هميشه همينطور است. اولين بار كه صدايى بشنوى، خيال بكنى از توى سرت آمده. بعد كه تكرار بشود، دنبالاش بگردى در نزديكترين جايى كه نشستى. بعد گوش را تيز بكنى كه صدا از كدام طرف مىآيد. مىخواهى هيچ چيز ديگر را نشنوى و فقط گوش بدارى ببينى صدا هست يا نه. زنجرهى جيرجيركها اول آزار مىدهد و بعد صداى آب كه گويى مىرقصد در رودخانه. اين صداها را كه عادت كردى، حالا مىتوانى بفهمى صداى غيرعادى ديگرى هم مىآيد. يكى ناله مىكند. يكى درد مىكشد. يكى است كه دارد نفرين مىكند. صدا دور است و نزديك است. دور مىبينى و بعد كه گوش بدارى، انگار كن بغل گوشات هست و تو دورتر شنيدىاش. صداى يك زن است بىگمان. دارد درد مىكشد و همزمان ناله مىكند.