ماه تمام (قطره‌ای از یک کتاب)

رمان: ماه تمام 

نويسنده: معصومه چاوشي 

انتشارات: نشر آموت 

چاپ اول 1390 

312 صفحه

nadiasun:رمان "ماه تمام " داستاني كه به قشر پزشكان پرداخته و در نشان دادن لايه هاي پنهان زندگي اين گروه بصورت واقعي موفق عمل كرده است। جامعه اي كه مثل هر گروه اجتماعي ديگري جداي از ظاهر فريبنده داراي مسائل و مشكلات خاص خود است.خانم چاوشي با پژوهش و مطالعه خوب توانسته دوره خاصي از زندگي و كار اين قشر تحصيل كرده را در قالب داستان بيان نمايند. 

هر قشري در جامعه مشكلات و مسائل خاص خودش را دارد.چه قشر ضعيف و فرودست و چه جامعه مرفه و تحصيل كرده ٬ هر كدام در دل خود واقعياتي دارند كه در ظاهر ديده نمي شوند و ما فقط از رو به آنها نگاه مي كنيم و نمي توانيم درك درستي از درون آنها داشته باشيم طوري كه قضاوت ما با برداشت هاي سطحي از همين ظاهر گول زننده است. 

جامعه پزشكان خصوصا در زمان حال كه با توجه به نوع تحصيلات ٬ بهترين اتيكت و رفا اجتماعي از آنان متصور است .اما با خواندن داستان و ورود به درون جامعه آنان با مشكلات و چالش هاي مادي و معنوي آنها بيشتر آشنا مي شويم. 

در اين داستان با دختري پزشك روبرو هستيم كه راوي داستان هست و با روايت و مرور خاطرات روزمره آن به درون زندگي آن را پيدا مي كنيم و از مشكلات عملي زندگي و حتي ذهني او با خبر مي شويم.دختري كه با سختي مراحل كنكور و دانشگاه را با موفقيت گذرانده و خود را از همه مواهب ظاهري اين دوران كه ديگران براحتي استفاده مي كنند محروم كرده و با شايستگي به اوج موفقيت تحصيلي رسيده اما انتظارات آن پس رسيدن به اين اوج برآورده نمي شود.حاصل درو كرده به اندازه و شايسته آن زحمات كاشت و داشت نيست چه در زمينه هاي مادي و چه از لحاظ معنوي. يك نوع سرخوردگي و احساس شكست جانشين ظاهر پيروز و موفقيت اوست.شايد اين احساس بيشتر دروني باشد و نتوان جامعه را در اين مسئله صد در صد مقصر دانست .رونديست كه جامعه دارد طي مي كند و از لحاظ اجتماعي شايد نتوان براي آن كاري كرد.اما تجديد نظر در اين انتظار به جا و درست و تغيير نگرش همانطور كه در انتهاي داستان به آن اشاره مي شود بتواند حداقل از لحاظ روحي پزشكان جوان را در شرايط بهتري قرار دهد. 

آيلار بعد از اتمام تحصيلات و شروع بكار هنوز خلع دروني خود را حس مي كند ودنبال يك عشق آرماني و ايدآل براي تكميل پازل زندگي خود است .همانطور كه در تمام مراحل زندگي كمالگرا ست .عشقي آتشين و راستين را طلب مي كند تا با آن تنهايي درون خود را پر كند. اما در اين مسير با چالش هايي روبروست . 

حالات روحي و دروني آيلار بخوبي بيان شده و حس واقعي بودن آن به خوبي لمس مي شود. 

شايد پايان داستان براي ما با همان روندي كه از ابتداي داستان دنبال مي كنيم دور از انتظار باشد. اما شايد براي خارج شدن از شوك نياز به يك شوك ديگر باشد. تطبيق زمان داستان براي رسيدن به پايان بندي در زمان حادثه زلزله بم بخوبي صورت گرفته است. 

اينكه نويسنده از يك رويداد طبيعي و اجتماعي در داستان استفاده كرده جاي تقدير دارد.چرا كه باعث عدم فراموشي و ماندگاري اينگونه وقايع در ذهن مخاطب خواهد شد. 

