اون قدیمها هیچکس چیزهایی که بعضی افراد رو خاص میکرد، نمیفهمید؛ چیزهایی مثل خیال، نوآوری و بینش. مردم توی همون روستای کوچیک و سادهای که به دنیا میاومدن، میمردن. نمیدونستن خورشید چرا طلوع یا غروب میکنه یا چرا فصلها عوض میشن. توی کثافت جون میکندن و تو جوونی از مریضی میمردن. همه انسانها توی اون دوران تاریک و سخت با همون محدودیتها روبهرو بودن، همه بهجز یه عده محدود باارزش که بهندرت به این دنیا میاومدن و همه چیز رو متفاوت میدیدن. شاعرها، مخترعها، هنرمندها و مجسمهسازها. مردم عادی آدمهایی مثل اونها رو درک نمیکردن. نمیفهمیدن چطور یه نفر صبح بیدار میشه و دنیا رو متفاوت میبینه. فکر میکردن این هدیهای از طرف خداست. پس کلمه الهام یعنی دمیده شده.