روزنامه ملت ما (شهروز بیدآبادیمقدم): نشر آموت، نشر بسیار جوانی است اما در همین مدت کوتاه خوش درخشیده است. و این موفقیت را مدیون تلاشهای شبانهروزی مدیر و موسسش، یوسف علیخانی است. مردی با قد و همتی بلند، اخمهایی در هم و خندهای بر لب و قلبی طلایی در سینه. گرم و دوستداشتنی.
یوسف علیخانی متولد اول فروردین ۱۳۵۴ است و فارغالتحصیل رشته زبان و ادبیات عرب دانشکده ادبیات دانشگاه تهران. از یوسف علیخانی جدا از چند کتاب پژوهشی، سه مجموعه داستان به نامهای قدمبخیر مادربزرگ من بود، اژدهاکشان و عروس بید منتشر شدهاست.
نشر آموت، از آن نشرهایی است که در این سالها حمایت خوبی از نویسندگان جوان و کتاب اولی کرده است. به همین بهانه به سراغ یوسف علیخانی رفتیم و پای صحبتهایش نشستیم. وی با تمام گرفتاریهایی که داشت، در آن میان یک وقت خالی جور کرد تا بتوانیم نیم ساعتی به گپ و گفتوگو بنشینیم. از همینجا از ایشان تشکر میکنیم.
به عنوان پرسش آغازین، دوست دارم بدانم چه شد که آقای علیخانی نویسنده تصمیم گرفت تا تبدیل به آقای علیخانی ناشر شود؟
دلیل خاصی نداشت. روندی خیلی قدیمی است. رشته دانشگاهی من زیان و ادبیات عرب بود. گفتوگو هم میکردم. این گفتوگوها بهانهای بود تا نامم مطرح شود و ناشری حاظر به چاپ آثارم شود. نزدیک بودن من به کار روزنامهنگاری و آشناییام به زبان عربی، من را به روزنامه «انتخاب» کشاند و مترجم آنجا شدم. 4-5 سالی در آنجا بودم. تا حدود سال 81 که بودجه روزنامه «انتخاب» تأمین نشد و رو به تعطیلی رفت. در آن زمان کتابهای غیر داستانم منتشر شده بود و اولین کتاب داستانیام نیز در دست انتشار بود. دوستی به من گفت که چرا خودت انتشارات نمیزنی؟ حرفش را شوخی گرفتم. در همان زمان یکی دیگر از دوستان مجوز نشر گرفت. به سراغش رفتم و شرایط گرفتن مجوز را پرسیدم. متوجه شدم که تمام شرایط را دارم. البته شرایط مجوز گرفتن برای انتشارات در آن سال با امروز تفاوت داشت. همان سال 81 درخواست گرفتن مجوز را دادم. این موضوع گذشت تا اینکه سال 83 با من تماس گرفتند و گفتند که برای تعیین نام بروم. سال 83 که مجوز نشر را گرفتم نتوانستم کار نشر انجام بدهم؛ چرا که درگیر کار روزنامهنگاری بودم. در این سالها کارهای متفاوت زیادی انجام دادهام: از خبرنگاری و مترجمی گرفته تا کتابفروشی و مسئول جایی شدن. اما باید بگویم که کار نشر یکی از خطرناکترین و پرریسکترین کارهایی است که در بیست سال گذشته دیدهام. ما ایرانیها به این شیوه عادت کردهایم که تمام ماه را کار کنیم و در پایان حقوق بگیریم و به این شکل زندگی خود را تأمین کنیم. اما کار نشر به این شکل نیست. در کار نشر، ناشر کتابی را برای انتشار انتخاب میکند. نشر هر کتاب در شرایط امروز، در بهترین شرایط و کمترین هزینهها، هفت میلیون تومان خرج دارد. جدای از تمام مشکلاتی که پروسه نشر هر کتاب (مانند پیدا کردن مولف و تایپ و حروفچینی و لیتوگرافی و ...) دارد، کتاب آماده شده نیز مشکلات بسیاری دارد: باید برای این کتاب آماده شده، به دنبال پخشکننده بود. به یاد دارم که در ابتدای امر، هیچ پخشکنندهای کتاب نشر آموت را قبول نمیکرد. به این علت که برای پخشکننده این امر بسیار مهم است که ناشر مطرح شده باشد و یا حداقل ده کتاب چاپ شده داشته باشد. چرا که اگر ناشری یک کتاب به پخشکننده بدهد، پخشکننده نهایتاً ماهی دویست هزار تومان از آن کتاب میفروشد؛ اما انتشاراتی که 30 کتاب به پخشکننده بدهد، به راحتی ماهی یک میلیون فروش خواهد داشت.
پس ناشران کتاب اولی هم مشکلات زیادی دارند؟
بله جدای از این مهم که هیچ پخشکنندهای با ناشر کتاب اولی کار نمیکند، هیچ نویسنده و یا مترجم مطرحی نیز حاضر به همکاری با یک انتشارت تازه تأسیس نیست. تمام این هراسها برای ناشر وجود دارد. بگذریم بعد از اینکه مجوز نشر آموت را گرفتم نیز کار خبری انجام میدادم. تا زمانی که از روزنامه «جام جم» استعفا دادم. بعد از آن نزدیک به 8 – 9 ماه هم برای کار تحقیقاتی گردآوری آداب و رسوم به الموت رفتم. بعد هم با کتاب پارسه برای یک مجموعه 30 جلدی متون کهن به عنوان دبیر مجموعه، قرارداد داشتم. این گذشت تا اینکه در سال 87 شایسته تقدیر اولین دوره جایزه جلال شدم. 25 سکهای را که برده بودم فروختم. چیزی در حدود 5 میلیون شد. با خودم گفتم که اگر این جایزه بر فنا بوده و بیهوده به من داده شده، بگذار که این پول هم به هدر برود. به این ترتیب، با پول سکهها و پول سنوات جامجم و بخشی از هزینه آقای عمادی – که دفترش را نیز در اختیارمان گذاشت – کار نشر را شروع کردم. از پاییز 87 که فعالیت نشر آموت را شروع کردم تا امروز چهار سال و دو ماه است و من در این مدت به طور متوسط 7 صبح بیدار میشوم و 30/1 – 2 شب میخوابم. به این معنا که هر روز حداقل به اندازه چهار نفر کار میکنم. با این حال، هنوز به استقرار و امنیت نرسیدهام!
اکثر کتاباولیها برای انتشار کتابشان دچار مشکل هستند. شما برای انتشار کتاب اولتان چه کردید؟
وقتی میگوییم کتاباولی، خود کتاباولی بودن به چند دسته تقسیم میشود: یک زمان، منِ کتاباولی، کار تحقیقی دارم. یک زمان، کار داستان کوتاه دارم. و یک زمان هم، کار رمان دارم.
یعنی هر کدام از این موارد یک چالش جداگانه دارد؟
دقیقاً. اولین و دومین کتاب من تحقیقی بود. برای کتاب اولم (گفتوگو با نسل سوم داستاننویسی امروز ایران) مکافات کشیدم تا توانستم ناشر پیدا کنم. به بیش از 20 ناشر مختلف سر زدم و همه کتاب را رد کردند. از روز اول هم به ذهنم نمیرسید به مرکز سر بزنم. چرا که همیشه در ذهنم، نشر مرکز، نشر خاصی بود که افرادی مثل من در آن جایی ندارند. اما وقتی که کتاب را به نشر مرکز بردم، قبول کردند. دومین کتاب من هم (عزیز و نگار) اگرچه تحقیقی بود، اما این بار در حوزه فرهنگ مردم بود. برای همین باز هم هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نشد، تا اینکه انتشارات ققنوس قبول کرد و آن را منتشر ساخت. بعد از این دو کتاب تحقیقی، مجموعه داستانم آماده شد و من دوباره در شرایط کتاباولی بودن قرار گرفتم و مکافاتها کشیدم تا توانستم قدم بخیر مادربزرگ من بود را منتشر کنم. برای دومین کتاب داستانیام (اژدهاکشان) راحتتر بودم. سومین کتاب داستانیام نیز (عروس بید) با شروع به کار نشر آموت همزمان شد. اما خیلی از دوستان که نمیدانستند نشر آموت را راه انداختهام، تماس میگرفتند که کتاب جدیدت را ما منتشر میکنیم. اما مهم قدم اول است و اینکه چه کسی آدم را در این قدم اول همراهی میکند. به عنوان مثال الان، به طور متوسط ماهی یک پخشکننده جدید با من تماس میگیرد تا با آموت کار کند. اما با بسیاری از آنها کار نمیکنم؛ چرا که در این میان تنها اقتصاد نیست که اهمیت دارد، عوامل مهمتری هم وجود دارد. منِ یوسف علیخانی در آغاز کار و هنگامی که نشر آموت را راه انداختم، با پخشکنندهها تماس میگرفتم و قبول نمیکردند! حال چطور انتظار دارند امروز که نشر آموت 100 عنوان کتاب درآورده و 20-30 تا از آنها را که رمان است و میخواهند، به آنها بدهم؟ نه اینکه کتاب به پخشکننده جدید ندهم. خیر، کتاب میدهم اما به عنوان پخشکننده دوم و سوم و چهارم. پخشکننده اول من همیشه و همیشه، پخش ققنوس خواهد ماند. چرا که از آغاز که من مجموعه ایرانشناسی منتشر کردم تا به امروز، هم آقای امیر حسینزادگان (پدر) مدیر انتشارات ققنوس و هم آقای هادی حسینزادگان (پسر) مدیر پخش ققنوس، به من کمک کردهاند. این حمایت آنقدر زیاد بوده است که گاهی فکر میکنم آموت زیرمجموعه ققنوس است.
بزرگترین چالش پیش روی کتاباولیها را چه میدانید؟
این امر، از یک دوره تا دوره دیگر تفاوت دارد. به عنوان مثال در زمان ما وبلاگ نبود و هنگامی که میخواستیم داستانی در یک نشریه چاپ کنیم، کلی مکافات داشتیم تا مورد تأیید قرار بگیریم. در آن دوران، ده تا داستان چاپ میکردیم تا اسمی به هم بزنیم؛ اما در نهایت باز هم به سختی ناشر پیدا میکردیم. اما امروز، طرف یک وبلاگ میزند. پنج تا داستان در آن میگذارد و دوستانش به به و چه چه میکنند! چند جمع کافهای نیز میرود و به همین جهت پیش خودش، نویسنده به حساب میآید. هنگامی که وارد انتشارات میشود، دستی به پشت مویش میکشد و باد به غبغب میاندازد و میگوید: «چند درصد به من میدهی که کتابم را بدهم؟»
و من هم از آنجایی که آدم کاملاً صریحی هستم به اینجور دوستان میگویم: «کتاب باید بیاید تا بررسی شود و اگر شایستگی انتشار داشته باشد، در خدمت هستیم!»
در ابتدای امر من فراوان مجموعه داستان چاپ کردم. اما امروز دیگر نهایتاً سالی دو تا مجموعه داستان منتشر میکنم. در ابتدا هر رمان نویسنده کتاب اولیای که میآمد و ابتداییترین اصول داستاننویسی را رعایت کرده بود، منتشر میکردم؛ اما امروز دیگر اینگونه نیست و از هر بیست رمانی که به آموت میرسد، دو تا منتشر میشود. در نتیجه چالش اصلی کاملاً به دوره زمانی بستگی دارد.
خب با همه این صحبتها که به نظرم کاملاٌ هم درست است، امروزه بزرگترین چالش پیش روی کتاباولیها چیست؟
حکایت این است که این جماعت قبل از اینکه توی گود بیایند، در خلوت خودشان وزنههای زیادی زدهاند و گمان میکنند که وزنهبردار خیلی استادی هستند. اما وقتی که بر روی جایی که باید وزنه بزنند، میروند تازه متوجه میشوند که کمترین وزنه را نیز نمیتوانند بلند کنند.
پس به نظرتان کتاباولیهای این دوره تا حد زیادی دچار توهم هستند. درست است؟
دقیقاً.
به نظرتان، کیفیت آثار کتاباولی ها نسبت به سالهای قبل چه تفاوتی کرده است؟
برای پاسخ به این پرسش چند نویسنده را مثال میزنم: خانم زهره عارفی، کتاب اولی است. اما آنقدر قدرتمند است که من از همین الان میتوانم پزش را بدهم. از آنجایی که این کتاب هنوز مجوز نگرفته، نامش را نمیگویم. یا بهنام ناصح از روز اولی که کتابش، ایراندخت را به آموت آورد، میدانستم که اثر، قدرتمند است. محمداسماعیل حاجیعلیان، کشف من توی جشنوارههای مختلف مانند سمنان و مشهد و ... است و الان کتاب سموفنی بابونههای سرخ ایشان در آموت منتشر شده است. همچنین کتاب نامحرم یاسر نوروزی نیز از همان ابتدا برایم جالب بود. کاری که یاسر نوروزی با زبان و قصهگویی انجام داده است، حرفی برای گفتن دارد. پس باید گفت که همه چیز نسبی است. کتاب اولی خوب داریم. کتاب اولی معمولی هم داریم. گاهی بعضی از این دوستان نیز انگار تنها برای یک بار نوشتن خلق شدهاند.
حال بپردازیم به این مهم که اصلاً چه شد نشر آموت به فکر حمایت از کتاباولیها افتاد؟
شاید این اتهام به نشر آموت و من وارد شود که از آنجاییکه در ابتدا به آموت کتاب داده نمیشد، به ناچار کتاباولی منتشر میکردم. اما همانگونه که میبینید امروز که 110 عنوان کتاب در نشر آموت داریم، باز هم کتاب اولی منتشر میکنیم. چرا که از روز اول اعتقادم بر این بود که با کتاب اولی میتوان همراهی کرد. کتاباولی از روز اول، ذهنی آماده برای پرورش یافتن دارد. من ناشر میخواهم بر روی کتاب مانور دهم و کتاباولی چه برای جلسه نقد و چه برای گفتوگو، با من همراه میشود. اما برای مطرح کردن کتاب نویسندهای که معروف شده، مکافات خواهیم داشت. نویسنده مطرح شده میگوید: «من معروفم دیگر. حالا بیایید و کتابم را هم مطرح کنید!» من سالها قبل از اینکه ناشر شوم به این باور رسیده بودم که دوره قهرمانی گذشته است. دوره اینکه بیایند و ما را کشف کنند، گذشته است. من آن زمان که قدم بخیر مادربزرگ من بود را منتشر کردم، صد و اندی از کتاب را به دوستان هدیه دادم تا کار دیده شود. نویسنده کتاب اولی اگر این کار را انجام ندهد، باید سالهای سال بنشیند تا شاید اتفاقی و به صورت تصادفی کشف شود. آن هم به چه شکل؟ یکی باید بیاید و کتاب تازه منتشر شده نویسنده را بخواند. اما نویسنده با هدیه دادن کتاب به دوستان و منتقدان و اساتید مختلف این کار را آسان میکند و روند را سریعتر میکند. به همین دلیل من به تمام کتاباولیها توصیه میکنم که 100-150 جلد از کتابشان را با تخفیف از ناشرشان بگیرند و به افراد مختلف هدیه بدهند تا کتاب دیده شود. ساده بگویم: از اینکه یک باغ آباد شده را به من بدهند، لذت نمیبرم. دوست دارم یک تکه زمین خالی را بدهند و خودم در آنجا درخت بکارم...
عدهای میگویند کتاب اول مثل هندوانه میماند. آدم نمیداند که داخلش چه رنگی است و چه برخوردی با آن خواهد شد. با این حال شما همیشه این ریسک را میکنید و این میدان را به کتاب اولیها میدهید. چگونه است که آقای علیخانی ناشر همیشه زیر بار این ریسک میرود؟
میتوانم به جرئت بگویم که بالای هفتاد درصد از شناسایی ما درست عمل شده است. اگر یک مدت هندوانه بخری، بعد از مدتی دیگر از صدای تق تق ضرباتی که بر روی آن میزنی متوجه میشوی که این صدا از شیرینی آن است یا ترشیدگی.
وقتی یک نویسنده بی استعداد کتاب اولش را به نشر آموت میسپارد و کتاب تأیید نمیشود، به او چه میگویید؟
خیلی صریح. بعضی از حرکاتی که من در نشر آموت دارم، شاید خوشایند بعضی از دوستان نباشد. بعضی مواقع، دوستی میآید و یک رمان برای بررسی به من میدهد. من رمان را باز میکنم و دو صفحه که میخوانم، کتاب را کنار میگذارم و به او با صراحت میگویم: «دوست عزیز، به جای اینکه رمانت را بگیرم و دو ماه وقتت هدر شود و هی زنگ بزنی و هی استرس داشته باشی که آیا قبول میشود یا خیر، الان میگویم که در اینجا کتابت رد میشود!»
به طور متوسط هر ماه، 30 رمان برای بررسی به نشر آموت میرسد و به جرئت میتوانم بگویم که 15 تا از آنها همان لحظه اول به این شکل رد میشود. به هر حال من سالها کار داوری و نویسندگی کردهام و با خواندن دو صفحه ابتدایی اثر متوجه میشوم که رمان در چه سطحی است.
به نظرتان دو صفحه برای قضاوت در مورد یک رمان، خیلی کم نیست؟
به هر حال دو صفحه ابتدایی اثر نشان میدهد که آیا نویسنده اصلاً الفبای نوشتن را بلد است یا خیر. وقتی نویسندهای الفبا را بلد نباشد، کلیت اثر ضعیف میشود.
گروه بررسی نشر آموت شامل چه افرادی است؟
یک نویسنده، یک منتقد، یک استاد دانشگاه و دو زن خانهدار. و البته حرف اصلی را هم این دو زن خانهدار میزنند. چرا که به اعتقاد من، رمان حاصل دوره زمانیای است که برای سرگرمی به وجود آمده است. و بسیاری از دوستان ما و شاید خود من در دورهای اشتباه میکردیم و گمان میکردیم که با ادبیات باید زبانبازی و تکنیکبازی کرد. زبانبازی و تکنیکبازی ایرادی ندارد اما شهرزاد قصهگو نیز باید بود. هر اثر باید قصهای داشته باشد تا خواننده را جذب خود کند. حتی سختخوانترین رمانها اگر قصه داشته باشند، خواننده را تا لحظه آخر مجذوب خود نگه میدارند.
تا حالا شده از انتشار کتاب اول نویسندهای پشیمان شوید؟
نه هیچ وقت نشده است.
بازخورد نشریات و مردم با کتاب اولیها چگونه است؟
خیلی سخت است. سخت به این معنا که پخشکننده، کتاب نویسنده معروفی چون فریبا کلهر را به راحتی از من 500 جلد میگیرد. اما شاید تنها 100 جلد از کتابِ نویسنده کتاباولی بگیرد. هنگامی که منِ ناشر، کتاب نویسنده کتاباولی را به دوستان منتقد میدهم تا مورد نقد و نظر قرار بدهند، از آنجایی که نویسنده را نمیشناسند، همه صبر میکنند تا یکی پیدا شود و طلسم را بشکند و در مورد کتاب حرف بزند تا بقیه هم در مورد آن صحبت کنند. اما در مورد نویسنده مطرح شده چنین مشکلاتی وجود ندارد.
در یکی از صحبتهایتان گفته بودید که هر کتابی یک ماه برای دیده شدن و مطرح شدن زمان دارد. هنوز هم این گفته را قبول دارید؟
امروز شاید دیگر به آن قطعیت این حرف را نزنم. اما میتوانم اینگونه بگویم که هر کتاب – چه کتاب اول و چه کتاب دهم – اگر بعد از سه ماه دیده نشود، دیگر مطرح نمیشود؛ مگر اینکه اتفاق خاصی بیفتد. به عنوان مثال، کتابی بعد از یک سال ناگهان یک جایزه بزرگ و مطرح ببرد. البته جایزههای آن سالها تأثیرگزار بود. این روزها جوایز دیگر بیتأثیر شدهاند. جایزه گلشیری، زمانی برای خودش بردی داشت.
بله، درست است. نویسندهها همیشه تحت تأثیر محیط اطراف خودشان قرار دارد، به نظرتان کتاب اولیها چه اندازه تحت تأثیر محیط اطراف و مردم هستند؟
من عمداً از دو طیف متفاوت کتاب چاپ کردهام. هم از طیف مردمپسند و یا به قول جماعت عامهپسند و هم از آدمهای جدی. نیمی از لیست آثاری که امسال به داوری جایزه گلشیری راه یافته، از نشر آموت است. مشخص است که کار جدی است که تا این مرحله پیش رفته است. به گمانم مردمپسندها توجه بیشتری به دغدغه مردم دارند. کسانی که به ادبیت کار توجه دارند، از مردم دور میشوند.
پس نیاز به تعادل است. درست است؟
بله من هم از آغاز به دنبال نویسندهای بودهام که هم سطح ادبی خوب و هم بخش مردمی مناسبی داشته باشد. من فریبا کلهر را در این رده میبینم.
تعداد تیراژ کتاب اولیها چقدر است؟ چه تفاوتی با تیراژ دیگر نویسندگان دارد؟
پارسال تفاوت چندانی میان کتاباولی و دیگر نویسندگان نمیگذاشتم. اما امسال، بحث گرانی کاغذ آنقدر نفسگیر شده است که تیراژ همه ناشران به 1100 – 1000 رسیده است. پارسال، تیراژ کتاب اولی را 1000 میزدیم و کتابهای دیگر را 1650 تا. در نشرهای بزرگ هم به همین گونه است. یک سری کتابها را تیراژ 1000 میزنند، یک سری را 1650 و یک سری دیگر را 2200. در اینجا نیز، من کتابهای فریبا کلهر و حسن کریمپور را همیشه تیراژ 2200 میزنم. کتابی که برای چاپ دوم و سوم برود نیز تیراژ 2200 میزنم. چرا که مطمئنم به فروش میرود.
گرانی کاغذ تا چه اندازه بر نشر کتاب تأثیر گذاشته است؟
نمیخواهم بنالم اما سعی میکنم خیلی ساده و کوتاه بگویم:
مهرماه پارسال، من ماهی 100 بند کاغذ مصرف میکردم که هزینه آن نهایت سه میلیون و پانصد هزار تومان میشد. اما امسال که باز هم ماهی 100 بند کاغذ مصرف دارم، باید مبلغ ده میلیون و پانصد هزار تومان بپردازم. این هفت میلیون اضافی را از کجا باید تأمین کنم؟
عجب. به عنوان پرسش پایانی میخواهم بدانم که این گرانی تا چه اندازه بر روی حمایتتان از کتاب اولیها تأثیر گذاشته است؟
به شدت تأثیرگذار بوده است. پارسال که بحران کتاب نبود، من در نشر آموت 43 عنوان کتاب منتشر کردم که از این میان، 28 تای آن کتاب اول نویسندگان مختلف بود. حال با توجه به این شرایط، در کل امسال تنها میتوانم 12 کتاب منتشر کنم که در نهایت، 2 تای آن کتاب اول خواهد بود. به نظرم اصلیترین ضربه گرانی کاغذ را همین کتاباولیها خوردهاند!