آيلار در مسير عشق با دگرديسي به شناخت بهتري از خود مي رسد و خود واقعي اش را كشف مي كند. 

عشق متحول كننده قلب هاست. 

 

خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است. " ص12 " 

کسی که مرا بخاطر خودم دوست داشته باشد." ص12 " 

با چشم انداز احساساتی که از خود نشان داد ‚ خیال می کردم به من علاقه مند شده است. "ص 20 " 

خیال می کردم پزشک شدن یعنی به آخر دنیا رسیدن. " ص20 " 

وقتی بیدار شدم به یاد اتوبوس سواری هایم از روستا به شهر و برعکس افتادم.همان بی حسی های دوران سرخوشی طرحم را داشتم. واقعا این برنامه طرح نیروی انسانی و جذب نیرو برای مناطق محروم درست مثل نظام وظیفه بود. " ص21 " 

لاغرتر نشانم می دهد. "ص21" 

بین را هم نگاهی به روزنامه ها انداخته بودم. باز هم همان اخبار تکراری هرروزی. خبر بهتری نبود یا من نفهمیدم . " ص21 " 

بیمارستان آتیه مثل هتل های پنج ستاره بود.نرس ها خیلی خوش تیپ و خوش آرایش بودند. " ص25 " *1 

آشغال هایمان را با همان سرعت که می رفت‚ بیرون پرت کردیم. این کار خیلی با حال بود.تا به حال چنین تجربه ای نداشتم. خیلی خندیدیم. "ص 26 " 

ساعت ها فیزیولوژی و کالبد شناسی و فیزیوپاتولوژی خواندم اما هنوز نفهمیدم این احساسات گنگ و گیج کننده از کدام غده ی مغزی یا هر جای دیگر به وجود می آید. " ص28" 

خوشگلم.خوب مگه نیستم؟ " ص29 " 

چقدر این زندگی کسل کننده شده است. " ص32 " 

با مردها نمی شود درد دل کرد " ص36 " *2 

برمبنای کدام اخلاق؟ چطوری می توانستم او را قضاوت کنم؟ " ص 38 " 

دارم کسل می شوم. تا خوشحال می شوم بلافاصله کسالت می آیددو بعد از کسالت غم و بعد عصبانیت و دوباره تکرار می شود. " ص 47 " 

عشق هم یک پدیده ی ذهنی است . تا حالا کدام فیلم‚ نوشته یا رمان یا حتی شعر توانسته عشق را توصیف کند یا دستورالعملی صادر کند که توسط آن و با راعایت همه ی جوانب بشود عاشق شد؟ " ص 49 " 

هر که دیدم یاری داره من ندارم 

شب که می شه خانه ای روشن ندارم 

برم پیش خدا ... دادی برآرم 

من از کی کمترم... یاری ندارم 

من چرا یک گل به صد گلشن ندارم 

ای خدا من که دل از آهن ندارم " ص52 " 

از دل برود هر آن که از دیده برفت." ص 55 " *3 

من فقط با تزریق عشق جان می گیرم. " ص56 " 

که می داند که عاشقانه زندگی کردن یعنی چه؟ " نامه های عاشقانه" اسم کتابی از نادر ابراهیمی که خیلی وقت پیش خوانده بودم‚ مرا عاشق زندگی زناشویی عاشقانه کرد." ص57 " *4 

چقدر دلم عشق می خواهد. از هر نوع. از نوع فیلمی . کتابی . قصه ای‚ داستانی حتی کوچه بازاری! " ص 59 " 

حوصله ندارم. 

آی عشق! آی عشق! 

رنگ آبی ات پیدا نیست. " ص63 " 

قرمه سبزی پخته بود. عاشق این غذا هستم." ص64 " 

نیاز دارم یکی دوستم داشته باشد. یکی محکم مرا در آغوش بگیرد. " ص65" 

کسی این کار را بکند که من هم دوستش داشته باشم. " ص 65 " 

دختر ها کسی را که دوست دارند‚ سایه به سایه تعقیب می کنند." ص66 " 

همیشه من یک پزشک خانوادگی ‚ مشاور خانوادگی و سنگ صبورم . اما خودم چه؟ هیچ کس نمی داند. دل بدبخت وفلک زده من چقدر به یک حسام‚ یا مردی شبیه او نیاز دارد. " ص 68 " 

چقدر ما دخترهای ساده و باهوش و ممتاز بدبختیم! " ص 71 " 

این معنای زن بودن است که همیشه منتظر باشی عشق مثل یک بابانوئل تزئین شده و ساختگی و فقط در یک روز موعود به تو سر بزند؟ تو در را بگشایی و او با هدایای قابل توجه در اغوشت بگیرد. ما منتظریم که عشق‚ خودش را در دامان ما بیندازد و یکهو از خواب بیدار شویم وببینیم دنیا به کام ما شده است. همه جا طلایی است و زندگی می درخشد. " ص 72 " 

هیچ کس آنقدر دوستم ندارد که گرمای حضور او بر سرمای وجود من بچربد. " ص 88 " 

این شکاف همانی است که دیروز نوشتم. خلاء حضور کسی است که قدر مرا بداند و با چوب غرورم از من رانده نشود. حتی اگر به خاطر همین غرور کذایی‚ هزار بار او را از خود برانم. خدایا کش این غرور لعنتی را نداشتم. " ص91 " *5 

اما مگر غرور هم ارثی است ؟ این ا خصوصیات اخلاقی است. کنش ها ی وابسته به محیط پیرامون . وابسته به تربیت و ما که ادعای خود ساختگی داریم‚ یعنی باید بدی ها را از خود دور کرده باشیم و سرشار از خوبی شده باشیم... " ص91 " 

چرا باید این طور باشد؟ کسی را دوست داشته باشی‚ اما تو را نخواهد و کسی را تو بخواهی و او نخواهد! همیشه قانون عشق همین بوده و هست. " ص92 " 

بی خیال شوهر... ما مردها به درد هیچ چیز نمی خوریم... این یکی را راست می گفت! " ص 93 " 

وای همه وجودم شده آرزو و کسی نیست‚ هیچ کس تا آنها را برآورده کند. " ص104 " 

واژگان من برای بیان حالت درونی ام کم اند و کم می آورند." ص105 گ 

از هر کس نقطه ضعف بزرگی می بینم که نمی دانم آن را چگونه باید قورت بدهم. چرا این نقطه ضعف ها اینقدر غیر قابل تحمل اند؟ " ص 105 " 

می خواهم شعر بگویم. تمام احساساتم به جوش آمده می نویسم: 

باران می بارد 

و تو می آیی 

که تنها یی مرا خیس کنی 

و انتظار ترک خورده را التیام دهی 

با نم نم یادت 

گناه تمام خاطره ها پاک می شود 

تو می آیی 

و من 

زیبا می شوم " ص 126 " 

فایده ای ندارد که دست روی دست بگذارم و فقط دعا کنم. این کار باید با شوق و ذوق درونی و تلاش های بیرونی همراه باشد. مطمئنم در این صورت خدا هم کمکم خواهد کرد. " ص143 " 

به قول سهراب " چمدانی که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد ‚ بردارم..." " ص 145 " 

نمی داند کارهای دیگری به جز رفع تنهایی هم در جهان وجود دارد مثل عاشق شدن‚ دوست داشتن‚ دوست داشته شدن... " ص146" 

از لئوبوسکالیا در جایی خواندم‚ " عشق رهایی است. بگذارید معشوقتان برود‚ خودش بازمی گردد." " ص 155 " *6 

دوستت دارم آهنگ قدیمی عشق است. " ص 159 گ 

بهترین روزهای عمرم همین روزهاست...همین دوران آشنایی. " ص 170 " 

دلم هوایش را کرده. دلم برایش تنگ می شود." ص170 " 

هیچ کس نمی داند دارم چه می کشم‚ " ص 171 " 

زندگی ام به نقطه ی بدی رسیده. یکنواختی‚ بیهودگی... " ص180 " 

واقعا در تنهایی خودم دارم می پوسم. " ص181 " 

حس آزار و اذیت خود‚ با لذت دوست داشتن دیگری. دوست داشته شدن‚ حتی اندک. " ص182 " 

در جایی به نقل از یک عارف هندی خواندم: 

" به زندگی برگرد و عاشق شو! و وقتی عشق را تجربه کردی و از آن تهی شدی‚ نزد من بیا! چون یک عاشق قادر به درک عبادت است. اگر نتوانی از راه تجربه به مقوله غیر منطقی برسی‚ آن را درک نخواهی کرد. عشق از طریق طبیعت سهل و ساده در اختیار آدمی گذاشته شده..." " ص191 " 

اما این نشد و دیدم که نشد. من دیده ام که همه چیز آسان میسر نمی شود. اما خواستش چیز دیگری بود. " ص192 " 

گوری را می کنم تا خودم را در خاطراتم دفن کنم. " ص 192" 

آخ ...روزگار! خوب آدم را می شکنی! خرد می کنی! له می کنی! اگر این عشق نبود‚ آیا هیچ کس‚ هیچ وقت سرش به سنگ می خورد؟ " ص202 " 

گاهی بسیار شادم و گاهی بسیار غمگین. " ص204 " 

آره آزاد کند از فکر او از خیال او. غذا و هر چه خوراکی بود از جهاز هاضمه ی من عبور نمی کرد. ده کیلو لاغر شدم." ص231 " *7 

همه می دانند که پسرهای جوان در طول جوانی هر غلطی بخواهند می کنند. " ص241 " *8 

چه روزهای خوبی! چه دنیای خیال انگیزی! هر کس تنها وقتی که خودش عشق را تجربه کرده باشد می تواند بفهمد این سرخوشی و سرکیفی چطور به آدم سرایت می کند.از کجا می اید." ص243 " *9 

به دوری و غربت عادت دارم. به جاده و سفر‚ به غبار راه و شیشه های باران خورده اتوبوس.به ایران پیما و میهن تور و تی بی تی و سیرو سفر...به شاگرد شوفرها و آب دادنشان با پارچ پلاستیکی . به جمع کردن پرده وقتی که خوابیدی و باز کردن پرده وقتی که زل زل به جاده نگاه می کنی. " ص 263 " 

...رسالت بزرگی رو انجام می دید. خوشحال باشید که اینجا هستید. خیلی ها دلشون می خواد جای شما باشن ولی نمی تونن. شما تا ابد در تاریخ قلب های دوباره زنده شده ‚ می مونید و ... " ص267 " 

راهزن! دیگر این واژه فراموشمان شده بود. اما یک عده به کاروان های حمل چادر و غذا حمله کرند." ص274 " 

عاشق کوهنوردی و کمک به مردم است." ص288 " 

پرسیدم: چطوری حریف خواب می شد؟ 

گفت: تا سه روز خواب به ما حرومه. وقتی نیرو به قدر کافی باشه می رم استراحت. الان وقتش نیست. هنوز دارن از تمام شهرها اعزام می شن. نمی تونم به خواب و این چیزا فکر کنم... " ص289" 

خدای من چه کسی فکر می کرد یک روز تمام خانواده اش را مثل الوار چوب مثل صندلی ...مثل فرش...مثل بار هندوانه...پشت یک وانت قراضه جا می دهد که برایشان گورستان خانوادگی درست کند. " ص295 " 

شهر در جریان مثل خون در جریان رگ می ماند.مثل اتوبوس ها در مسیر خط ویژه منظم و مرتب. مثل سنگ چین های کنار جوی ها. مثل خط های ممتد و مقطع آسفالت ها. مثل ریسه ی سیم های برق. مثل نرده های وسط بلوار مثل.. 

