یوسف علیخانی
دوستی دارم که شما هم میشناسیدش. همون که گاهی باهام گپ میزنه. امروز اومده میگه: فلانی! تو که همه چی رو به اسم من مینویسی. یه موضوع بکر برات دارم.
میگم: چی؟
میگه: دیدی وقتی بعضی نویسندهها روز اول که کتابشان را برای چاپ پیشمون میآورند، چی بهمون میگن.
میگم: من که البته این جور وقتها هم استاد هستم و هم حضرت هستم و هم بزرگترین نویسنده و ناشر دنیا.
قهقههزنان میگوید: آی گفتی! حالا ما که مثل تو نویسنده نیستیم. وقتی پیش ماها میآیند از عالم و آدم (مخصوصا تو) بد میگویند و ما را بهترین ناشر دنیا خطاب قرار میدهند.
میگویم: مطمئنی قبل از تو، پیش من نیامده بوده طرف؟ و جواب "نه" نشنیده؟
میگوید: شاید. اما مهم نیست. ما همه نوع کاری منتشر میکنیم. اما خب میفرستیم کارها رو برای بررسی.
میگویم: خب دم شما گرم. پس هنوز هستند کسانی که پول نگیرند و کتابها را بررسی و بعد منتشر بکنند.
میگوید: خداییاش ما رو دست کم گرفتی استاد!
میگویم: اولندش استاد خودتی استاد! دومندش. خب این که نشد یادداشت.
میگوید: خب بگذار بگویم.
و میگوید: میآیند. کتابشان که تایید شد، پدرمان را درمیآورند که کی میرود ارشاد. اونهایی هم که کتابشان تایید نشود، ننه بابایمان را جلوی چشممان میآورند و از هیچ گونه فحش و ناسزای تنانه و جانانه و الباقی دریغ نمیکنند که شما بدترین ناشر دنیا هستید و بررسهایتان احمقترین احمقها هستند و ...
این بار من میمیرم از خنده. میگویم: ای بابا! پس مسری هست این رفتار.
میگوید: کتاب میرود ادارهی کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. خدا نکند کتاب گیر بکند اونجا. بابای ما رو درمیآورند و انواع و اقسام توهینها که عرضه نداشتی یه کتاب ما رو از ارشاد مجوز بگیری.
میگویم: از این حرف هات یادداشت برای من درنیامد دوست جان.
میگوید: میدونم همینها را مینویسی تا دوباره بیام و ببینم نوشتی دوستی دارم که ...
میگویم: خب آدم حسابی! من اگر بنویسم که میگویند این سرنوشت همه ناشرا هست. بعد هم کلی نویسنده و مترجم رو با خودم دشمن میکنم.
میگوید: نه که تا اینجای کار، تعریف تمجید کردی از وضعیت موجود!
میگویم: حالا که اینطور شد قسمت پایانی این بحث تو را من به نقل از خودم مینویسم.
میگوید: خب بگو بدونم.
میگویم: به وقتش بخوان!
بعد مینویسم: کتاب که میآید به دفتر نشر، کلی تعریف و تمجید میشنویم که بهترین هستیم. بعد که رد میشود احیانا، فحش میخوریم. بعد کتاب که میرود ارشاد، اگر مجوز گرفت که گرفت، اگر نگرفت باز فحش میخوریم که عرضه نداشتیم مجوز کتاب را بگیریم. بعد هم که کتاب منتشر شد، اگر فروخت که خب لابد کتاب خوبی بوده و خودش فروخته. کتاب شاهکار بوده و صف کشیده بودند که بخرندش. تمام زحمات ناشر و منتقد و کتابخوانها برای معرفیاش، هدر. اما وای به روزی که کتاب نفروشد. باز سیل فحش هست که باریدن میگیرد که کتاب شاهکار طرف را زدیم نفله کردیم و عرضه فروشاش را نداشتیم و خیر نمیبینیم و بلای آسمانی بر ما نازل خواهد شد که چه ظلمی در حق ادبیات و فرهنگ و ... روا داشتهایم.
در هر صورت فحشخورمان ملس هست. لطفا شما دیگه با خواندن این مطلب فحشمان ندهید!