در چشم برهم زدنی غلغله شد؛ میدان ولیعصر
و کتاب ها رفتند به میان مردم
عکس های اصلی توی دوربین بهنام هستن
حس عجیبی بود
انگار آب بریزی به روی زمین خشک و تشنه.
انگاری باری از روی دوش آموت برداشته شد
بچه ها بهشون مزه کرده. ایرنا میگه کاشکی بازم بریم بیاریم
جالب اینکه بهنام ناصح و زهرا تیرانی این وسط امضا هم می کردن
چند تا واكنش جالب هم ديديم:
اولي: آقايي كه توي عكس ها كتاب "ايراندخت" را گرفته، گفت شما را در نمايشگاه كتاب ديده بودم
دومي: خانمي كه بهش ايراندخت رسيده بود، آمد و گفت اين رو خوانده ام، تو رو خدا كتاب ديگه نويسنده اش رو بهم بدين
سومي: زني آمد جلو و گفت "زندگي اسرارآميز" را هم آورده ايد؟ كه ايرنا آخرين جلد زندگي اسرارآميز را بهش داد
چهارمي: جواني آمد و گفت اين كارتون قشنگ كرد امشب رو
ووو
وقتي كتاب ها را مستقر كرديم جلوي سينما قدس (در میدان ولیعصر) هنوز تپش قلب داشتم که نیایند مانعمان بشوند؟ مسخرهمان نکنند؟ ووو های دیگر. بعد دست دراز کردم و اولین کتاب را برداشتم. یادمه "رز گمشده" بود. مردم کمکم حواسشون بهمون شده بود. دختر و پسر جوانی داشتند نگاهمان میکردند. کتاب را گرفتم طرفشان. ترسیدند. نگرفتند (لابد فکر کردند شبنامه است و خطرناک). بعد مردی از پشت سرم گفت: بدهید به من