در ستایش «عباس معروفی»

#بام_تهران بودم که خبر را دیدم. #عباس_معروفی برایم فقط یک نویسنده نیست که خلاصه‌اش کنم به #سمفونی_مردگان (که یکی از ماندگارهای #ادبیات_داستانی است) و #سال_بلوا یا #پیکر_فرهاد یا #نام_تمام_مردگان_یحیاست یا #دریاروندگان_جزیره_آبی_تر یا حتی کارهای بعدی‌اش مثل #فریدون_سه_پسر_داشت.

شک ندارم خوانده بود همان سال‌ها؛ یادداشتی که در #مجله_ادبی_قابیل نوشتم. با این جمله شروع می‌شد که «من بودم و هرمز و ابراهیم و حبیب.»

تمام آن یادداشت در ستایش #عباس_معروفی بود و این‌که چند جوان یه‌لاقبا در یک شهر که عاشق #داستان و #ادبیات بودند مدام منتظر بودند #مجله_گردون منتشر بشود تا با نویسنده‌های #نسل_سوم_داستان_نویسی_معاصر_ایران آشنا بشوند.

معروفی در آن مجله که معاون‌اش #منصور_کوشان بود و او خود از نویسندگان همین نسل، چنان پرقدرت به معرفی نویسندگان هم‌نسل خود می‌پرداختند که بعدها ندیدم مجله‌ای با چنان هیمنه و جبروت.

با ایرنا رفته بودیم #بام_تهران ؛ به یاد بیست و چند سال قبل که دوستی‌مان در همین کوه‌ها شکل گرفت و به زندگی رسید. توی راه برگشتن مانده بودم چه بنویسم درباره‌ی معروفی.

وقتی رسیدم #کتابفروشی دیدم که آرمیتاجان مشغول عکس گرفتن از سه کتاب معروفی است که در صفحه‌ی #کتابتاز بگذارد. به جیمان‌جان گفتم «کاش عکس صبح کتابفروشی را همین کتاب‌ها می‌گذاشتی.»

و بعد رفتم بیرون؛ خیال کنید وارسی باغچه و در واقع وارسی خیال خودم.

در انتهای کادر نگاه‌ام مردی را دیدم که با گلدان #بن_سای به این سو می‌آمد که بگذرد. خودم را آماده کرده بودم بگویم «یکی مثل همین را ده سال است در خانه دارم.»

مرد آمد و آمد و بغل‌ام کرد و گریه کرد که «یوسف! عباس رفت.»

و حین گریه کردن، گفت «کاش بهش گفته بودم که من بچه‌ی #نازی_آباد خودم را می‌کشتم که پول جور کنم و #مجله_گردون را بخرم.»

#مهدی_وزیربانی بود؛ #شاعر و #روزنامه_نگار.

مهدی را اولین‌بار در #شب_های_بخارا آقای #دهباشی دیده بودم. همان‌سال‌ها هم عاشق دیده بودم‌اش و شیدا

یکی دو باری هم در #نمایشگاه_کتاب مهدی را دیده بودم و خبر داشتم از یادداشت‌های جنجالی‌اش از دیدارها با آدم حسابی‌های حوزه‌ی فرهنگ و ادب.

مهدی گریه می‌کرد و نمی‌شد آرامش کرد؛ البته که وقت رفتن سرحال شده بود.

به مهدی گفتم «صبح یک استوری از #حمید_نورشمسی دیدم که کسی حاضر نشد گفتگویی که باهاش کرده بوده را منتشر کند.»

به مهدی گفتم «از صبح فکر می‌کنم باید به #امیر_حسین_زادگان تسلیت گفت و ازش تشکر کرد که مثل یک مرد پشت کتاب‌های معروفی  ایستاد.»

به مهدی گفتم ...

 

https://www.instagram.com/p/Ch9gqABKD45/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

 

@aamoutbookstore

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو