی خوانش دور نگه میدارد... دومین نکته کنجکاوی مثبت مخاطب به خوانش نثری جدید، بدیع و بکر است. نویسندهٔ این رمان با انتخاب و چیدمان خاص واژهها، گاه چنان نثری ارائه میکند که خواننده علاوه بر دریافت مفاهیم، به حظی جداگانه از نثر میرسد که هر از گاه در متن رخ نشان میدهد!
... بیابان... بیابان، بیپایان... پر از مهتاب تندِ رویا رنگ... و سایهها، سایههای سیاهناکِ وهمناکِ لرزان بر سرتاسر بیابانِ سفید نیمهشب... اشباحی، افتان و خیزان از بیابانِ بیپایان پر وهمِ ترسناک میگذشتند... (ص ۴۵۸)
دامنهٔ گستردگی واژهها و نوع چیدمان آنها در این رمان، سبکی خاص و دوست داشتنی در نثر پدید آورده؛ نثری که از یک سو سعی در حفظ ادبی بودن متن و جایگاه داستانی آن دارد و از دیگر سو میکوشد با ساختن جملاتی گیرا، مخاطب بیشتری جذب کند. به همین سبک و سیاق، زبان داستان نیز دارای برجستگیهای ویژهایست که از مهمترین آنها میتوان به صمیمت محسوس و ملموس جملهها، کارکرد طنزگونه و کنایی برخی پاراگرافها و نیمه شاعرانه بودن پارهای از جملهها اشاره کرد...
از دیگر ویژگیهای نثر این رمان، بکارگیری اصواتیست که مخاطب با خواندن آنها قادر به حس کردن صداها، بوها و اموریست که نیاز به حواس پنجگانه دارند. هر متنی هنگامی بازخورد موثر و در حد انتظار خواهد داشت که علاوه بر درگیر کردن قوهٔ بینایی و تفکر؛ خیال و حواس پنجگانهٔ مخاطب را نیز وارد خوانش متن کند. در متونی که نویسنده به این مورد توجه نشان میدهد، علاوه بر جذابتر کردن متن، به ارتباط موثرتر آن با خواننده کمکی شایان میکند. نویسندهٔ رمان پریباد با توجه به این مهم، سعی کرده تا حد قابل قبولی حواس پنجگانه را وارد متن کند تا علاوه بر قوهٔ تخیل و تجسم خواننده، دیگر حواس او را نیز در خوانش متن سهیم کند. – به ویژه قوهٔ شنیداری- نویسنده آگاهانه توجهی خاص به کارکرد و تاثیرگذاری واژههای حسبرانگیز و اصوات داشته و به همان میزان بر جذابیت متن افزوده است. به چند نمونه توجه کنید:
سر زراعتش، راه آب باز کرده، نشسته بود به تماشای خاک چاکچاک تشنه که چهطور هُلفهُلف، مثل موجودی از تشنگی جان به لب، آب میمکید، مینوشید. (ص ۳۳)
هر قدم که برمیداشت، خون کفآلود روشن، از میان چکمههاش پلقپلق میجوشید و از دهان و زبانهٔ زخم بیرون میزد، پلقپلق. (۲۰۷)
بوی بهار است، بوی عید... بهبه! بوی عید است و من، بدبختی، شبها تا صبح، از مرنو مرنووو گربهها اصلا خواب ندارم. (ص ۲۱۸)
* روایتشناسی
در روایتشناسی دو مبحث مهم وجود دارد: راوی کیست و چگونه روایت میکند؟
کیستی راوی: برپایهٔ اشارات مستقیم نویسنده در مقدمهٔ کتاب و همچنین تغییر آشکار روایها در برخی فصول، راوی این رمان بیش از یک نفر است که البته توجیه فنی ندارد! بخش زیادی از این کتاب توسط راوی سوم شخص غایب روایت میشود، به گونهای که در بسیاری از فصلها نامی از راوی و مشخصات او مشاهده نمیشود. ولی درست به هنگامی که خواننده با این راوی غایب خو میگیرد، نویسنده هر از گاه و به ناگاه، نام شخصیت «پیرویس» را به عنوان راوی وارد متن میکند. (مانند ص ۳۵ و ۱۴۸) همچنین دست کم دو فصل کامل از این رمان با راوی اول شخص و توسط پیرویس روایت میشوند؛ پیرمردی که رخدادهای پریباد را با چشمهای خوداز نزدیک دیده است. در برخی فصلها نیز، راویهای دیگری مانند خانم فرجادمهر، نویسنده و برادرش محسن، مستقیم و غیرمستقیم وارد روایت میشوند. (فصل «ض» ص ۱۹۹) اگر با تعدد راویها تغییر محسوس و ملموسی در روایت بوجود میآمد، این تغییرات قابل توجیه میبود؛ ولی از آنجا که چارچوب کلی روایت از ساختاری یکپارچه برخوردارست، از این رو نیازی به تغییر و تعدد راویها نیست. به دیگر سخن «روایت داستانی» نیازمند ضرورتی علتمند است تا بر پایهٔ آن نویسنده مجاز به تغییر راوی باشد؛ در غیر این صورت متن تفاوت چندانی با قصه، حکایت، اسطوره و افسانه نخواهد داشت! ... تنها در یک فصل از این رمان (سخنی با خواننده، ص ۱۳۷) نویسنده با تیزهوشی به گونهای روایت را به پیش میبرد که کارکردی دو سویه دارد. نخست اینکه با بیرون آمدن آگاهانه از ساختار روایت، خواننده را دچار آرامش و مکثی بایسته میکند تا با تمرکز و انرژی بیشتر به خوانش ادامهٔ متن بپردازد. ولی وجه ارزشمندتر روایت این فصل همانا یادآوری مستندگونگی رمان است که تعلیق و حسبرانگیزی متن را دو چندان میکند. در موارد دیگر ضرورتی برای تغییر راوی مشاهده نمیشود و بهتر این بود که نویسنده در بهترین و سادهترین حالت، روایت کل رمان را مبتنی بر یک راوی واحد کرده و سایر راویها را حذف مینمود؛ چرا که وجودشان توجیه فنی و داستانی ندارد! ...
چگونگی روایت: همانگونه که اشاره شد، ساختار روایت این رمان یکپارچه بوده و با نثری اثرگذار به خواننده عرضه میشود. توجه به این نکته ضروریست که روایت این کتاب، بر خلاف آنچه که از متون صرفا داستانی انتظار داریم، تنها بر محوریت عناصر داستانی شکل نگرفته؛ بلکه روایتی است درآمیخته با اسطوره و افسانه. در اینگونه روایتها غالبا به «قصه» و «قصهپردازی» و وجه توصیفی روایت توجهی خاص میشود و ممکن است بخشی از روایت به اسطوره و افسانه شبیه باشد. این امر بسیاری از مواردی را که ممکن بود متن این رمان را دچار اشکال کنند توجیه میکند. (مانند ورود راوی به ذهن شخصیتها، توضیح و تفسیر برخی صحنهها و...) با وجود این، اشکالی در روایت این رمان ظهور میکند که همانا استفادهٔ فراوان نویسنده از صفتها و قیدهاست. چرا که روایت داستانی بهطور خاص روایتی علتمند است و بکار بردن فراوان صفتها و قیدها- هر اندازه هم که مانند این کتاب نثر و زبان را دلنشین کنند- موجب کُند شدن ضرباهنگ، سکون داستان و از همه مهمتر خارج شدن متن از فرم داستانی میشود. امروزه بسیاری از دستاندکاران در این امر همرای هستند که بکارگیری قید و صفت از جمله سادهترین و دم دستیترین راهکارهای اطلاعرسانی به مخاطب است! در این رمان بیشک برخی صحنهها نیازی مبرم به توصیفهای آمیخته با قید و صفت دارند؛ ولی در بسیاری از موارد نویسنده میتوانست با حذف قیدها و صفتهای اضافی، روایت رمان را از اینی که هست داستانیتر کند. به دلیل فراوانی صفتها و قیدهاست که هر از گاه حس میکنیم بخشی از متن این رمان از وجه داستانی دور افتاده است...
اشکال کوچک دیگر در رابطه با صحنهها و رخدادهای شگفتانگیز کتابست که به فراخور سوژه در جای جای متن ورود پیدا کردهاند. این صحنهها از جمله بهترین و دلنشینترین بخشهای رمان هستند که پای مخاطب را از زمین جدا کرده و به دنیایی ماورایی میبرند! ولی در اندک مواردی نویسنده - انگار که پای خودش از زمین کنده شده باشد! چنان روایتی از اینگونه رخدادها به نمایش میگذارد که چندان برای خواننده قابل هضم نیست. هرچند که حجم بالایی از این رخدادها در بستری از روایت یکپارچه، برای خواننده باورپذیر و قابل قبول هستند؛ ولی در اندک مواردی نویسنده با چنان سرعت و شدتی صحنههای شگفتانگیز را وارد متن کرده که از ساختار روایت بیرون میزنند. همین بیرونزدگی از ساختار است که نمیگذارد مخاطب ارتباطی همذاتپندارانه و باورپذیر با برخی صحنهها برقرار کند. شمار اینگونه صحنهها در این رمان بسیار اندک است؛ ولی برای رمانی با این پتانسیل بالا، وجود همین موارد اندک نیز پسندیده نیست. برای نمونه میتوان به صحنههای برخورد سنجرخان با زنش زهره اشاره کرد که نویسنده میتوانست ورود و روند رخدادها را، کندتر و ملموستر کند تا وجه داستانی خود را حفظ کنند. (ص ۱۵۶ تا ۱۵۷) همانگونه که با بسیاری از صحنهها چنین کاری کرده و موفق بوده است.
* نگاه پایانی
نقد کردن دوگونه کتاب همواره سخت و مشکل است! اول آنهایی که دچار کلیشه شده یا فاقد مشخصات داستانی هستند... دوم کتابهایی که به دلیل پتانسل بالا و ورود حجم هنگفتی از کیفیات داستانپردازی، نمیتوان آغاز و پایانی برای نقد آنها فرض کرد! ... نقد رمان پریباد را نمیتوان به چند صفحه محدود کرد؛ چرا که نقد کامل هر اثری تنها در صورتی امکانپذیرست که بتوان به همهٔ وجوه آن آگاهی و تسلط کافی داشت! این امر نه برای این کتاب و نه برای کتابهای دیگر شدنی نیست؛ ولی با در دست داشتن خطوط اصلی و نشانههای متنی؛ سعی بر آن شد با یادآوری موارد خاصتر، به برخی ویژگیهای برجستهٔ این رمان بزرگ اشاره شود. اگر بخواهیم در چند جملهٔ کوتاه نمایی کلی از رمان پریباد ارائه کنیم، باید گفت رمان پریباد در نگاه نخست رمانی ایرانی است، با همهٔ المانهایی که ممکن است در ایرانی بودن آن موثر باشند؛ المانهایی مانند: مکان، زمان، خردهفرهنگها، افسانهها و اسطورهها، دیالوگها، برشهایی از تاریخ و... این رمان علاوه بر بهرهگیری از فنون و امکانات وسیع داستانپردازی، جنبههای گوناگون و فراوانی از منظر زیباییشناسی به خواننده عرضه میکند. در هم آمیختن زندگی ساده و عادی انسانهایی که دچار کمبودهای فراوانی هستند و پیوند دادن آن با افسانهها و اسطورهها؛ همچنین باورپذیر جلوه دادن رخدادهای شگفتانگیز، از جمله لذتبخشترین موارد خوانش این کتاب برای مخاطب هستند. هر چند که برخی موارد مانند ورود برخی راویها، بکارگیری صفت و قید فراوان و بیرون زدن برخی صحنهها از ساختار روایت، تاثیری نامطلوب اندکی در خوانش رمان بر جای گذاشته (بسیاری از موارد یاد شده در ویراستاری مجدد کتاب قابل رفع هستند) ولی توجه خاص و ممتاز نویسنده در به تصویر کشیدن خردهفرهنگهای خاص و بومی مردم پریباد، وارد کردن اسطورهها و افسانههای محلی در متن، تصویری کردن برخی گزارههای انتزاعی در قالب رخدادهای تصویری، بهرهگیری از نثری ادبی به همراه زبانی شیرین و گیرا، داستانی کردن افسانهها و اسطورهها، تنوع شخصیتها از لحاظ سنی، جنسی، روانی و جسمی، شخصیتپردازی درخور توجه، وجود رخدادها و صحنههای تاثیرگذار و ماندگار در جایجای متن، توجه به انتقال مفاهیم عمیق انسانی با در نظر گرفتن بُعد سرگرمکنندگی رمان، به تصویر کشیدن مستقیم و غیرمستقیم رنج و درد انسانها، قابلیت بسط مفاهیم مستتر در متن به موارد جهان شمول و انسانی، صمیمیت راوی و نامگذاری هوشمندانهٔ شخصیتها و... همه در کنار هم رمانی ساختهاند که برخاسته از زندگی و لبریز از دغدغههای انسانیست؛ به گونهای که میتوان این رمان را بیاغراق یکی از رخدادهای مهم ادبیات داستانی چند سال اخیر ایران زمین نامید.
نویسندهٔ این کتاب با شناخت کافی از فرهنگ فولکلور بخشی از خاک این مرز و بوم، چنان تصویری از آن برای مخاطب به یادگار میگذارد که بیشک دامنهٔ تاثیرگذاری آن، گاه به وسعت دنیای درون و بیرون انسانها گسترش مییابد. چنین رمانی ارزشمندست به خاطر نگاهِ از درونِ نویسنده به فرهنگ و خرده فرهنگهایی که در وجب به وجب این سرزمین وجود داشته و بسیاری از نویسندگان بیتوجه به این غنای فرهنگی از آن عبور میکنند... ارزشمندست زیرا که راهگشای افقی نو در نوع نگاه نویسندگان ایرانی به داستانپردازی بومی است... ارزشمندست به خاطر کوشش نویسنده در جمعآوری اسطورهها و افسانههایی که ممکن بود در اثر گذشت زمان به دست فراموشی سپرده شوند... ارزشمندست به خاطر به تصویر کشیدن ممتاز رخدادهای باورنکردنی و شگفتانگیز، به خاطر داشتن نثری دلنشین و زیبا، به خاطر جزییپردازیهای عالی و نکتهسنجی دقیق نویسنده در روایت خونسرد رخدادهای تلخ و شیرین، به خاطر کنایات، به خاطر طنزها و مفاهیم عمیق مستتر در متن... چنین رمانی ارزشمند و ستودنیست به خاطر ویژگیهایی که به آنها اشاره شد و ویژگیهایی که نمیتوان دربارهٔ آنها نوشت و سخن گفت! این رمان را باید خواند و همراه با مکث عمیق و سنگینی که هنگام بستن آخرین صفحهٔ آن در درونمان حس میکنیم، باید که به احترام نویسندهاش - که با نگاهی نو به داستانپردازی ایرانی، افقی دستیافتنی را به نمایش گذاشته- کلاه از سر برداشته و به او دست مریزاد بگوییم. افقی که هر از گاه به دست معدود نویسندگان پایبند به فرهنگ پرافتخار این مرز و بوم به رویمان گشوده شده و نمیگذارد اندک بودن کتابهای سترگ، بیش از این بر دل ما سنگینی کند.