آرمان آيتاللهی الان اينجا بود. شروع كرد به تعريف يك ماجرایی كه مردم از خنده. رسما قهقهه میزدم كه اين بچه چه كارها هم كه نمیكند. آرمان هميشه برايم نمونهی یک مترجم زيرک و باهوش و پيگير است. و اين باهوشي و پيگيریاش فقط شامل حوزهی ترجمه نيست بلكه تمام زندگیاش به گمان اينطور زندگی كرده و برای همين ديدن هر باره او برايم همراه با عشق است.
آرمان امروز تعريف میكرد كه قبل از نوروز سال نودوهفت يک كار بامزه كرده. رفته به يک كتابفروشی در نزديكی خانهشان در يوسف آباد و ديده كه كتابفروشی، چند جلد از كتابش دارند. برداشته كتابها را خريده. بعد امضا كرده خطاب به مخاطب ناشناس و عيد نوروز را به طرف تبريک گفته. بعد هم فاكتور خريد كتاب را منگنه كرده به كتاب و كتاب را گذاشته توی قفسه كه مخاطب احتمالی، بدون پيشفرض، كتاب را بردارد و وقتی رفت كه حساب كند، فروشندهها با ديدن فاكتور منگنه شده به كتاب كه پولش قبلا پرداخت شده، بهش بگويند كه اين كتاب، هديهی مترجم به شماست.
همين طور با دهان باز نگاهش میكردم كه اين ديگه كيه بابا! بعد با خودم خيالپردازی میكردم كه فكر كن من رفتم توی يک كتابفروشی و كتابی را برداشتم و بردم حساب كنم و بعد بهم بگويند اين كتاب هديه است و شما لازم نيست برايش پول بدهيد.
داستان مترجم شدن و انتخاب اولين ترجمهی آرمان آيتاللهی را قبلا در صفحهی شخصیام نوشتم كه وقتی رمان نحسی ستارههای بخت ما نوشته جان گرين را ترجمه كرد و آورد برای چاپ، كلی طول كشيد كه باور كنيم خودش ترجمه كرده و وقتی امتحان گرفتيم ازش و مطمئن شديم، اين را چند جا گفتيم. بعد هم كه از كتاب و ترجمهی آرمان استقبال شد. ترجمهاش بهمن سال نودوشش درآمد و الان در كمتر از يکسالونيم به چاپ سيزدهم رسيده. اين روزها هم منتظريم بازار كتاب كمی گرم بشود و حتما در تابستان يكی از رمانهایی كه منتشر خواهيم كرد، ترجمهی جديد آرمان آيتاللهی است؛ رمانی خاص و خوشخوان، مثل همان نحسی.
راستی من هنوز منگ اين كاریام كه آرمان در آن كتابفروشي كرده. خيلی آدم بايد دل و جرات داشته باشد براي انجام چنين ايدههایی. خودم را یک لحظه گذاشتم جای آن چند تا مخاطبی كه كتاب را هديه گرفتند. به نظر شما چه حالی پيدا كردهاند؟
https://www.instagram.com/p/ByQAe6mhm00/?igshid=ovosyyerr0cu