یک کتاب، یک نظر؛ پلیس حافظه

سیما ثانی

 

من از پلیس حافظه دریافت‌های مختلفی داشتم، که شاید درنهایت همه‌شون به یک‌جا ختم بشن، ولی در نوع خودشون با هم تفاوت دارن و الان واقعن نمی‌دونم چی بگم و از کجاش شروع کنم، چون خیلی حرف دارم، و برای همین یه‌کم به بیراهه می‌زنم تا حرف‌ها خودشون خودشون رو پشت‌هم بچینن...

من بار اولی که این کتاب رو برای خوندن انتخاب کردم چندتا از صفحاتش مشکل چاپ داشت و مجبور شدم برای تعویضش حضوری به کتاب‌فروشی نشر آموت مراجعه کنم. آقای #یوسف_علیخانی که شاید به‌واسطه‌ی کتاب #خاما اسمشون رو شنیده باشید و خب، صاحب‌امتیاز نشر آموت هم هستن، حضور داشتن و یه گپی هم زدیم و اون لابه‌لا صحبتِ ویراستاریِ یه کتابی هم شد و ایشون از غلط‌های اون کتاب گله کردن و خلاصه کتاب جدید رو تحویل گرفتم و برگشتم و دوباره شروع کردم به خوندن، و این‌بار با حساسیت بیشتری روی ویراستاری و غلط‌های تایپی و نگارشی؛ و دلم می‌خواد همین‌جا از نشر آموت که توی بازار نشر ایران و نسبت به نشرهای شناخته‌شده‌تر و به‌قولی معتمدتر، نشر کمتر مطرحی به حساب میاد تشکر کنم، بابت این‌که هیچ غلطی توی این کتاب نبود و این یعنی احترام به مخاطب؛ احترامی که از جانب نشرهایی که به‌عنوان نشرهای مطرح‌تر و معتمدتر قبولشون داریم هم به‌ندرت به این قوت اتفاق میفته و برای من به عنوان کسی که روی این مساله همیشه حساسیت داشته این کتابِ خالی از ایراد ویرایشی واقعن خیلی باارزش بود. جدای از این موضوع، نشر آموت، دست‌کم بین اطرافیان من، کمی زیر سواله انگار، و جزو نشرهاییه که گاهی می‌شنوم به هیچ عنوان خوب نیستن و هیچ کتابی که توی این نشر چاپ شده قابل‌اعتنا نیست و حرف‌هایی از این دست. من از آموت تجربه‌ی چندان زیادی ندارم، ولی پلیس حافظه، هم از لحاظ موضوع و محتوا و هم از لحاظ خوش‌خوانی و کیفیت ترجمه برام کتاب قابل‌قبول و قابل‌اعتنایی بود. درواقع پلیس حافظه کتابیه که می‌تونم با خیال راحت به هر طرفدارِ قصه‌های پادآرمان‌شهری توصیه‌ش کنم؛ نه صرفن به لحاظ ژانر، که بیشتر برای این که به نظرم از خیلی لحاظ‌ها قابل‌تأمله و پتانسیل این‌که بهش فکر بشه و راجع بهش صحبت بشه رو داره، زیاد هم داره، و توضیحِ چراش منو برمی‌گردونه به اول این پیام و ترسِ طولانی‌شدنِ متنی که امیدوارم حوصله کنید و بخونیدش، اگر نه نوشته‌های منو، که خودِ این کتاب رو؛ و کاش اگر واقعن حساسیتی نسبت به نشر آموت وجود داره از بین بره و مثل اشیای داخل این کتاب ناپدید بشه، چون حداقل برای من و در شروع کار، پلیس حافظه خیلی فراتر از خیلی کتاب‌هایی بود که از نشرهای موردقبول‌ترمون خوندم و اگر باز هم از این دست کتاب‌ها توی این نشر وجود داشته باشه، که حتمن داره، حیفه که فدای یه تعصب خام و کورکورانه بشه...

 

خب، برگردیم سراغ کتاب و قسمتِ سختِ ماجرایی که از این قراره: یه عده آدم بی‌نام و نشون در یه جزیره‌ی نامعلوم در یه جغرافیای نامعلوم در یه بخش نامعلومی از تاریخ تحت یه حکومت نامعلومی دارن زندگی می‌کنن و تصمیمی که این حکومت برای این مردم می‌گیره اینه که همه‌چی به مرور زمان توی این جزیره و برای این آدم‌ها ناپدید بشه. این خلاصه‌ی ماجراست و تقریبن هیچ اتفاق تکان‌دهنده‌ای منتظرمون نیست. پلیس حافظه یه کتاب استعاری و نمادینه. یه سیرِ خطیِ کم فراز و فرود داره، که قرار هم نیست جایی خیلی شگفت‌زده‌مون بکنه. سبک کتاب، اگر اشتباه نکنم، سورئال و پست‌مدرنه، و با یه ماجرای واقع‌‌گرایانه یا پر از تعلیق و هیجان روبه‌رو نیستیم. پس اگر طرفدار همچین ژانرهایی هستین این کتابو از لیستتون خط بزنید، چون علی‌رغم این‌که کتاب سبک و خوش‌خوانیه، صرفن برای سرگرم شدن نیست، و اگه نخوایم لایه‌های زیرینِ متنِ ظاهریِ داستان رو نگاه کنیم، احتمالن با یه کتاب کسل‌کننده روبه‌رو می‌شیم که تهش دنیای «خب که چی»ها رو روی سرمون خراب می‌کنه و مجبور می‌شیم همه‌شون رو همراه کتاب پرت کنیم گوشه‌ی دیوار و شاید مثل اطرافیان من، قسم بخوریم که دیگه از نشر آموت هیچی نمی‌خریم و نمی‌خونیم. ولی پلیس حافظه یکی از بهترین کتاب‌هایی بود که من خوندم و به جرات یکی از بی‌نظیرترین پایان‌بندی‌هایی رو داشت که تا امروز تجربه‌ش کردم. فقط باید اجازه‌ی حل شدن توی ماجرا رو به خودتون بدید و از ظاهر ماجرا عبور کنید...

 

بیشتر از این هرچی بنویسم تبدیل به اسپویل می‌شه، هرچند که ماجراش طوری نیست که خیلی اسپویل‌پذیر باشه و چیزی که توش مهمه مفاهیم و استعاره‌ها هستن و نه اتفاقات؛ با این حال باید اشاره کنم که از این‌جا به بعدِ متن، یه‌مقدار بیشتر واردِ اتفاقاتِ داستان می‌شم و اگر حساس هستید بهتره که باقی این متن رو نخونید، و اعتراف می‌کنم هنوز با خودم درگیرم که چی رو بنویسم و چی رو قلم بگیرم و همچنان از کجا شروع کنم...

 

واژه‌ی صیانت شاید شروع خوبی برای درک مفهوم این کتاب باشه. چیزهایی که توی داستان حذف می‌شن در ابتدا چیزهای کم‌اهمیتی به نظر میان. وسایلی مثل زنگوله و روبان و عطر. ماجرا هرچی جلوتر می‌ره این ناپدید شدن‌ها یه وجهه‌ی جدی‌تر پیدا می‌کنه و تقویم‌ها و کتاب‌ها شروع به حذف شدن می‌کنن. خط سیر این ناپدید شدن‌ها عالیه و به یه پایان‌بندی فوق‌العاده ختم می‌شه، که خیلی دلم می‌خواد راجع بهش حرف بزنم اما جلوی خودم رو می‌گیرم! ولی اصلن این حذف شدن‌ها به چی اشاره دارن؟ 

من این عبارت به ذهنم می‌رسه: حقوق انسانی.

یه حاکمیت خودکامه بدون این‌که نظری بپرسه یا حتا اطلاع قبلی‌یی بده شبونه تصمیم می‌گیره که از زندگی مردمش یه چیزی رو حذف کنه، و نحوه‌ی اعمال این اتفاق، که می‌شه اسمش رو ظلم گذاشت، و نحوه‌ی مواجهه‌ی مردم با این اتفاق یا ظلم، اولین چیزیه که توی کتاب توجه آدم رو جلب می‌کنه. این سکوت، این عادت کردن و عادت داشتن و عادی‌سازیِ همه‌چیز، این بی‌ادعایی، این سوال نکردن‌ها و طلب‌نکردن‌ها، این دهن‌های بسته‌ی ترسویی که تعریفی از اعتراض ندارن، که دنبال حقوق خودشون نمی‌گردن، که به همین سادگی حقوقشون ازشون گرفته می‌شه و تنها کاری که می‌کنن کنار اومدنه، این‌ها همه زمینه‌ساز نابودی تدریجیِ اون ملته، ملتی که هویت و مفهوم خودش رو هم در خلال تمام این ناپدید شدن‌ها از دست داده... ناپدید شدن‌هایی که برخلاف ادعای راوی، برای اشیا اتفاق نمی‌افته، که درواقع مفهوم اشیا ناپدید می‌شه، و این خود مردم بودن که اون شی‌یی که مفهومش ناپدید شده رو معدوم می‌کردن، و اتفاقی که بعدش می‌افتاد، از بین رفتنِ خاطرات وابسته به اون مفهوم بود. این‌طور نبود که از یک روزی به بعد -برای مثال- دیگه هیچ لامپی وجود نداشته باشه. لامپ وجود داشت، مخصوصن برای عده‌ای که به‌واسطه‌ی ژن‌شون دچار فراموشی نمی‌شدن؛ و برای این عده نه اون شیء از بین می‌رفت و نه مفهومش؛ ولی برای عامه‌ی مردم مفهوم لامپ از بین می‌رفت، پس مردم بلند می‌شدن و کمر به شکستن و نابود کردن تمام لامپ‌ها می‌بستن. چیزی که از بین می‌رفت درونِ آدم‌ها بود، انتزاعی که اون جسم رو تبدیل به چیزی کرده که واقعن هست و بهش هویت داده، و چی می‌شه اگر مفاهیم انتزاعی‌یی مثل آزادی، استقلال، حق، اعتراض، یا حتا زمان، از ریشه از بین بره وقتی حتا شی‌یی وجود نداره که این مفهوم رو حتا برای کسایی که فراموشی ندارن زنده نگه داره؟ و بدون این مفاهیم، به جز یه زندگی ماشینیِ توخالی چی برامون باقی می‌مونه؟ زندگی ماشینی‌یی که آدم‌ها توش فقط برای بقا تلاش می‌کنن و به‌خاطر چندتا سبزیجات پلاسیده و گندیده ساعت‌ها صف می‌کشن و آخرش از این‌که چیزی نصیبشون شده که خیلی‌های دیگه همینش رو هم ندارن خوشحال می‌شن و خدا رو شکر می‌کنن که می‌تونن زنده بمونن، حتا اگر این زنده بودن هیچ ردی از زندگی نداشته باشه. چه دیستوپیای آشنایی!

پلیس حافظه از فراموشی می‌گه، اما تلنگر بزرگیه برای این‌که یادمون نره مفهوم زندگی‌مون رو داریم کجا و به چی می‌بازیم، و این‌که آیا هیچ ردی از سندرم استکهلم دخترِ اتاق ساعت برجِ کلیسا درون خودمون پیدا می‌کنیم یا نه؟ 

 

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2024© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو