جیمان و ایرنا، مامانجون را بردند شمال. خودم از اول وقت اومدم جای جیمان.
تا نشستم، خانم و آقایی آمدند کتابفروشی. آقا مردد بود اما خانم گفت «میشه شما کمکمون کنید؟»
آقا عقب مانده بود.
گفتم در خدمتم.
جیمان و ایرنا، مامانجون را بردند شمال. خودم از اول وقت اومدم جای جیمان.
تا نشستم، خانم و آقایی آمدند کتابفروشی. آقا مردد بود اما خانم گفت «میشه شما کمکمون کنید؟»
آقا عقب مانده بود.
گفتم در خدمتم.
مراسم خاکسپاری:
چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
ساعت ۱۱ قطعه ۸۱
مراسم یادبود:
پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت
میدان فاطمی. مسجد نور
ساعت ۱۳ تا ۱۴:۳۰
یوسف علیخانی با انتقاد از تعطیلی نمایشگاههای استانی کناب میگوید: این نمایشگاهها را برگزار نکردند. کتابفروشیها شلوغتر شد؟ من کتابفروش هستم، به اطمینان خدمتتان عرض میکنم فقط مخاطب حرفهای کتاب راه کتابفروشی را بلد هست.
یوسف علیخانی، نویسنده و مدیر نشر و کتابفروشی آموت در گفتگویی مکتوب با ایسنا، (https://www.isna.ir/amp/1404020905848/) از نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران گفت و از تعطیلی نمایشگاههای استانی کتاب انتقاد کرد.
در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید:
دیروز وقتی خسته و گرسنه و تشنه از باغام آمدم بالا، خبر را شنیدم و نشنیدم. آنقدر از خبر متنفرم که تپش قلب میگیرم. اصلا سر همین درد بود که از کار ترجمه و روزنامه فرار کردم. از بختبد شده بودم متخصص افغانستان و عراق و فلسطین. هر روز مرگ و میر و انفجار و کشت و کشتار. شبها کابوس میدیدم. روزها دورتر را میدیدم و بارها کسانی از کنارم رد شده و گمانشان برده بود عمدا خود را به ندیدن زدهام که نبینمشان؛ نمیدانستند که آنجا نبودم اصلا.
مثال دیروز. خبر را شنیدم و نشنیدم.
تا رسیدم کتابفروشی، شنیدم شبها که ما نیستیم، آب جمع میشود در پاسیو و آشپزخانه.
فوری زنگ زدم به آقامحرم، لولهبازکن آشنا به ساختمان 2000. آمد. یه بار از پاسیو فنر زد و گفت «گیره.»
یه بار هم به التماس من، آمد و از کفشوی آشپزخانه، فنر زد و گفت «لولههای قدیمی چدنی هستند و گیر هست.»
خیلی کمحرف شدهام در کتابفروشی؛ شاید یکجور تمرین است که نشنوم، چون خفه میشوم حرفی را که شنیدهام، برای شماها ننویسم.
پیرمرد «آنا کارنینا» خواست، هم ترجمهٔ نشر نیلوفر را آوردم و هم نشر علمیفرهنگی را. قیمت هر دو تا را نگاه کرد و نیلوفر را برداشت. گفت «همهٔ اینها را دارم، دارم برای یک دوستی میبرم که سرش بوی قورمهسبزی میدهد.»
سختترین سال این سالها هم به پایان رسید.
سختترین سال نشر و کتاب هم با حمایت و همراهی شما به پایان رسید.
هفت سال است که سختترین سالها را پشت سر میگذاریم اما امسال سر سختترینها بود.
و آن آب حیات که اسکندر به دنبالاش بود، ما در میان کتابها و داستانها میجوییم و همین است که این زندگی سخت را برایمان تابآورتر میسازد.
چه اسکندر، واقعی باشد و چه داستانِ سفرش و چه آن آبِ حیات، خیالی، چراغ راهنماییست تا بدانیم میتوان، میتوان ماند و چه هراس از منقار کلاغان که با مشک آب جنگ دارند؛ و زندگی ما.
یک لحظه فکر کنید کتاب و کلمه و داستان نبود؟