همین‌جاست که خیلی وقت‌ها آدم بی‌خیال ادامه‌ی راه می‌شود

دیدید وقتی راه می‌افتید، سرشارید و بی‌هراس کوله را برمی‌دارید و به راه می‌زنید.
می‌روید و می‌روید و می‌روید و بعد یه جایی از خودتون می‌پرسید که چی؟
همین‌جاست که خیلی وقت‌ها آدم بی‌خیال ادامه‌ی راه می‌شود.
وقتی دیدارهای خاما شروع شد، نگاه کردم به تقویم که آخرین با خاما می‌رسید به سنندج و این برایم معنایی گنگ داشت و نمی‌دانستم و هنوز مانده تا به فردا غروب برسم که بفهم‌ام چرا خاما باید به سنندج برسد.

الان ساعت چهار صبح هست و در سالن انتظار فرودگاه نشستم و دارم به یک‌ساعت قبل فکر می‌کنم که نمی‌تونستم از خواب بیدار بشم. دیشب تا از قم برگردم خانه و بخوابم، شد ساعت یک. و دو ساعت خواب، سرم را آرام نکرده بود. وقتی بیدار شدم به خودم گفتم که چی؟
و اتفاقا وقتی هر بار به این "که چی؟"  می‌رسم، به لج ِ خودم شده، راه را ادامه می‌دهم.
تا رسیدم به فرودگاه، قباد آذرآیین داستان‌نویس و همسرشان را دیدم و عشق کردم به دیدن رفیق نویسنده‌ام. داشتیم گپ می‌زدیم که خانمی صدایم کرد. برق منو گرفت. همه‌ی ماها دوست داریم صدای‌مان بزنند. نگاهش کردم. با صورت خندان و پر شور گفت تازه دیشب خاما را تمام کردم و می‌خواستم امروز براتون کامنت بذارم.
تمام وجودم سرشار شد. گفت: کتاب‌تون رو برایم از مراسم اهواز خریدند و آوردند.
چشم‌هام برق زد و مصمم‌تر شدم که راه را اشتباه نیامدم.
و حالا با شوق راهی کرمانشاه می‌شوم تا حرف‌های تورج صیادپور را بشنوم که از منظر دیگری از خاما حرف خواهد زد و همچنین قرار شده دوستانی که هفته‌ی گذشته در کتابشهر کرمانشاه خاما را گرفتند، بخوانند و امروز به کتابفروشی احسان بیایند و با هم گپ بزنیم.
از کرمانشاه، مستقیم می‌روم به کتابفروشی شار در سنندج

یا حق
یوسف علیخانی

https://www.instagram.com/p/BgSLW1vHiZ4/

برچسب ها: ,

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2024© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو