ـ از نشر آموت شروع کنیم و جناب ِ علیخانی؛ شما و نشر آموت توانستهاید یک رابطۀ خوبی بین مخاطب و ناشر ایجاد کنید و این قضیه باعث شده است، تعداد مخاطبین و کتابخوانها کمی افزایش پیدا بکند، یک توضیحی در این زمینه بفرمایید.
ابتدای فیلم «ایثار» تارکوفسکی یک صحنه عجیبی دارد، صحنهای از یک درخت خشکیده،و پدری که دارد داستانی را برای پسرش تعریف می کند و این داستان برمیگردد به آن ضربالمثل چینی که اگر تو به یک درخت خشک هر روز در یک ساعت مشخص، آب بدهی، چیز عجیبی نیست اگر آن درخت سبز شود؛ و این یعنی ایمان و امید.
ما سالهای سال میشنیدیم که مردم کتاب نمیخوانند، روزی که من میخواستم ناشر شوم به من میخندیدند و میگفتند تو اگر پولهایت را در بانک بگذاری سودش خیلی بیشتر خواهد بود چون مردم ما دیگر کتاب نمیخوانند. نمیدانم یک انرژی بیرونی به من گفت برو و تجربه به دست بیاور، چه ایرادی دارد یک بار تجربه کن. مجوز نشر آموت برای سال 83 است، آن زمان من روزنامهنگار بودم و کارمند روزنامه جامجم، در فضای کارمندی اصلاً به مُخیّلهی یک کارمند نمیگنجد که مثلا آن زمان 2 میلیون یا الان 10 میلیون برای یک کتاب هزینه بکنید و بعد یکی یکی کتابها را بفروشی و بعد هزینهای که کردهای بازگردد، چون در زندگی کارمندی عادت کردهاید که سر ماه یک پولی به دست شما برسد و یک آب باریکهای باشد و زندگی بچرخد.
از سال 83 تا سال 87 مجوز نشر باطل شد، تا آن قهری که من با روزنامه کردم و با خودم عهد کردم و قسم خوردم که دیگر به روزنامه برنگردم، قبل از آن هم دو سه بار فرار کرده بودم و دوباره برگشته بودم. آمدم و نشر آموت شکل گرفت، شکل گرفتن نشر آموت زمانی بود که از یک طرف به لحاظ اقتصادی بدشانسی و به لحاظ موقعیت کنونی خوششانسی بود که وامهای ارشاد قطع شده بود، کاغذهای که ارشاد به ناشران میداد قطع شده بود، خرید کتاب رسیده بود به پایینترین سطحش که اکنون که من با شما صحبت میکنم خرید کتاب رسیده است به 5، 6 درصد، حتی در طرح پاییزه، زمستانه، بهاره که آن یارانهای که در قدیم به شکل وام و به شکل کاغذ به ناشر داده میشد و انواع لفت و لیس هم در آن انجام میشد، الان دارد به شکل منطقی در دورهی آقای دکتر صالحی معاونت ارشاد، میرود در کتابفروشی، تا مستقیم به دست مخاطب برسد؛ حالا چرا میگویم خوشبختانه؟ چون اگر من میخواستم متکی باشم به ارشاد و به خرید و وامهای ارشاد، دیگر قدم برنمیداشتم و وقتی هم قدم برنداری، پیش نخواهی رفت. امروز فکر کنم دکتر حواسش بود من به یکی از مخاطبان که آمده بود و گفته بود من به شما زنگ زدم که کتاب من را چاپ کنید، گفتم نه. گفت با پول خودم چاپ کنید، گفتم اصلا نه، و بعد گفت یک ناشری به من گفته است این مبلغ پول به من بده تا کتابت را چاپ کنم، گفتم هر ناشری از یک تومان تا 10 میلیون تومان، فرقی نمیکند، هر چقدر، اگر به شما گفت پول بدهید، مطمئن باشید آن ناشر شارلاتان است، هیچ ابایی هم ندارم برای گفتن این جمله، و بابت این جمله هم فراوان فحش شنیدم و کتک خوردهام، چون دوستان ناشر من عصبانی میشوند از این حرف من و میگویند به تو چه ربطی دارد، تو خودت نمیگیری بگذار ما کارمان را انجام بدهیم!
ولی چرا من میگویم نه؟! به دلیل اینکه من اگر بخواهم کتاب آقای دکتر نواب را با پولی که خودش میدهد چاپ کنم، همان لحظهی اول پولش را گرفتهام و دیگر چه انگیزهای وجود دارد که من تلاش بکنم؟ وقتی من با هزینهی خودم و با قرض، آن پول را تهیه میکنم و کتاب را چاپ میکنم بعد حتما تلاش میکنم، تبلیغاتش را درست انجام میدهم، و در هر نمایشگاهی آن کتاب را معرفی میکنم، و هر کاری که از دستم بربیاید برای آن کتاب انجام میدهم تا دیده شود و این تمام تلاش من است. ممکن است در مرحلۀ نخست پول خودم برگردد، مرحلۀ دوم اتفاق زیباتری میافتد و آن کتاب میرود چاپ دوم، آن کتاب میرود چاپ سوم و چهارم و... و این چیز پنهانی نیست، بدبختانه ما همیشه معادلاتمان را پنهان میکنیم، من هم تا زمانی که وارد نشر شوم فکر میکردم که ناشر 30 درصد هزینه میکند، یک کتابی را چاپ میکند، حالا 10 یا 20 درصد هم میدهد به کتابفروش، میشود 50 درصد و 50 درصد خودش سود میکند؛ نه، واقعاً این معادله اینگونه نیست، معادله به این ترتیب است که در چاپ اول 37 درصد و گاهی به 41 درصد هم میرسد مخصوصاً کتابهایی که ویرایش خیلی زیادی دارد، هزینه دارد و نمونهخوانی آن طول میکشد، ما 37 درصد محاسبه میکنیم، 37 درصد آمادهسازی کتاب داریم و 40 درصد کتاب را باید بدهیم به پخش، میشود 77 درصد و از این طرف هم بین 10 تا 20 درصد هم حقالتالیف داریم میدهیم که میشود 90 درصد و 10 درصد میماند برای ناشر در چاپ اول، در چاپ دوم آن 37 میآید پایین و میرسد به 27 درصد و گاهی میرسد به 25درصد، چون دیگر من آمادهسازی ندارم، در چاپ دوم بله مولف همان 10 درصدش را میگیرد و منِ ناشر گاهی میرسم به 17 تا 20 درصد، آن 20 درصد هم 3، 4 درصدش ترابری و انبارداری کسر میشود و راحت من 15 درصد سود میکنم.
پس لذت منِ ناشر این است که کتاب برود چاپ سوم، چهارم و پنجم و بعد یک اتفاق بهتری برای کتابهای چاپ بالاتر میافتد و آن این است که وقتی من چند کتاب چاپ بالا داشته باشم، آن زمان قدرت ریسک من برای چاپ کتابهای «پروفسور عمادی» بالا میرود، کتاب «دیلمون پارسی» پروفسور عمادی، حاصل 14 سال کارش است، اصل کتاب نزدیک 1300 صفحه است [حالا چون فرصت محدود است نمیتوانم بگویم چرا این کتاب را ما 800 صفحه چاپ کردیم و در سال گذشته 2 کتاب هم نتوانستم بفروشم، یعنی پول کاغذش هم هنوز درنیامده است].
در کل برویم سر اصل قضیه، ما رسیدیم به قضیۀ تحریمهایی که ایجاد شد و کاغذ از 20 هزار تومان شد 90 هزار تومان و من یادم است کتاب «به وقت بهشت» آن زمان قیمتش 7 هزار تومان بود، بعد براساس قانون اتحادیه هم ما اجازه نداریم تا 3 سال بعد از انتشار کتاب قیمتش را تغییر بدهیم، یعنی من اگر در نمایشگاه قیمت این کتاب را تغییر بدهم، _بدبختانه خوانندگان هم از این قضایا باخبر نیستند_، کتابی که من امسال چاپ کردم و برچسب زدم و قیمتش را تغییر دادم، شما میتوانید بروید شکایت بکنید و بیایند و این غرفه را پلمپ بکنند، خیلی از افراد این قانون را نمیدانند و مخاطبانی که میآیند نمایشگاه شیراز هم نمیدانند چون تابلوی نشر آموت روی سردر است از ابتدا تا انتها باید کتابهای نشر آموت اینجا فروخته شود، ولی شما میبینید کشکولی از کتابهای مختلف آنجاست.
آن سال راه نجات من این شد که من بروم در نمایشگاههای استانی، سال 90، اولین سال، تصور کنید دفتر را رها میکردم و در را قفل میکردم و بار را آماده میکردم، من یادم است یک سفر من اینگونه شد که من 38 روز برنگشتم تهران، یعنی همه بارها را آماده کرده بودم، خانم من در انبار را باز میکرد وانتی باررا میآورد به باربری میداد و من رفتم نمایشگاه تبریز و از نمایشگاه تبریز مستقیم رفتیم کرمانشاه، از نمایشگاه کرمانشاه رفتیم نمایشگاه کرمان و از کرمان رفتیم مشهد، من دیدم دیگران توان ندارم و تبدیل به جنازه شدهام رها کردم؛ آمدن در نمایشگاه استانی و دیدن مردم، سال اول که آمدم در شیراز یک تعداد محدودی شاید 100 نفر علاقمند به کتاب پیدا کردم و با آنها گفتگو کردم و بعد یک عهدی هم از روز نخست با خودم بستم، الان جزء محدود دفعاتی است که فکر میکنم در کل این 8، 9 سالی که به نمایشگاه آمدم، الان روی صندلی نشستهام برای گفتگو با شما، کسی به خاطر ندارد که من در غرفه در حال توضیح دادن نباشم و یا آن زیر خوابم نبرده باشد، چون آن یک ساعت ظهر را اگر من نخوابم دیگر توان ندارم و به همین دلیل غرفه باز است و گاهی من یک ساعت آنجا میخوابم و جالب است در اوج این شلوغی من سرم را روی زمین میگذارم خوابم میبرد، درست سر یک ساعت هم بیدار میشوم و این یک عادت است و آدمیزاد زود عادت میکند.
آمدن من سال اول به شیراز، 100 نفر را پیدا کردم و آن 100 نفر نیز 20، 30 نفر دیگر برایم آورد، سال دوم آن 100 نفر ریزش پیدا کرد و 70، 80 نفر شدند، من دوباره 200 نفر دیگر پیدا کردم و طوری شده است که الان تعداد شمارههای گوشی من و دستهبندی شیراز من نزدیک 800 نفر مخاطب شیرازی دارد و بعد هم فقط متکی به این نبودم که کسی مثلاً میآید در غرفه من، بلااستثناء کسانی که 3 کتاب یا 4 کتاب میخرند، من یک دفتر دارم آقای دکتر هم دیده است، به آنها میگویم شماره موبایلتان را بنویسید، بعضیها اکراه دارند، بعضیها نمینویسند، بعضیها ممکن است اشتباه بنویسند، در شهرهای کوچک جرات کمتر است فضا سنتیتر است، بعد مخاطبان من هم بالای 80 درصد خانمها هستند، 20 درصد آقایان هستند، چون اصلاً رمان این خصوصیت را دارد که خانمها مخاطب اصلی آن هستند؛ این شمارهها فقط به قصد اینکه در آن دفتر نوشته شود نیست، این شمارهها در حال حاضر میآیند در تلگرام، در اینستاگرام، در گروههای مختلفی که وجود دارد من وارد نمایشگاه هر شهری میشوم یک سلام عرض میکنم، روز آخری که میروم خداحافظی انجام میدهم.
همه اینها را توضیح دادم که برسیم به اینجا که آن بحث درخت، بحث رفاقت و بحث اینکه میگفتند مردم کتاب نمیخوانند درست میگویند، من مخاطبی را دیدم که میگوید من سالها بود که رمان نمیخواندم ولی من را بیچاره کردید و هر سال منتظر میمانم که بیایم دسته کتابم را ببرم، اعتماد، ما در کتاب به شدت نیاز به اعتماد داریم، آن اعتماد کجاست؟ من آدمیزاد هستم و ممکن است خطا بکند که من هم خطا کردم، من در سال 91 در نمایشگاه تهران یک کتابی را پرفروش اعلام کردم که درست از فردای روز نمایشگاه به من اعلام شد که این کتاب را ما اصلاً نفهمیدیم برای چه پرفروش اعلام کردی؟ حالا با اینکه زمانی از آن ماجرا گذشته است من برای اینکه خودم را تنبیه کنم میگویم، من برای اینکه حال یک نفر را بگیرم آن کتاب را پرفروش اعلام کردم ولی شرایط ظاهری را داشت که پرفروش اعلام شود و تجربه به من ثابت کرد آن کتاب را باید به مخاطب حرفهای بدهید، گاهی اوقات آقایان میآیند عجله هم دارند و میگویند یک رمان به من بدهید من بروم، من با توجه به تجربهای که کسب کردهام میدانم این آقا یا برای مادرش، یا خانمش و یا دوست دخترش رمان میخواهد، آنها هم به او گفتهاند یک رمانی بخر که بیکار نباشم و بخوانم و لذت ببرم و اشتباه محض است که من به آن آدم یک رمان سختخوانِ معناگرا بدهم چون آن آدم اگر این رمان را بخواند، کلاً دیگر علاقهای به خواندن پیدا نمیکند، دیگر نمیتواند، اما اگر یک گام به طرف آن مخاطب بروید و کتاب مناسب و کتاب میانه بدهید، بعد میتوانید به او کتاب سختخوان هم برسانید، ما نمیخواهیم پله پله برویم، میخواهیم یکدفعه نمایشگاه را بهترین بکنیم، بهترین شدن این نمایشگاه از آجر ابتدا، آجر به آجر بچینید....
ـ به هر حال استیصال باعث شده است که حضور خودتان را در نمایشگاه پیگیری کنید، یعنی این استیصال باعث شد شما نهایتاً آن برنامه را به صورت اجباری پیگیری کنید برای ارتباط؟ یعنی ارتباط با مشتری بیشتر یک روشی بود برای هدایت کردن اقتصاد نشر شما یا اینکه نه شما اصلاً برنامه داشتید اگر مشکل اقتصادی نبود...
دقیقا. اگر کسی به شما بگوید در ایران با برنامهریزی دارد کاری میکند دروغ میگوید؛ من قبل از آن مخاطب خودم را داشتم، من زمانی که نمایشگاه را شروع کردم، قانون نمایشگاه استانی این است که حداقل 50 کتاب داشته باشید، یعنی اینطور نبود که بعد از کتاب اول و دوم به من غرفه بدهند، باید 50، 60 کتاب داشته باشم تا به من غرفه بدهند، من تا آن زمان کتابهایی هم داشتم که پرفروش شده بود و چاپ سوم و چهارم هم داشتم، اما شرایطی که اتفاقاً الان باعث میشود من با قدرت بگویم، حتی نزد آقای وزیر گفتم که آرزوی من این است که شما تمام حمایتهایتان را از ناشر قطع بکنید، و فقط حکم نظارتیتان را داشته باشید چون وقتی منِ ناشر بدانم هیچ حمایتی وجود ندارد خودم تلاش میکنم ولی وقتی هر روز دست من را میگیرید و بلند میکنید، خودم دیگر تلاش نمیکنم که بلند شوم. یک بخش نخست کار من اقتصادی بود.
دکتر: یعنی میتوانیم بگوییم در حقیقت استیصال اقتصادی انگار اندیشههای یوسف علیخانی را تسریع کرد یعنی تئوری او این بود که ما ارتباط برقرار بکنیم، تئوریاش این بود که ما مخاطب را کتابخوان بکنیم و این کار به او کمک کرد.
روزی که از دکتر نواب این تجربه را (لطفاً این قسمت را حذف نکنید) گرفتم، دو سال پیش که دکتر نواب آمد نزد من، یک کتابفروش شیرازی در غرفۀ من بود و آمد به من چشمک زد و گفت این خورۀ کتاب است، حرفهای کتاب است، اگر توانستی به او کتاب بندازی، تو کتابفروش هستی! در همان لحظه هادی صیادی ایستاده بود که ببیند من چه میکنم، من کار خاصی نکردم، آمدم ببینم دکتر از نشر آموت چه خوانده است، انتقادی از کتاب من کرد و من به جای اینکه در مقابل انتقاد او گارد بگیرم و از آن کتاب دفاع بکنم و ایستادم و گوش دادم ببینم دکتر چه میگوید، دکتر هم وقتی دید من دارم حرف او را گوش میدهم، حتی در چند مورد با او همراهی کردم و گفتم درست میگوید باید این کار را میکردیم، گام نخست برای ارتباط شکل گرفت، گاهی من اینجا در حال خوردن پسته هستم مخاطب روبروی من میآید من به او پسته میدهم و این حرکت ارتباط را ایجاد میکند و گاهی من اینجا بلندتر صحبت میکنم که باقی هم متوجه شوند پس ارتباط شکل میگیرد.
ولی همان دکتر نوابی که روز اول آمد در غرفه الان طوری شده است که من به جرات میتوانم بگویم جزء 5، 6 نفری است که زیر و بم آموت را میداند، حتی اگر نرسیده باشد همه کتابها را بخواند جزئیات و کلیات آنها را میداند، الان همین بچههایی که اینجا آمده بودند یک تیم دانشجویی بودند که آمده بودند کتاب بخرند، بعد عکس من در فیسبوک را دیده بودند و دوستان فیسبوکی من بودند و آمده بودند ببینند من چه کسی هستم و این دوست فیسبوکی آنها کیست، 5، 6 کتاب انتخاب کردند، یادم است کتاب «بودن» را [البته الان کسی 5 کتاب به بالا خرید میکند من یک کتاب هدیه میدهم] گذاشتم و گفتم این کتاب زوریِ من است و اصطلاح کتاب زوری من معروف است، یک کتابی که مطمئن باشم خوب است ولی دوستان آن را نمیشناسند، آن «کتاب زوری» است و میگویم این کتاب را به زور و اجبار به شما میدهم و همه آنها هم از آن کتاب زوری خوششان میآید، چون من هم میدانم چه کالایی دارم این طرف تولید میکنم و میدانم کدام کتاب من ضعیف است، اگر گاهی در برابر یک کتاب سکوت میکنم به هر دلیل آن کتاب چاپ شده است. اوایل نشر، من به خاطر تعداد کم کتاب برای نشر ممکن است دست به این کار زده باشم، ممکن است حتی گاهی رفاقت باعث شده باشد من این کار را انجام بدهم.
الان ولی به جایی رسیدهام که رفاقت در نشر معنایی برای من ندارد، یعنی گام به گام پیش میروم، یک زمانی پُز من این بود که نویسندۀ ناشناس کشف بکنم و واقعاً این کار من نیست، بعد از 85 کتاب ناشناس چاپ کردن به این نتیجه رسیدم که این کار، کار من نیست، این کار یک توان قوی میخواهد و یک موسسه میخواهد، یک حمایت بزرگی میخواهد و منِ ناشر خصوصی که دارم تلاش میکنم سالی 10، 20 کتاب چاپ کنم، یک زمانی من رکورد 40 کتاب را هم زدم، ولی بعد به این نتیجه رسیدم که آن 4 کتاب به اندازه آن 10 کتابی که چاپ میکنم سود ندارد، خدا بیامرزد «محمدرضا زهرایی» مدیر نشر «کارنامه»، یک اصطلاحی همیشه به کار میبرد و میگفت ما یک چیزی در نشر داریم به نام «هوس چاپ»، یک عده دوستان متری پُز میدهند که من 2 متر کتاب چاپ کردم، یک عده وجبی به هم پُز میدهند به همدیگر، یک عده هم عنوانی به هم پُز میدهند که من این تعداد عنوان کتاب چاپ کردهام که به نظر من همۀ اینها باطل است و اینجا با آقای زهرایی همنظر هستم. یک سال 35 کتاب چاپ کردم همانقدر به من سود داد که سال بعد 10 کتاب چاپ کردم، چرا؟ چون 35 کتاب چاپ میشود، مانند پدری که 35 فرزند دارد و نمیتواند به همه رسیدگی کند، ولی به 10 فرزند میتواند رسیدگی کند و اگر 10 کتاب را هم به 5 کتاب برساند، مطمئن باشید موفقتر هم میشود.
چرا این اتفاق در ایران میافتد؟ به دلیل اینکه ما که دانشکده نشر نداریم، دوره ببیند و وارد نشر شوند، منِ یوسف علیخانی دو کتاب چاپ کردهام، دو جا مشاوره نشر بودم، دو جا کارگر نشر بودم و به خودم جرات میدهم و میروم ناشر میشوم، یک نفر دیگر میبیند چند جا نمایشگاه رفته است، چند کتاب را میشناسد وارد حوزه نشر میشود، یک نفر دستگاه کپی داشته و کپی میگرفته حالا مجوز میگیرد و شرایطش هم دارد وارد حوزه نشر میشود، یعنی هیچ کدام از ما براساس قانون وارد حوزه نشر نشدهایم و ما همه چیز را لحظه به لحظه یاد میگیریم و همه حوزههای دیگر هم همینطور است، یعنی داستاننویسی هم همین وضعیت را دارد، به نظر من در اغلب کارهایی که سازوکار ندارند، این اتفاق رخ میدهد.
ـ دوشنبه اول آذر یک جلسهای بود که آقای وزیر سوالاتی با ناشران داشتند و آقای علیخانی آنجا بودند، در آنجا آقای صالحیامیری یک جملهای گفتند که خیلی حداقل امیدوارکننده بود، میخواهیم اجرایی بودن آن را از شما بپرسیم که چقدر اجرایی میشود، و ایشان گفتند ما امیدواریم و تلاشمان این است که تصدی دولت را از عرصۀ نشر خارج کنیم، یعنی دولت سیاستگذار باشد و در حقیقت ناظر؛ شما با چنین پروسهای موافق هستید و اگر موافق هستید به نظرتان قابل پیاده شدن حداقل در کوتاهمدت در ایران است؟
این حرف از آن ایدهآلهای بسیار زیباست که فکر میکنم به زندگی من قد ندهد، نه اینکه آقای امیرصالحی توان آن را نداشته باشد، 9 ماه دیگر هم که از عمر این دولت باقی نمانده، نه ایشان اصلاً شرایط جامعۀ ما اجازه نمیدهد، یک زمانی هم آقای دکتر جنتی هم وقتی وارد نشر شد، اولین بحث جنجالی که ایشان به راه انداخت این بود که گفته بود من میخواهم این ممیزی کتاب را بردارم بسپرم به ناشران، من خودم شخصاً یکی از ناشرانی بودم که با این طرح مخالفت کردم، به دلیل اینکه کتاب من اینجا به چاپ هشتم رسیده است، الان مجوز آن را باطل کردهاند، چگونه ممکن است من کتابی را در جامعهای که شما و من موافق هستم ولی یک گروه ناشناختۀ زیرزمینی که نمیدانید چه کسانی هستند، یک گروه تلگرامی دارد، آن گروه میآید و علیه یک کتاب نظر میدهد و بعد جالب است، حرف آن گروه و آن آدم جدی گرفته میشود و کتاب کلاً از بازار جمع میشود! در این شرایط اصلاً غیرممکن بود حرف آقای جنتی، حرف آقای دکتر صالحیامیری در کلیتش شبیه همان حرف من است که میگویم تمام حمایتها برداشته شود و من به عنوان یک ناشر فقط در این حد با ارشاد ارتباط داشته باشم که مجوزم را از آن بگیرم و یک نظارت کلی به من دارد و بعد هم هر کتابی هم که میخواهم چاپ کنم به ارشاد بدهم و بررسی کند و سمعاً و طاعتا هر چه بگوید گوش میکنم، چارهای جز گوش کردن ندارم، چقدر میتواتم بر سر یک کتاب جدل بکنم، من یک کتابی دارم که 7 سال تمام تلاشم را کردم و نامههای اعتراضآمیز را نوشتم تا توانستم مجوز بگیرم، چقدر میتوانم 7 سال 7 سال منتظر مجوز یک کتاب بمانم؟ ناچار هستید با این شرایط موافقت کنید تا نهایتاً کتاب چاپ شود و اگر هم دیدید کتاب قابل چاپ نیست آن را رها میکنید و سراغ آن نمیروید.
آن طرفش ارشاد وظایف دیگری دارد که چرا من یک جاهایی به ارشاد انتقاد میکنم؟ من میگویم ارشاد پدر من است و از او مجوز گرفتم، ارشاد بزرگتر من است و میگوید این موارد در کتاب تو باید اصلاح شود چون با خط قرمزها مشکل دارد، میگوید باشد قبول، کتاب چاپ میشود به ارشاد یک کتاب میدهم که ببیند کتاب چاپ شدۀ من با آن کتابی که به او تحویل دادهام یکی است یا خیر؟ بعد براساس قانون همۀ مراحل را طی میکنم ولی یک جاهایی من خودم معترض ارشاد میشوم که من این همه مراعات شما را میکنم، شما هم مراعات من را بکنید، کتابی که با مجوز شما چاپ کردم، 200 کتاب چاپ کردم، 3 کتاب من پرفروش شده است، شما باید مراقب باشید که آن 3 کتاب را از من ندزدند.
ـ رسیدیم به بحث قاچاق که بحث مهمی هم است، اتفاقاً در همان جلسه هم آقای وزیر تاکید کردند که ما از این قضیه حمایت میکنیم و سعی میکنیم قوه قضاییه را هم همراه بکنیم؛ نکته جالب در قاچاق کتاب شاید برای همه دوستان مشخص شود که این استارتی بود که شما زدید به دلیل مشکلی که پیش آمد برای یک تعدادی از کتابهای شما و این قضیه را هم رسانهای کردید و پیگیری کردید و در نهایت به مقامات بالای ارشاد هم رسید و آقای وزیر هم به نظر میرسید که مصر هستند از این قضیه حمایت کنند، به نظر شما آن راهکاری که آقای وزیر گفتند کفایت میکند؟ یعنی ما فقط رئیس قوه قضاییه را همراهی بکنیم یا واقعاً این قضیه خلاء قانونی دارد که نیاز دارد ما آن خلاء قانونی را هم پر بکنیم؟
البته این لطف شماست که میگویید با این حرفهای من استارت خورد، نه؛ قبلاً هم بود، دوستان زیادی اقدام کرده بودند، نشر چشمه، نشر ققنوس پیشگام این ماجرا بوده، نشر پرسمان پیشگام این ماجرا بوده و تمام نشرهایی که کتابهای پرفروش داشتند و در این سالها آسیب دیده بودند، تک تک رفته بودند و شکایت کرده بودند، حالا حکایت من یک مقدار این بود که چون خبر را میشناختم و قبلاً روزنامهنگار بودم بلد بودم از این خبر چگونه استفاده بکنم و ابتدا شکایت شخصیام را انجام دادم، یعنی کار خودم را ابتدا انجام دادم، مکث کردم یک بخشی از شکایت من پیش بروم، بعد آمدم اولین مطلب را در صفحۀ شخصی اینستاگرام خودم گذاشتم، کار رسید به خبرگزاری، بعد رسید به تلویزیون و بعد به اینقدر هم اکتفا نکردم و بعد یکدفعه حرکت هماهنگ چند ناشر و با همرفتن به یک کتابفروشی که داشت تمام کتابهای قاچاق را میفروخت.
همۀ ما و همۀ کسانی که آسیب دیدند میدانیم قاچاقچی اصلی کیست، قاچاقچی که از کره ماه نیامده، از همین اطرافیان ماست، یک ربع کمین کنید میتوانید او را بگیرید، مساله اصلی این است که قبح این قضیه ریخته است، مساله اصلی این است که دوست ناشر من وقتی شکایت میکند و میرسد به قاضی که حکم صادر بکند، قاضی هیچ قانون مشخصی ندارد به او بگوید، بعد خیلی سریع و راحت به آقای ناشر میگوید حالا طرف کتاب قاچاق کرده و فروخته دیگر، من چگونه او را محاکمه کنم؟! حواسش نیست که این کتاب است و حتی او قرآن را قاچاق کرده و دارد قاچاق کتاب را میفروشد؛ مساله این است که در این امر باید قوه مقننه یک قانونی داشته باشد که بعد ارشاد به عنوان بازوی مجریه بتواند اجرا بکند و بعد قوه قضاییه بتواند پیگیر باشد و نیروی انتظامی بتواند وارد عمل شود برای جمعآوری نسخههای موجود قاچاق.
ـ شما این توصیه را به وزارت ارشاد کردهاید برای پیگیری این قضیه در قالب لایحه یعنی برود در مجلس؟
حقیقتاً من سواد آن را نداشتم.
ـ فکر نمیکنید این وظیفه اتحادیه ناشران یا خود ناشران است که از حقوقشان در این قالب دفاع بکنند؟
من ناشر و دوستان دیگر ناشر آسیبدیده، بحثمان را کردهایم و گفتیم این بحث قاچاق وجود دارد، من اینگونه تلاش میکنم دو کتاب میفروشم، طرف دیده است تا کتاب من پرفروش است آن را چاپ کرده است و بعد یک چیزی که آقای وزیر گفته بود که فرصت نشد من خدمت ایشان بگویم، ایشان میگوید 5 درصد از کتابهای ما قاچاق میشود، 5 درصد را درست میگوید ولی 5 درصد پرفروش، یعنی منِ ناشر 200 کتاب چاپ میکنم، 5 کتاب پرفروش میشود و آقای قاچاقچی دست میگذارد روی آن 5 کتاب پرفروش من و آنها را چاپ میکند، پرفروش نشر ققنوس و یا چشمه را چاپ میکند، من خبر دارم 12 کتاب نشر چشمه قاچاق شده است، 6 کتاب نشر ققنوس قاچاق شده است، ایشان میفرمایند در این حوزه بزرگنمایی نکنیم، درست است از یک جهتی من حق میدهم، میتواند مردم را بیاعتماد بکند، میروند در کتابفروشی با ترس کتاب را میخرند، این آسیبهای منفی را دارد ولی این آسیب منفی تا چه زمانی میتواند ادامه پیدا بکند؟ دُمل چرکی این است.
ـ دلیل این را ضعف ناشران نمیدانید؟ اصلاً علت اینکه وزیر ارشاد میگوید این قضیه را بزرگنمایی نکنید شاید خودش هم با این معضل آشنا نبوده، تصور میکند طرح این قضیه در حقیقت یک بزرگنمایی است، علتش این است ناشرانی که کتابشان قاچاق شده است پیگیر این قضیه تاکنون نبودهاند.
چون میترسند، طرف پاکباخته است، طرف در یک مسیری راه رفته است که انگیزه دارد و میداند او را بگیرند چه شرایطی دارد، به راحتی میتواند چاقو زیر گلوی شما بگذارد.
ـ یعنی شما میگویید باید پیگیری قانونی شود؟
تا اینجا ما ناشران باید اعلام میکردیم این اتفاق افتاده است ولی باقی کار را باید ارشاد انجام بدهد، آن هر حرکت تاکتیکی، استراتژیکی، برنامهریزی، سیاستی کار ارشاد است.
ـ در مورد کتابهایی که امسال آوردید در نمایشگاه شیراز و کلاً نمایشگاه شهرستانی توضیحی بفرمایید.
نمایشگاه شیراز هر سال حداقل جزء 4 نمایشگاه خوب کل کشور است، پارسال پرفروشترین نمایشگاه کل کشور شد، به غیر از نمایشگاه تهران که ما آن را فاکتور میگیریم، در نمایشگاههای شهرستانی شیراز پارسال اول بود، امسال تا اینجا رکورد با تبریز بوده است، چون پارسال رشت و شیراز با هم رقابت کردند که شیراز با یک مقدار تفاوت اول شد، تا این لحظه تاکنون تبریز جلو است، کرمان و رشت، شیراز را نمیدانم، چون الان دومین روز است و معلوم نیست.
ـ عملکرد ارشاد استان و مجموعه استانداری فارس را در این زمینه چگونه میبینید؟
من دیروز آقای مریدی و آقای صالحی را اتفاقی در حافظیه دیدم، رفته بودم زیارت آنجا و آنها را دیدم، گپی زدم و گفتم خوش به حال شهر شیراز که هم مردم و هم مسئولینش میدانند دارند چه میکنند، گفتم اگر این حافظیه و سعدیه جای دیگری بود مطمئن باشید این عظمت را پیدا نمیکرد.
ـ من یک تحلیلی دارم و نمیدانم شما چقدر با این تحلیل موافق هستید و این هم شروع شده است، من معتقدم یوسف علیخانی نگاه کرده است و دیده است کتابهای نخبهگرا چندان عمومیت پیدا نمیکنند و مورد رضایت مخاطب عام هم قرار نمیگیرند، از آن طرف ما یکسری کتاب زرد داریم، من منظورم کتاب رمان است چون حوزۀ کار شما رمان است، یکسری رمانها رمان زرد هستند چه به لحاظ محتوایی و چه به لحاظ ادبی، به نظر میرسد کاری که یوسف علیخانی استارت زده است و در یکی دو سال گذشته هم با اقبال عمومی روبرو شده است یا کتابهای او عملاً پرفروشترین کتابها هم شدهاند، به خاطر این بوده که به این نتیجه رسیده است که بین این دو مرز یک راهی را باز کرد، نه کتاب زرد چاپ کرد که سطح پایین بیاید و نه کتاب نخبهگرا چندان مورد اقبال عمومی قرار میگیرد، بنابراین راه میانهای را آورده که شما رمانهای پرفروش را هم که نگاه میکنید، میبینید نخبهگرا نیستند ولی واقعاً زرد هم نیستند یعنی شما میتوانید از آنها نکاتی را بیرون بیاورید. سیاست یوسف علیخانی واقعا این بوده است؟
قبل از این من هر دو اینها را هم چاپ کرده بود، این در کار به دست آمد به این تفکر الان رسیدیم نه اینکه از ابتدا تصمیم بگیریم، من کتاب زرد در آموت چاپ کردهام، کتاب نخبهگرا هم چاپ کردم، کتاب نخبهگرایی که کلی جایزه گرفت، کلی روزنامههای درباره آن نوشتند ولی بعد از 9 سال من هنوز نصف تیراژ را در انبار دارم، کتاب زردی را هم چاپ کردیم که در همان روزهای نخست، رکورد 3 چاپ را زد ولی من در غرفه خجالت میکشیدم آن را بفروشم، یعنی منکر این نیستم و همه جا هم گفتم بله چاپ کردم ولی در موقعیت فروش خجالت میکشیدم بفروشم.
حالا چرا رسیدیم به میانه؟ یک بخش این فروخته نشدن کتاب نخبه و از این طرف کتاب زرد که حال آدم از آن بد میشود و بعد هم من نگاه میکردم در نمایشگاهها و میدیدم بروید در سایت ما سال اول نمایشگاه تهران من، 9 سال پیش، نزدیک 250 عکس از شخصیتهای مختلف، من سالها روزنامهنگار بودم و من را میشناسند و برای سلام و علیک هم که شده غرفۀ من میآمدند، مثلاً کار من شده بود دوربین میآمد بالا عکس میگرفتم و گزارش روی سایت میگذاشتم، هنوز هم عکسها وجود دارد، دریغ از اینکه یکی از این نخبههای ما کتاب بخرند و گمان من این است که نخبگان ما متاسفانه با 2، 3 کتاب یک وجهای برای خودشان پیدا میکنند، بعد به یک جای ثابتی میرسند و بعد شروع میکنند از آن کوهان میخورند، دیگر کتاب جدید نمیخوانند، مگر اینکه در یک جمعی که به 10 جایزه ادبی وابسته هستند، میگویند تو را به خدا این کتاب را بخوان یا بخواهند یا به یک کسی حال بدهند، یا یک کسی به آنها حال داده است روی کتاب آنها نقد نوشتهاند.
من یکی از این کتابهای زردی که شما میگویید ویرایش کردم 300 صفحه از آن را حذف کردم و کم و زیاد کردم، باز دیدم اصلاً نمیشود این را کاری کرد، من یک کتابی دارم به نام «معجون عشق» این کتاب با این رویکرد چاپ شد که این مهرۀ مار چیست؟ که من یوسف علیخانی مینویسم 10 جایزه میگیرم ولی یک بار چاپ میشود ولی جایی معرفی نمیشود، ولی نمیشود این کتاب را کاری کرد حتی با ویرایش هم درست نمیشود چون مانند این سریالهای تلویزیونی که ببینید یا نبینید فرقی نمیکند، ولی یکدفعه یک سریالی پخش میشود من کاری به رویکرد موضوع مختار یا سریال امام علی ندارم، ولی شما مینشینید و آن را دنبال میکنید و روی جزء به جزء آن کار شده است و در عین حال مخاطب عام را دارد، از این طرف مخاطب جدی را هم دارد. من الان میبینیم «اس.جی. واتسون»با رمان «پیش از آنکه بخوابم» در جهان صدا میکند، فیلم از روی آن ساخته میشود، وارد ایران هم میشود هم افراد جدی آن را میخوانند و هم مخاطب عام. من اینها را نباید بگویم؛ «جوجو مویز» برنده جوایز مختلف است، چرا من روی جلد کتابهایش نمینویسم برنده جایزه؟ برای کسی تا به حال سوال نشده است؟ برای اینکه تجربه نشان داده است، هر کتابی که روی جلد آن مینویسند برنده جایزه، آن کتاب دیگر فروش نمیکند، این هم باید آسیبشناسی شود که اینقدر این جایزههای ما به کتابهای سختِ غیرقابل خواندن اهدا شده است که مخاطب بیاعتماد شده و تا اسم جایزه را میبیند فرار میکند، جوجو مویز جایزه دارد ولی مانور دارم روی نیویورک تایمزش.
ـ یعنی یوسف علیخانی هم دغدغۀ مخاطب را دارد، هم دغدغۀ فرهنگ و فکر را دارد، منظور از خجالت این است که من حاضر نیستم از اصول فرهنگی و فکریام عقب بکشم، خجالت را باید این معنی کنیم؟ یعنی برای من ارتقا فرهنگی و فکری در مخاطبم مهم است، یعنی فقط سلیقهی مخاطب کفایت نمیکند.
من بلد نیستم خوب حرف بزنم فقط یک کدی به شما بدهم، نویسندۀ «قدم به خیر مادربزرگ من بود»، «اژدهاکشان» «عروس بید» که معروف بود به دروی جایزه، من معروفم به اینکه خیلی از کتابهای من جایزه گرفته است، آن نویسنده در پایین آوردن سطح خودش، خودش را طوری پایین بیاورد که خواننده با او ارتباط برقرار بکند، نهایت تولید میشود کتاب «بیوهکشی» باز کتاب بیوهکشی کتابی است که جایزهپسند است، در عین حال مخاطب هم دوست دارد، من نمیتوانم هیچ وقت زرد بنویسم، قاعدتاً نمیتوانم زرد هم چاپ بکنم، ولی منکر این قضیه نیستم که نشر به واسطۀ کتاب روشنفکری سر پا نیست، یعنی هر نشری هم، نمیخواهم نام دوستان را بگویم، که مثلاً یک گروه از مترجمان ما در اعتراض به سیاستهای نشر 10، 15 سال پیش آمدند با هم نشر تاسیس کردند، مترجمان گردنکلفتی هم بودند، کتابهای بسیار خوبی هم چاپ میشد که اتفاقاً بعضی از آن کتابهای میانه بود که میتوانست به فروش برسد، ولی چرا آن نشر موفق نشد و زمین خورد و بعد بدهکاری وحشتناک برای آن جماعت ایجاد کرد؟ چون شمانمیتوانید با کتاب ادبی صرفِ جایزهبگیر، نشر را اداره بکنید، باید کنار دو کتاب روشنفکری یک کتابی را چاپ بکنید که به فروش برسد، با فروش آن کتاب است که شما میتوانید سر پا بمانید، در تمام دنیا هم اینگونه است، من نام نشر فلان را نمیبرم که پُز روشنفکریاش تمام عالم را پر کرده است، اما وقتی شما میروید سر از ماجرا درمیآورید میبینید کتاب پرفروشش همین کتابهای زرد و میانه است.
ـ کتابهای شما در یکی دو سال گذشته پرفروش شده است اما یک ایرادی که شاید بعضیها به آنها وارد میکنند متاسفانه اصلاً شاید هنر آموت هم این است که بعضی از نویسندگان را وارد ایران کرده است، مانند خود جوجو مویز، چرا مقدمه بر این کتابها نوشته نمیشود، یعنی مترجم و ناشر با توجه به اینکه برای آنها..
این سوال را هم یک بار شما خصوصی پرسیدید، کار ما مقاله علمی نیست، مقاله پژوهشی نیست، رویکرد رمان این است که از نقطه صفر تا انتها رمان باشد، نهایت پشت جلدش یک توضیح اندکی بنویسید یا بعداً که کتاب چاپ شد، مصاحبه با نویسنده و غیره، دیلمون پارسی الان 220 صفحه مقدمه دارد، کتابهای تحقیقی ما همیشه مقدمه دارد، ولی در رمان اصلاً این ریتم وجود ندارد، حتی یادم است، «قدم به خیر» به خاطر اینکه گاهی من اصطلاحات دیلمی الموتی به کار برده بودم، پینویس داده بودم این هم از دید منتقدان ادبی مطرود است، میگویند داستان باید در خودش کامل شود.
این درست است من در رمانهای ایرانی این وضعیت را داشتم، در خارجیها هم این بود، جزء یکی دو نویسنده که باقی آنها را میشناسند برای اولین بار است دارد مطرح میشود، ولی شما «سیبل هاگ» را نگاه میکنید پشت جلد میبینید که اطلاعات نویسنده وجود دارد و اطلاعات مترجم هم وجود دارد، مثلا در بعضی از انتشارات شما نویسنده را میشناسید ولی نمیدانید این مترجم کیست، من این را راه انداختم، پشت جلد کتاب من همیشه 5 خط در مورد خود مترجم توضیح داده شده.
ـ منظورم مقدمه در حد پژوهشی نیست یک مقدمه در حد دو صفحه حتی یک صفحه که در حقیقت ما مخاطب را آشنا بکنیم که اصلاً این نویسنده را ما برای چه انتخاب کردیم، حوزه کاری این نویسنده چه است و چه سلایقی را میتواند پوشش بدهد؟ به عنوان یک آشنایی مقدماتی و فکر میکنم خود مخاطب راضیتر است وقتی میداند که...
ایدۀ شما خیلی علمی است، مگر اینکه آدم در درازمدت به آن فکر کند و به این نتیجه برسد، ولی ایدۀ شما یک ایدۀ آدم علمی است، ولی ایدۀ رمانخوانها 90 درصدشان اصلاً مقدمه هم داشته باشد مقدمه شما را رد میکنند، میرسند فقط به رمان.
ـ شما این را از مخاطبانتان پرسیدید؟
نپرسیدیم ولی وقتی هیچ کدام از آنها به من چنین چیزی نگفتند این دقیقاً معنا میدهد، من دیدم مثلا حتی به قول یکی از دوستان میگفت من فهرستها را هم نگاه نمیکنم من فقط شروع میکنم رمان را از ابتدا تا انتها میخوانم، حتی برای آنها تیراژ، شناسنامه، ویراستار و مترجم مهم نیست.
ـ به هر حال ما میدانیم یوسف علیخانی خودش یک نویسنده است و نویسنده مطرح است و همینطور کتابهاش و کار نشر را در کنار آن انجام میدهد. میخواهم بدانم این کار نشر اختلالی در کار نویسندگی یوسف علیخانی ایجاد نکرده است، از کار نشر پشیمان نشدهاید؟
من قبل از اینکه کار نشر را انجام بدهم اگر یک مقدار به عقب برگردید جزء 3 مجله ادبی اینترنتی که در ایران راه افتاد، مجله ادبی قابیل بوده و خیلی از افراد شاید ندانند، مدیر ادبی مجله قابیل من بودم، قابیل رفت کنار، سایتها آرام آرام مد شد، من دیگر آن را کنار گذاشتم و بعد در روزنامهنگاریام باز همان روال وجود داشت، یادم است کتاب تحقیقی «عزیز و نگار» را من طوری روی آن مانور خبری دادم که همه تعجب کردند و گفتند یک قصۀ ناشناختۀ الموتی را میشود اینقدر خوب تبلیغ کرد. من اگر ناشر هم نمیشدم، خبرنگارِ کتاب بودم، الان هم من خبرنگار کتاب هستم و خبر میدهم به مردم که کتاب جدید چاپ شده است، فقط شکلش تغییر کرده است، من قبلاً در تحریریه روزنامه در مورد کتاب خبر تهیه میکردم، باز شاید ندانید 10 شماره آخر مجله آدینه، بروید بخش معرفی کتاب آن ببینید کیست؟ برای یوسف علیخانی است، یعنی خبرنگار بودن من از ابتدا تا الان وجود داشته است.
نمیخواهم از پاسخ دادن به سوال شما طفره بروم، ناشر شدن یوسف علیخانی به آن بخش نویسنده بودن یوسف علیخانی ضربه زده، منکرش نیستم ولی از یک طرف هم نگاه میکنم و میگویم مگر آن زمانی که من روزنامهنگار بودم مگر بیشتر مینوشتم؟ آن زمان هر سه سال یک کتاب داشتم الان هم هر سه سال یک کتاب دارم، البته بیشتر به من فشار وارد میشود، دوره روزنامهنگاریام تفریح و عشق و حال من بیشتر بود، لذت میبردم، سفر میرفتم، الان سفرهای من شده است نمایشگاههای استانی، سفر برای دلم نرفتهام. امسال خوشبختانه خیلی روال تغییر کرده است، در یک سال گذشته و الان غرفۀ من را در همین شیراز برادرم اداره میکند و در همۀ نمایشگاهها برادرم وجود است و الان دلیل اینکه من اینجا نشستم و با شما صحبت میکنم در سالهای دیگر من اصلاً نمیتوانستم گفتگو بکنم، برادر من روی غرفه مسلط است و آن را اداره میکند، بعد یک بخش تیم آموتیها هستند، یعنی چیزی که خیلی از افراد میگویند آموت یک نفره اداره میشود که من میگویم اشتباه میکنید، میگویند ما میبینیم یک نفر است و من میگویم اشتباه میکنید، شما بچههای آموت را فراموش کردید، این آموتیها که میگویم فقط آموتیهای تهران نیستند، آموتیهای اهواز، آموتیهای شیراز، آموتیهای اهواز، آموتیهای زاهدان، آموتیهای کرمان، آموتیهای رشت، آموتیهای قزوین، آموتیهای اصفهان، تبریز، زنجان، گیلان، مازندران و کل آموتیهای ایران و در هر شهر هم 10 نفر باشند، نشر دیگری میتواند این کار را بکند؟ من کار را به خود آنها سپردهام.
ـ ما همیشه منتقد سیستم حاکم هستیم به صورت عادی هر اختلالی ایجاد شود میگوییم باید دولت این کار را میکرد، وزارت ارشاد باید این کار را میکرد، شما به عنوان ناشری که در این زمینه کار کردید، فکر نمیکنید ما اینجا باید منتقد ناشران باشیم؟ چون ارتباطی که آموت توانسته است برقرار بکند با مخاطبش ما در ناشران دیگر اگر نتوانیم بگوییم صفر است ولی خیلی کم است.
خوشبختانه در دو سال گذشته من دارم میبینم حتی نوعِ غرفهآراییهایشان هم شبیه غرفهی آموت شده است، در گذشته اینگونه نبود، الان شروع کردند و مانند غرفهی آموت جلدها را میگذارند، الان به جرات میتوانم بگویم 20، 30 درصد غرفهها را میرویم میبینیم سر پا ایستادهاند و دارند راجع به کتابها صحبت میکنند، من ناشری را میشناسم که میگوید غرفهدار من اصلاً از کتاب خواندن متنفر است، میگوید به منشیام گفتهام راجع به هر کتابی 3، 4 خط بنویس تا او برود حفظ بکند و حداقل بتواند همان را به مشتری بگوید، یک جریانی راه افتاده است که شما قدیم میرفتید کتاب بخرید از زیر میز هم پنهانی یارو یک کتاب ممنوعه هم بیرون میآورد، الان خودشان رعایت میکنند این کار را نکنند، به ذهن خودشان رسیده وقتی مخاطب وارد غرفه میشود در اوج خلوتی همین نمایشگاه شیراز، 4 سال پیش که برف آمد، سوت و کور بود من آمدم نشستم، یک مخاطب آمد من به احترام او دست به سینه ایستادم، ابتدا فقط نگاه میکرد وقتی دیدم در تکاپوی این است که سوال بپرسد من گفتم در خدمت هستم اگر سوالی دارید؟ این احترام به وجود آمده است که آن آدم فقط برای کتاب نیامده است به وجوه انسانی دارد احترام میگذارد تا وجوه انسانی خودمان را شکل ندهیم شکل نمیگیرد، من پارسال در همین نمایشگاه شیراز وقتی آمدیم یک غرفه کوچکی به ما دادند بعد یک اعتراض گستردهای شد، بچههای آموتی دلخور شدند، یکدفعه اعتراضی که کردیم روی میز ما چیزی نمانده بود و چارهای نیست جز اینکه بگویند این کار، کار خوبی است وگرنه در همین شیراز من میدانم یک بخشی از کتابفروشها مخالف صددرصد نمایشگاههای استانی هستند، ولی تجربه ثابت کرد که اتفاقاً بودن علیخانی در نمایشگاه استانی به نفع آن کتابفروش است، من از کتاب ایکس که پرفروش است 30 کتاب میآورم میفروشم از نفر 30 به بعد که میآیند میگویم ندارم برو کتابفروشیِ فلانی، کتابفروشیهای خود شیراز را دریابید و هر شهری که میروم کتابفروشیهای آنها را معرفی میکنم.
باید تعامل ایجاد بکنیم با این موضوع که نمایشگاه استانی برگزار بشود یا نشود هیچ کاری درست نمیشود، یک اعترافی اینجا بکنم شاید برای شما سرلوحۀ یک مقالهی بزرگ بشود، پرفروشترین روزهای کتاب کل کشور، اردیبهشت است، فقط در نمایشگاه هم نه، در کتابفروشیهای تهران پرفروشترین روزهای کتاب، روزهای نمایشگاه کتاب است، به دلیل اینکه بیلبورد خیابان نمایشگاه کتاب، روی اتوبوس تبلیغ نمایشگاه کتاب، رادیو و تلویزیون در مورد کتاب صحبت میکنند، مردم در مورد کتاب صحبت میکنند و خودبخود این شلوغی ایجاد میشود، کتابفروش اگر کتاب را خودش خوانده باشد مطمئن باشید تاثیر میگذارد، من وقتی یک کتاب را با تردید معرفی بکنم، چشمهای طرف مقابل را نگاه میکنم که او خوانده است یا نخوانده، ترس ایجاد میکند ولی وقتی من کتاب را خوانده باشم با اطمینان به طرف بدهم او هم با اطمینان میگیرد.
گفتگو: دکتر پیمان نواب و ساسان رحیمی