و به یاد بم افتادم... شهر آرام ‚ شهر خاموش‚ شهر بی آدم‚ شهر بی احساس‚ شهر بی نور و چراغ‚ شهر بی آسفالت‚ شهر بی خط کشی‚ شهر بی اتوبوس‚ بی سواری‚ شهر بی مسافر‚ شهر بی گنجشک بی کبوتر بی کلاغ‚ بی گربه‚ شهر بی دستفروش... نان خشکی..." ص299"

اصلا زلزله و آوار و پس لرزه یک طرف این موضوع خشونت و این چیزا... صد مرتبه از اولی بدتره... " ص304 " 

گفت: سعی رو نمی خوام. سعی مال بیل زدن و آوار برداریه. من یک بله ازت می خوام." ص 305" *10 

پ ن: *1 اتفاقا منم همان سال 4 روز تو اين بيمارستان بستري بودم .همينطوره مثل هتل 5 ستاره ولي چه فايده مريضي.در ضمن نرس ها و پرستاراشم نمره بودن " همون خوش تيب و زيبا " اما بداخلاق.هر جند من بهشون حق مي دم . .... راستي چرا دكتر فرهت را آنجا ندیدم 

پ ن: *2 فكر نكنم ! واقعا نمي شه با ما درد دل كرد 

پ ن: *3 همه اينطور نيستن (مطمئن باش عشق تو با نديدن كم نمي شه ) 

پ ن: *4 بسيار زيباست. "يك عاشقانه آرام " آن فوق العادست اگر دوست داشتيد اينجا ببينيد 

پ ن: *5 غرور شما محفوظ اما خواهش مي كنم هيچوقت غرور يك مرد را نشكنيد.چون ترميم آن سخت و چه بسا ناممكن باشد. 

پ ن: *6 بيشتر كتابهاي لئوبوسكاليا را همان اوايل خوندم به اميد روزي كه آنها را عمل كنم .اما دريغ كه نشد. 

يادم مياد دو سه سال بود مشغول كار شده بودم كه مهندس شاهنده بعنوان همكار جديد به جمع ما اضافه شد هرچند 6 – 7 سال از من بزرگتر بود اما با من صميمي شده بود.من در جريان آشنايي اون با دختر خانمي بودم .روابط و آشنايي آنها به خوبي پيش مي رفت و حتي با خانواده آنها براي آشنايي بيشتر به مسافرت رفتند.يك روز ديدم خيلي پكر و ناراحت بود. پرسيدم چي شده گفت: هيچي گفته ديگه نمي خواد روابط را ادامه بده همه چي تموم شده است. باور نمي كردم ٬ خيلي بعيد بود.گفتم خودت رو ناراحت نكن چيزي به ذهن من رسيده نمي دونم تا چه حد مي تونه درست باشه ولي فكر كنم مي خواد تو رو امتحان كنه ببينه واقعا چقدر او را مي خواهي .گفت چكار كنم. 

گفتم كتاب " بيا دريا شويم " لئو بوسكاليا را به او هديه بده و بگو دست بردار نيستي وپا پس نمي كشي و تلاش خودتو بكن. 

خلاصه اينكارش نتيجه داد و بعد از عروسي كه از او پرسيده بود دقيقا همين را گفته بود مي خواسته امتحان كند ببينيد چقدر خواهان آن هست.چقدر حرف حاشيه اي زدم ٬چيكار كنم بعضي كلمه ها آدم را به جاهايي مي بره كه فكرش رو نمي شه كرد. حالا اين آقاي بوسكاليا منو به 15 سال پيش برد. 

پ ن: *7 جالبه منم 10 كيلو وزنم كم شد.آخ الان كه فكر مي كنم مي بينم واقعا چرا آدم بايد خودشو اينطور نابود كنه و كارش به بيمارستان بكشه و ديگري اصلا خبر نداشته باشه اخرشم بي حاصل. 

خوب خدا تو را فرستا د تا گذشته را فراموش كنم و انرژي باشي براي ادامه حركت. 

راستي اگر خواستيد رژيم لاغري بگيريد از همين روش هم مي تونيد استفاده كنيد. 

پ ن: *8 فكر نكم همه اينطور باشند استثنايي هم هست. 

پ ن: *9 آره واقعا بايد تجربه كرد تا لذت واقعي آنرا حس كرد. 

پ ن: *10 خيلي خوبه كه كساني مثل آقا حبيب هستند كه جرات و اعتماد به نفس خوبي دارن و پا پيش مي گذارند فقط اميدوارم اين خانم دكترها پس از ازدواج غرور آنها را نشكنند. 

پ ن: خواندن این رمان را به خانم دکترها خصوصا مجرد پیشنهاد می کنم.

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2024© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو