مرتضا کربلایی لو (مجله ایراندخت): لابد بريشو را ياد ميآوريد؟ شخصيتي در «در جست و جوي زمان از دست رفته»ي مارسل پروست. وقتي جلد سدوم و عموره را ميخوانيد در مهماني وردورنها بهش برميخوريد و خيره ميمانيد به آگاهي شگفتش دربارهي نامها. نام جاها و آدمها، كه از چه مشتقاند، و چه شاخهاي هستند بر كدام ريشه.
و زمان چه سوهاني بر دندانههاشان زده، تا ساييدَتشان، تا به شكلي كه ميشنويم درآورده. آنجا، در كتاب پروست، جنگلي هست به نام شانتهپي. برگرفته از «شانته» يعني آوازخواندن و «پي» يعني زاغ، كلاغ. اين اسم يحتمل به ما ميگويد در جنگل آواز زاغ پيچيده كه اسم شده نشسته بر جنگل. در صفحهي 385 آقاي وردورن از بريشو ميپرسد - و چه سوالي - «پس اسم همه جنگلها و بيشهها از اسم حيوانات ميآيد؟» و بريشو شادان از اينكه ميتواند دانشش را به رخ چندين آدم بكشد ميگويد «البته كه نه. كافيست توجه كنيد كه در خيلي از اسمها، حتا اسم اشخاص، باقيماندهاي از درخت و گياه هست. مثل نقش سرخس در زغالسنگ. اسم يكي از حضرات سناتور ما اسمش سوس دو فريسينه است كه اگر اشتباه نكنم يعني جايي كه درش بيد و زبانگنجشك كاشته شده.»
بريشو در رمان پروست پروفسور نامهاست. وقتي خواندم فكري شدم كه اسمها چه تلنبارند از داستان. و ياد يك بحثي افتادم در درسهاي اصول فقهمان كه وضع واژهها براي معاني به دست كي بود؟ اقوال مختلف است. برخي ميگويند خود خدا به گواه قرآن كه «خدا نامها را به آدم آموخت». برخي ميگويند هيچكس. همينطور پيش آمده كه يكي را به مناسبتي به اسمي خواندهاند و دهان به دهان گشته. نميشود انگشت بر كسي گذاشت كه اين. جانب هر قول را كه بگيريم همه در اين مشتركاند كه اسمها داستان دارند. اينهمه اسم متناظر داستانها. اگر ريشهي اسمي را نميدانيم يا جاهليم به اينكه كي چرا آن اسم را گذاشت از داستاني خَپكرده بر پشت آن ناآگاهيم. در حديث (بحارالانوار، ج14، ص 92) از امام رضا (ع) هست كه مورچه از سليمان پرسيد ميداني چرا نام پدرت داود شد؟ سليمان گفت نه. مورچه گفت «لأنه داوي جُرحَهُ بِوُدّ». يعني زيرا زخم دل به مِهر درمان كرد. اما اينكه چگونه، داستان همينجاست. و اين اسم ساييده و سوهانزدهي همان جمله است كه يك ياء و يك باء ازش افتاده و خود زخم (= جرح) از وسط.
اگر با اين نظر بريشو و در واقع پروست همدل باشيم كه در خيلي اسمها درخت و گياه هست، اين يعني در بسياري از داستانها زمين داستان برهنه نبوده. گياهي درختي بوتهاي داشته. در اسم اشخاص حتا. چون انسان خويشاوند گياه است. در زاد و ولد و باليدن. به قول ملاصدرا حتا زماني خود گياه است. و تعريف انسان ميشود «گياهي كه حس ميكند و اراده دارد و خردمند است.»
كتابهاي عبدالرحمان عمادي را كه خواندم ديدم با يك بريشوي ايراني، يك پروفسور نامها مواجهم. يك چون و چرا كنندهِي خبره در نامها و خردهگير به واژهنامههايي چون دهخدا و كتاب پرندگان. رشكانگيز است. نه چون عمادي از اسمها انبوه انبوه ميداند، كه اين كم فضلي نيست، بلكه چون داستانها ميداند. داستانهاي تكواژهاي. انگار آقاي عمادي الفلامميم دانِ كتاب داستانهاست. براي پروفسور نامها شدن يك كتاب دو كتاب خواندن كفايت نميكند. بايد كلمه را مثل يك الماس زير ذرهبين بچرخاني ببيني بلورش چند ضلع دارد و هر ضلع به كدام زبان و كدام گويش و كدام ساختار راه ميبرد. صدها كتاب. عمادي از آن ذرهبين به دستهاي تيز است. اسم را ميقاپد و بلورهاش را ميچرخاند و برايت شرح قصه ميدهد كه اين چه كلمهاي بوده و از زمان زرتشت و گاتها و يشتها و كتيبهها تا امروز چه راهي آمده. نمونهاش مقالهاي است كه در كتاب دوازده گل بهاري در باب كلمهاي كه هنگام سربريدن مرغ ميگويند: «هازاتي». كه ظاهرا همان «آزادي» است به معناي قرباني. مقاله ردگيري هازاتي است تا اعماق تاريخ زبان فارسي.
گفتم كتاب پرندگان. چه خردههاي نكتهسنجانهاي گرفته جناب عمادي. دستش مريزاد. اين كتاب پرندگان چه شبها كه كتاب بالين نبوده. در داستان هنوز چاپنشدهي نوشيدن مه در باغ نارنج سراغش رفتهام. در اوراقش چرخيدم و بال زدم و قيقاج رفتم بر اسمها. اما يك دو جاي كار ميلنگيد. اين همه اسم ايراني پرندهها چرا ميانشان نبود؟ من كتاب فرهنگ نام پرندگان پروفسور مكري را گرفته بودم از كتاب دست دو فروشهاي پاساژ ايران. چقدر اسم! حتا اسم صداي پرندگان. تازه آنها فقط به كردي كرمانجي ضبط شده بود. باقي اقليمها و مردمانش براي پرندهها اسم دارند. چون چنانكه گفتم انسانها خود پرندهاند، پرندهوارند. بياسم نميگذارند بماند. عمادي در مقالهاي كه در نقد كتاب پرندگان نوشته دهها اسم پرنده آورده كه در كتاب پرندگان يادي نرفته از ايشان. چقدر اسم كبوتر آورده. انواع كبوتر. اين پرندهي خواستني. يادم هست زماني شنيدم بانويي كاري پژوهشي كرده در باب كفتربازي براي سازمان ميراث فرهنگي، چاپ نشده. پيگير شدم به دست بياورم، نشد. نه اينكه بدانم كفتربازي چيست. به هواي اسمهايي كه دنياي كفتربازي را پر كرده، پر داستان.
آخر اين يادداشت است. ديگر چه ميتوانم گفت. بگويم از مقالهي عالي «عيد كدوزني، يك جشم باستاني از يادرفته ايراني» در كتاب آسمانكت؟ شگفت، خواندني است. يك كدو و اين همه پيرامونش معنا و داستان و آيين؟ چقدر مگر ميشود بر يك «كدو» و نه يك شيء فاخر فرهيختهپسند معنا بار كرد؟ هشتاد و پنج صفحه. انصاف را كه جناب عمادي هرچه در توان داشته نور بر «حضرت كدو» تابانده چنان كه كدو را عمارتي كرده، تاريخدار. و درآميخته به انسانها، به بارانخواهيشان، به عروسيشان، به رهاييخواهيشان از توفان نوح، به گشودن گره چگونگي تولد عيسا از ذهنهاشان. خواندني است. آثار اين پروفسور ايراني نامها خواندني است: آسمانكت، خوزستان و نامواژههاي آن، دوازدهگل بهاري و لامداد. همه از نشر آموت. همين امسال.
هفتهنامهی ایراندخت، شمارهی 48، اول اسفند 1388، صفحه 111