بعد از مدتها یادداشتی خواندم که به نویسندهاش دستمریزاد گفتم و براش پیام نوشتم: نوشتن ِ چنین یادداشتی جرات میخواهد.
#نازنین_فروغی را نزدیک به هشت ساله میشناسم. یادم نیست کدام یکی از دوستانم واسطه شد که آقای مربی فوتبال با دختر ِ عاشق ِ نوشتناش به آموت بیایند.
آمدند. تا الان یکی دو باری که تعارف کردم مثل خر توی گل ماندم و تعارف کردن در نشر یعنی هدر رفتن کلی پول و آخرش هم هیچ و هیچ.
با دیدن ِ نازنین ، دخترم را دیدم گویی و گفتم نه. هرچه اصرار هم کردند که با پول خودشان، حرف ِ همیشگیام را زدم که هیچوقت به هیچ ناشری پول ندهید که با پول دادن، از همان اول کتاب را سوزاندهاید.
نازنین و پدرش رفتند. بعدها کتابش درآمد؛ مثل همهی کتابها که بالاخره منتشر میشوند اما همچنان معتقدم کسی مثل #نازنین_فروغی را باید زندانی کرد تا نویسنده بشود.
بحثام اینجا دوتاست:
اول اینکه فراوان آدم از زن و مرد از من و نشر آموت متنفر شدهاند در این نزدیک به دهسال ، چون بهشان گفتهایم نه.
دوم اینکه فراوان آدم دیدهام که از رمان #من_پیش_از_تو و رمانهای #جوجو_مویز خوششان آمده اما شکر ِ نعمت ِ لذتبردنشان را به جا نیاوردهاند و با مُدی که عدهای راه انداختند و توی سر ِ آموت و مویز زدند، ژست گرفتند که ... اصلا منکر ِ خواندناش شدند.
با چنین شرایطی یادداشت خانم #نازنین_فروغی ارزشاش دوچندان میشود و نوشتناش جرات میخواهد
@nazanin.ketabkhaneh
https://www.instagram.com/p/Bms-ojylt90/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=5cpkiep97bna