اولینباری که به یک کتابفروشی رفتم، پنجم ابتدایی بودم؛ سال 1364. بین راه خانه تا دبستان، کتابفروشی هجرت در خیابان منبعآب قزوین، همیشه پایم شل میشد. اولین باری که برای خرید کتاب داخل این کتابفروشی رفتم، برای خرید کتاب «بیست هزار فرسنگ زیر دریاها» نوشتهی «ژول ورن» بود. قیمتش 22 و 500 تومان بود
متن کامل
گفتگو با یوسف علیخانی، کتابفروش
ممنونم که مردم هنوز کتاب میخوانند
از خودتان بگویید و اینکه چی شد اومدین سراغ کتابفروشی؟
اولینباری که به یک کتابفروشی رفتم، پنجم ابتدایی بودم؛ سال 1364. بین راه خانه تا دبستان، کتابفروشی هجرت در خیابان منبعآب قزوین، همیشه پایم شل میشد. اولین باری که برای خرید کتاب داخل این کتابفروشی رفتم، برای خرید کتاب «بیست هزار فرسنگ زیر دریاها» نوشتهی «ژول ورن» بود. قیمتش 22 و 500 تومان بود. روزی 3 تومان جیبخرجی از پدرم میگرفتم؛ جمعهها را جیبخرجی نداشتیم. شش روز هفته هم که کیک و شیردار نمیخریدم، میشد 18 تومان. پدرم برای هر بیستی که در املا میگرفتم، 5 تومان میداد و عملا اولین خریدهایم با این 23 تومان شروع شد.
بعدها که شاگرد کلاسهای تئاتر و بعد سینمای جوان و داستاننویسی شدم، لذت و تفریحی بالاتر و بهتر از کتابخواندن نداشتم و یک مهر اختصاصی که صفحهی اول کتابهایم را نشاندار میکرد.
و این روال ادامه پیدا کرد. دانشگاه و آمدن به تهران و پرسههای نیمروزی در کتابفروشیهای خیابان انقلاب و ... کتاب، بخشی از وجودم بود.
سالهای روزنامهنگاری هم این روال ادامه پیدا کرد و بعد چاپ کتابهایم و بعد ناشر شدنام و بعد ... بعدی وجود نداشت، سرنوشت هلام داده بود کتابفروش بشوم؛ و شدم
به نظر شما وزن اقتصادی یک کتابفروشی مهمتره یا وزن فرهنگی؟
از آن سوالهای کلیشهای است که آدم را یاد موضوع انشای تکراری تمام کلاسهای انشا میاندازد: علم بهتر است یا ثروت. قاعدتا همهی ما مینوشتیم علم بهتر است اما زندگی یادمان داد که با کسی شوخی ندارد و تو چارهای نداری اگر هم ثروت را انتخاب نکنی، گوشهی چشمی هم به آن داشته باشی.
حالا حکایت سوال شماست. قاعدتا چهره و وجههی کتابفروشی فرهنگی است اما آیا میتوان به بخش اقتصادیاش توجه نداشت؟
شما چطور دو بال اقتصادی و فرهنگی کتابفروشی را مدیریت میکنید؟
با تلاش برای فروش کتاب بیشتر و البته ارائهی کتابهای بهتر. بعضی کارها شعاری نیست. سالها بهتان شنا کردن یاد بدهند، تا نیفتید توی آب، شناکردن را نخواهید آموخت. به قول استادی، تمام این تکنیکهای داستاننویسی که میآموزی، وقت نوشتن، اصلا به کارت نخواهد آمد. تو باید راه بیفتی تا راه بیاید پیش پایات.
مهمترین نشانههایی که در یک کتابفروشی باید رعایت بشوند، چی هستند؟
کتابفروشی باید کتابفروشی باشد. خیلی از رفقا مثل خود من با هزار آرزو و دورنما، مجوز میگیریم و کتابفروش میشویم اما بعد میبینیم چرخش نمیچرخد و بعد قسم خود را میشکنیم و بعد لوازمالتحریر میآوریم. بعد باز نمیچرخد، اسباببازی میآوریم، باز هم نمیچرخد، چینگول مینگول میآوریم. وگرنه کتابفروشی، کتابفروشی باید باشد.
اصلیترین این نشانهها کدامند؟
روزی که کتابفروشی آموت را راه میانداختم، شش ماه تمام دنبال این بودم خانهای بسازم همبو و همساز کلمه. حتی حاضر شدم از پس هزینهها دربیایم و تمام قفسههای اینجا را با چوب درست کنم (که قاعدتا خیلی از رفقا از امدیاف استفاده میکنند و یک پنجم هزینه را هم دارد). قفسهها که چوبی شد، سقف را لمبهکاری کردیم. بعد رفتم و حتی سرامیکی که خریدم، رنگ چوب انتخاب کردم. دو مجسمهی کتابخوان سفارش دادم، یکی برای داخل و یکی برای بیرون. بخش کودک و نوجوان را به شکل ارابهی چوبی ساختم. بخش پرفروشها را با یک ایدهی متفاوت کار کردم که پیش از ما نبوده جایی. اما همهی اینها زمینه است. باید رسید به متن. متن هم بدون کتابخوان، وجود پیدا نمیکند.
چقدر به کتابفروشی محبوب خودتان نزدیک شدید و چه کارهایی باید انجام بدهید تا به خواستههایتان برسید؟
هزاران ایدهی دیگر داشتم اما به قول معروف، به اندازهی جیبام پیش رفتم. حالا که پنج سال و هشت روز از عمر کتابفروشی آموت گذشته و در آغاز ششسالگی ایستادهایم، آیا امیدی هست به فردا؟
برنامههای فرهنگی خاصی هم به جز فروش کتاب در کتابفروشی شما انجام میشود؟
پیش از کتابفروش شدن به معنای اینکه یک جای ثابت داشته باشم، یک دهه در سراسر کشور، کتاب میفروختم. رفقای بسیاری از جایجای ایران داریم که برای لذت آنها و خودمان و کتابخوانان مرزداران هم شده، برنامههایی از روز اول داشتیم؛ پیشتر هم در دفتر نشر آموت این جلسات را داشتیم. جلسات دو هفتهیکبار «نوشت تازهی آموت» یکی از این برنامههاست. یک هفته یک کتاب از آموت انتخاب میشود و از مترجم یا نویسندهاش دعوت میکنیم که بیایند و با مخاطبانشان گفتگو کنند و یک هفته هم یک کتاب از ناشران دیگر انتخاب میشود.
پیش از کرونا، پنجشنبههای کودک و نوجوان هم داشتیم که خیلی از چهرههای سرشناس این حوزه را دعوت میکردیم و میآمدند و حال خوبی به کتابفروشی و به مخاطبان داده میشد.
چه اهدافی را در این مسیر دنبال میکنید؟
اینکه شعار بدهم (از همان شعارهای بالا که علم بهتر است یا ثروت) اهلش نیستم. زنده ماندن کتابفروشی، فعلا بزرگترین هدفم هست.
تعریف شما از کتابهای زرد چیست؟ سیاستگذاری شما دربارهی گفتمان عمومی کتابهای زرد چیست؟
این هم از همان دشنامهاییست که یک گروه که فکر میکردند (یا میکنند) که خیلی کتابخوانتر از باقی مردم جامعه هستند، رواج دادند. در باور و گفتمان عمومی این جماعت، کتابی که خیلی خواهان داشته باشد یا اینروزها میگویند ترند شده باشد، پس حتما زرد است. و میتوانم باهاتون شرط ببندم نود درصد گویندگان و مروجان چنین بحثی، هرگز یکی از این کتابها را نخواندهاند.
کتابهایی هم هستند که به نظر شما نباید آنها را خواند؟
شخصا معتقدم به جای اینکه بگوییم فلان کتاب زرد است یا قرمز است یا صورتی یا هر رنگ دیگری، بیاییم معقولانه نقد و بررسیشان کنیم. نقاط ضعف و قوتشان را دربیاوریم. وگرنه هم من و هم شما میدانیم معروف شدن یک کتاب در ایران، بیشتر شبیه شانس است تا توان آن کتاب. و در جامعهای هستیم که تا کتابی معروف میشود، همه میخواهند نشان بدهند سرتر از مردم عادی هستند و پس حکم به نخواندناش میدهند. اصلا فارغ از کتاب، در ایران، هر وقت کسی خواسته بلند بشود، یک عده زدهاند قلم پایاش را شکستهاند. و عجیبتر اینکه بخشی از این گفتمان را کسانی رواج میدهند که خودشان نویسنده و مترجم هستند. به قول دوست نویسندهای که میگفت: همهی ما بعد از انتشار کتابمان تلاش میکنیم به هر ضرب و زوری شده، کتابمان را معروف کنیم که مردم بخوانند، وقتی موفق نمیشویم، به جای اینکه بگردیم دنبال ایراد کار خودمان، چماق را برمیداریم و میافتیم به جان کتابهای موفق.
اگر این کتابها پرفروش باشند، سیاست شما دربرابرشان چیست؟
اینجا کتابفروشی است، نه لزوما کتابفروشی آموت که فقط کتابهای نشر آموت یا کتابهای موردعلاقهی یوسف علیخانی را عرضه کند. من کتابفروش برای اینکه چراغ اینجا روشن بماند، در برابر مخاطب تسلیم هستم؛ منکر این نیستم که وقتی کتابی که از دید خودم رمان نیست یا کتابی که نه نویسندهاش معلوم است و نه مترجماش و ناشرش هم معلومالحال، بر آتش شهرت و پرفروش بودناش نمیدمم.
مخاطبانتان در چه ردهی سنی قرار دارند؟
خوشتر دارم مخاطبانم کودک و نوجوان باشند تا از آغاز باهاشون همگام بشوم اما اینجا هم دختر و پسر دو سه ساله میآیند و هم دختران و پسران نوجوان و هم دانشجو و هم زن و شوهرهای کتابخوان و هم خانمهای سالمند؛ انتظارم بود پیرمردهای سالمند و آقایان کتابخوان بیشتر بودند که نیستند خب.
تفاوت بارزی میان مشتری کتاب و سایر کالاها وجود دارد یا خیر؟
تفاوتاش این است که کتابخوانها برایم عزیزترند مخصوصا آنها که با هم همکلام میشویم و ازشان میآموزم. هر مشتری اینجا برایم یک آینه است؛ هم برای دیدن بازخورد کتابها و هم کلاس درس، برای نخواندههایم.
مشتریمداری یعنی چی؟
یعنی مثل آدم با آدمها برخورد بکنیم.
به چه مشتریهایی مشتری وفادار میگویید؟
دوستانی که هفته یا دو هفته یا نهایت ماهی یکبار بهمان سر میزنند، برایم وفادارند و البته این به معنای آن نیست که اگر مثلا سالی یکبار سراغمان نیایند دیگر وفادار نیستند. نه اتفاقا. مشتری دارم از یکی از روستاهای دورافتادهی زاهدان که سالی یکبار بهمان سلام میکند اما سلاماش جانانه است. کتابفروشی آموت مشتری وفادار زیاد دارد؛ و این خصیصهی تمام کتابفروشیهای محلهمحور است.
چه برنامهی خاصی برای جذب مشتریان وفادار دارید؟
گاهی بهشان سلام میکنم.
آدمی که مطالعه، کار روزانهاش هست، با کسی که از مطالعه دور است، چه تفاوتی دارد؟
دومی آدم خوشبختتری است که نمیداند که نمیداند و اولی آدم بهشتی ای است که اشتباها به این جهنم رانده شده است.
شرایط کنونی جامعه چقدر بر سرانهی پایین مطالعه نقش دارد؟
تجربه نشان داده جامعه هر وقت شرایط آرامی دارد، موج کتابخوانیاش بیشتر میشود و جامعهای که هر روز با یک مرگ و میر و یک اتفاق و یک شوک اقتصادی و تورم و ... بیدار میشود، همینکه هنوز میخواند، بالای سر من کتابفروش جای دارد و به همین دلیل به پایین و بالای سرانهاش فکر نمیکنم اصلا.
برای عبور از بحران فعلی و فشارهای اقتصادی و فرهنگی، چه باید کرد؟
لابد مهاجرت.
شما برای برونرفت از این بحران، چه کارهایی کردهاید؟
هر صبح بلند شدهام و با برنامههای تازه به کتابفروشی آمدهام.
اگر شما ... باشید، برای افزایش سرانهی مطالعه چه اقداماتی انجام میدهید؟
خوشبختانه من ... نیستم. شما اگر دسترسی به ... ها دارید، بهشان بگویید دست سر از کتاب و کتابخوانی بردارند، خودبهخود مردم کتابخوان میشوند و سرانهی مطالعه هم افزایش پیدا میکند.
خاطرهی جالبی از سالهایی که کتابفروشی بودید، بگویید.
هر کتابخوانی که به کتابفروشی میآید یک خاطره است و پنج سال گذشته بیش از 9 هزار صفحه از این خاطرات نوشتهام تحت عنوان «یادداشتهای یک کتابفروش» که بخش عمدهای از آنها در صفحه اینستاگرام کتابفروشی آموت یا کانال تلگراممان منتشر شده است.
www.gbook.ir