«کار من کلمه است نه آقایان!»

یک غمگینی عجیبی از روز درگذشت پروفسور عبدالرحمان عمادی، در روح‌ام نشسته و با هیچ آب حیاتی هم نمی‌شود این غم را شست که بعضی دردها، هیچ‌وقت خوب نمی‌شوند.

در تمام یازده سالی که دو زانوی ادب نشستم و از او آموختم (آن اوایل بیشتر و این اواخر کمتر،‌ به خاطر بیماری استاد و رفتن به رودسر) همیشه یک سوال ذهن‌ام را مشغول می‌کرد. این‌که چرا این مرد همیشه به قول الموتی‌ها و البرزی‌ها و اشکوری‌ها و دیلمی‌ها «رک» و «یک‌دنده» بود؟ «رک را به کسر راء بخوانید که دیلمی‌تر آهنگ‌اش به گوش‌تان بنشیند.

شنیده بودم وقتی کتاب «دیلمون پارسی/ دیلمون پالوی» را می‌برد به واسطه‌ی یکی می‌رساند به ناتل خانلری، یک خط اول کتاب‌اش می‌نویسند که جمع می‌کند کتاب را و برمی‌گردد به دفترش و هیچ‌وقت با تمام اصراری که برخی می‌کنند که به دفتر فرح نمی‌رود.

حتی از خودش شنیدم که یکی واسطه می‌شود عطاءالله مهاجرانی، وزیر وقت را ببیند نمی‌رود به دیدارش که «کار من کلمه است نه آقایان!»

و حتی وقتی اوایل کار نشر، راهی جستم که پنج کتاب اول‌اش با حمایت ارشاد منتشر بشود، حاضر نشد. ارشاد گفته بود «اگر در شناسنامه‌ی کتاب بنویسید این کتاب با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است، ما پانصد جلد از کتاب را می‌خریم». به استاد گفتم «گفت نه!» چند روزی قهر بود. بعد زنگ زدم که «استاد! کتاب‌های مردم‌شناسی و ایران‌شناسی خریدار ندارد! این کمک ارشاد را قبول کنید. کلی نامه‌نگاری کردم تا رسیدیم به اینجا.»

گفت «نه!» و تلفن را قطع کرد.

چند روز بعد زنگ زد که «دویست جلد از کتاب را خودم می‌خرم که شما ضرر نکنید!»

بعد گفت «من دفتر فرح نرفتم وگرنه کتاب‌هایم نیم‌قرن قبل منتشر می‌شدند.»

لال شدم رسما. و تا وقتی بود، لال بودم در کنارش. و او بود که هر بار با شنیدن یک کلمه، در بهشتی را به رویم باز می‌کرد که پر از کلمه بود. تمام ریشه‌های یک کلمه را باز می‌کرد. آخرین دیدارم با او، یک سال و نیم قبل از درگذشت‌اش بود که شنید رمانی به اسم خاما نوشته‌ام. هشت دقیقه درباره‌ی این کلمه گفت و ...»

مثل این هشت‌دقیقه‌ها زیاد دارم از استاد. کمی همت می‌خواهم و کمی انگیزه که بلند شوم و تمام آن بیش از ۴۰ ساعت فیلمی که اینجا و آنجا و در سفر و در حضر، از او گرفته‌ام، تدوین کنم.

اما آیا اصلا فایده‌ای دارد؟

هرگز هیچ حتی پیام تسلیتی دریافت نکرد؛ نه از مخاطبان‌اش و نه از مسوولان فرهنگ این مملکت.

و فقط کلمه است که می‌ماند. مثل او که امروز متولد شد دوباره. می‌دانید امروز چه روزی بود؟

 

https://www.instagram.com/p/B7tVaCDAqwz/?igshid=1l0mj99iqt1sc

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو