اوایل نشر بود. تیراژها اون وقت ها ۲۲۰۰ تا بود. تا کتابی منتشر می شد، نصف تیراژ را بار وانت آقایدالله می کردم و میفرستم برای #پخش_ققنوس. هنوز درخواست دوم رو نخواسته، می رفتم چاپ دوم. این وسط به قول آقا #هادی_حسین_زادگان، مدیر پخش ققنوس، خیلی خوش شانس بودی که کتابها روی دستات باد نمیکرد.
اون خبر نداشت. باد هم کرد. خیلی از #کتاب ها را از روی بیتجربگی فوری میبردم چاپ دوم و سوم، غافل از این که آیا بازار کشش دارد یا درخواستی برایش هست یا نه و کتابها هنوزاهنوز توی انبار #آموت تلنبار هستند و کتابی که در همان روزهای نشرش نفروشد، خیلی باید خرشانس باشد که یک اتفاق آسمانی، تکاناش بدهد.
اغلب این بیتجربگیها اینطور بود که مثلا یک کتابی اولاش به هر دلیلی گر میگرفت و شلوغ میشد سرش و کلی درخواست میآمد از پخشیها و میدویدم برای تجدیدچاپاش. یا مثلا یک کتابی ازش هنوز دویست تا مانده بود که نویسنده یا مترجم میآمد و میگفت فلان جا، این تعداد از کتاباش میخواهند یا خودش یک تعدادی را میخرید و وسوسه میشدم و تجدید چاپ میکردم کتاب را؛ کتابی که همان تعداد چاپ اولاش هم زیاد بود برای بازار.
خلاصه این که خیلی اشتباهات کردم تا یاد گرفتم وقتی یک کتابی، چاپش تمام میشود بمانم تا آن تعدادی که از پخشیها رفته به #کتابفروشی ها، تمام شود و خواننده تشنه بشود و بیفتد دربه در دنبالش تا آن وقت تازه بیندازماش توی نوبت انتشار.
البته که آدمی تا یاد بگیرد، موهایش سفید میشود.
در ضمن این سه تا کتاب عزیز خیلی وقته چاپشان تمام شده و خیلی از شما دوستان زنگ میزنید و حتی یک نسخه هم ازشان نداریم. اگر بدقول نشوم در همین یکی دو ماه آینده، تجدیدچاپشان به بازار کتاب میرسد:
#مجموعه_کامل_داستان_های_فلانری_اوکانر
#تاریخچه_خصوصی_خانه
#اندوه_بلژیک
https://www.instagram.com/p/B2yinWnAuEq/?igshid=1jdgv0o0xrkup