یادداشت‌های یک کتابفروش

الان آمدم به روال همیشه کلمه‌های برای پیشواز و شادمانهٔ انتشار کتاب جدید بنویسم که دیدم دست‌هایم همچنان می‌لرزند.

پریروز که آقای رضایی گفت «فردا #موهبت آماده است» تندی نشستم و برگهٔ تبلیغاتی کتاب را نوشتم و فرستادم برای حمیدخان که «پرینت بگیر و به #پخش_ققنوس برسان!»

صبح امروز آقایدالله رفت صحافی و کتاب را آورد. به حمیدخان گفتم «لطفا صدتا از #موهبت بیاور #کتابفروشی.»

و بعد زنگ زدم به خانم #آرتمیس_مسعودی. گفتم «مبارکا باشه. اگر زحمتی نیست بعدازظهر تشریف بیاورید کتابفروشی و سهمیهٔ آبونه‌ها را با امضای شما بفرستیم.»

خیلی محکم گفتند «ماشین ندارم.»

اصرار نکردم. می‌دانستم خودشان می‌آیند. بعدازظهری پیام دادند که «ساعت ۵ خوبه؟»

گفتم «عالی.»

صبح به بچه‌های ققنوس زنگ زدم و گفتم «کتاب #موهبت را با اطمینان من بدهید به کتابفروشی‌ها. تردید نکنید این کتاب یک اتفاق است.»

پرسیدند «چطور؟»

گفتم «هم #داستان است و هم #زندگینامه و هم #روانشناسی.»

و بعد تاکید کردم «هر کس کتاب #انسان_در_جستجوی_معنا نوشتهٔ #ویکتور_فرانکل را خوانده باشد، عاشق موهبت می‌شود.»

همان پارسال که خانم مسعودی مشغول ترجمهٔ کتاب بودند، پیام دادند که «این کتاب شاهکاره.»

و منتظر بودم تا کتاب به دستم برسد. یادم هست، بار اول هم که کتاب را به دست گرفتم، همان دو صفحهٔ اول لرزیدم؛ مثل امروز در لایو #جشن_امضا مجازی. آنجا که می‌گوید «شانزده ساله بودم و با والدینم و دو خواهر بزرگترم در مجارستان زندگی می‌کردیم… به اریک قدبلند و باهوش در باشگاه #کتابخوانی عشق می‌ورزیدم و پیشرفتم در باله و ژیمناستیک را ارزیابی می‌کردم که…همه‌چیز تغییر کرد. در غروب یک ماه آوریل، آمدند و همه‌مان دستگیر و زندانی کردند. والدینم را در اتاق‌های گاز کشتند و… همان شب ورودم به #اردوگاه_مرگ وادارم کردند برای افسر معروف اس‌اس باله اجرا کنم…»

تصور این صحنه مرگ‌آور است وای به این‌که در آن باشی و بتوانی روی دو پای‌ات بایستی و نگذاری زانوان‌ات بلرزند.

خانم دکتر #ادیت_اگر در نوجوانی به #اردوگاه #آشویتس #نازی_ها فرستاده می‌شود. با وجود تمام وقایع و تجربه‌های طاقت‌فرسا، جان سالم از #هولوکاست به در می‌برد. سالیان سال این موضوع را پنهان می‌کند تا سرآخر این گذشتهٔ دردناک را به موهبتی شکوهمند تبدیل می‌کند.

خانم #آرتمیس_مسعودی چنان با ذوق #موهبت را برای مخاطبان‌اش امضا می‌کند که دلم نمی‌آید زیاد به حرف‌اش بگیرم. فقط وقت رفتن می‌گوید «این کتاب به آدم کمک می‌کند وقتی همهٔ امیدمان را از دست دادیم، شهامت خود را بازیابیم.»

#موهبت شما را یاد چه کتابی می‌اندازد؟

 

https://www.instagram.com/p/CU5RGWgK_5u/?utm_medium=copy_link

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو