حمید نورشمسی (روزنامه تهران امروز): مجموعه داستان «عروس بيد» نوشته يوسف عليخاني را نميتوان از آن دست مجموعه داستانها دانست كه پس از خواندن ميتوان آن را به كناري گذاشت، لبخندي زد و آفريني گفت و احيانا اگر اهل نوشتن باشي؛ چه از نوع كاغذي و چه از نوع مجازي، چند خطي را براي آن بنويسي و ديگر هيچ.
عروس بيد بيشتر از آنكه مجموعهاي از داستانهاي كوتاهي باشد كه در اولين نگاه، بهنظر در يك جغرافياي محدود شكل گرفته است، نماينده يك نياز است، يك مكاشفه در جريان داستاننويسي معاصر كه شايد در ميان تمامي انواع و اقسام نگاه ما به روايتهاي داستاني اين روزهايمان به فراموشي سپرده شده است.
عليخاني در سومين مجموعه داستان خود، از زبان روايي كه با آن شناخته شده است، دوري نميجويد و آگاهانه و هدفمند به كمك زبان روايي منحصر به فرد خود (لااقل بهزعم خود او) با مخاطبان خود برخورد ميكند. او ساده ميگويد و سادهتر از آن به انعكاس واگويههاي دروني ذهن خود ميپردازد.
عنصر سادگي جغرافيايي و نيز بيحاشيه بودن شخصيتها را در داستانهاي مجموعه عروس بيد ميتوان از دو زاويه مورد توجه قرار داد؛ نخست آنكه مخاطب داستانهاي عليخاني در پس برخورد با او، چيزي جز حقيقت واقعي انسان به معني حقيقي آن را كشف نميكند، انساني كه در مختصات مخاطبان عليخاني، مدتهاي مديدي است كه شخصيت واقعي خود را به فراموشي سپرده است و اين داستانها به واقع روايتي است آرمانگرايانه از انواع و اقسام انسانهاي ساده و خالص كه به دست خود او در مقام مخاطب، كشف ميشوند و از همين زاويه به روايت لطيفي از معنويت در بطن زندگي انسان، آن هم به زبان چند روايت معتبر و فولكلور «ميلكي» ميپردازد.
اين ويژگي داستانهاي عليخاني موضوعي است كه مخاطب او را به راحتي با آن درگير ميكند و ذهن او را جداي از خط سير مفهومي داستان، اسير هيچ حاشيهاي نميكند. به عنوان مثال در داستان «آقاي غار» شخصيت پسر مشديخالق در نقش نخستين كنشگر داستان، عهدهدار بازگويي مفهوم سادهاي چون توسل و تفكر به آن در فضايي مبهم و مملو از پرسشهاي دروني كه گاه بر زبان او نيز جاري است، ميشود. زبان داستاني عليخاني در اينجا با وجود خلق شخصيتهاي حاشيهاي چون مشدي عاتقه و حتي مشدي خالق و بيان برخي از ويژگيهاي شخصيتي آنان در طول داستان، حكايت از آن دارد كه وي نگاهي تكساحتي به ساختار داستان ندارد اما با پيشروي ماجرا و در نهايت با پايانبندي آن به روشني ميتوان اين موضوع را دريافت كه نويسنده براي مفاهيم مورد نظر خود، تمام عناصر شخصيتپردازي داستاني و نيز توصيفهاي جانبي را به استخدام مفهوم درآورده است و روايت او در واقع به سمت و سوي نوعي تيپسازي از انسانهايي حركت ميكند كه در داستانهاي مختلف اين مجموعه به روايت از خود ميپردازند. نكته دومي كه مخاطب روايت داستاني عليخاني با آن روبهروست، سادگي جغرافياي داستاني حكايتهاي اين مجموعه است. اين موضوع بيشك بر ذهن و دل بسياري از مخاطبان اين مجموعه حتي به صورت ناخودآگاه تاثير ميگذارد و اين موضوع حتي تا جايي پيش ميرود كه زماني نيز كه نويسنده با روايت تودرتو وتوام با تكرار جملات داستان«مردهگير» نيز با مخاطب خود روبهرو ميشود، هرگز از فضاي جغرافياي ساده داستان كه مهمترين عامل پيوند مخاطب با داستانهاي او است، كاسته نميشود.
با اين وجود بزرگترين ضعف داستانهاي عليخاني را در ارتباطگيري با مخاطبان خود بايد در زبان داستاني جستوجو كرد. زبان قصهگويي عليخاني بياغراق، خاص خود اوست. زباني برگرفته از درون ساليان سال اصالت، اما مخاطبان داستانهاي مجموعه عروس بيد در مواجهه با آن در مرحله درست، با مشكل حاد عدم درك جملات داستاني روبهرو هستند. شايد بتوان گفت كه زبان روايي عليخاني زباني شيرين و دلچسب است كه با كمي طمانينه ميتوان از پس آن برآمد، اما بدون تعارف بايد اعتراف كرد كه مخاطب امروز داستان (بهويژه از نوع مدرن يا مدعي مدرن بودن) كمتر اهل چنين تاويلهايي باشد. انتخاب اين زبان روايي از سوي عليخاني بيشك زاييده يك نياز است و نويسندهاي در مقام وي نيز بياغراق با تصوري قابل درك از مخاطبان خود به اين نوع از نگارش دست زده است، اما مختصات روايي او براي بسياري از مخاطبان او قابل هضم نيست لذا سادگي و زيبايي روايت او در بازنمايي مفاهيم انساني داستانهاي او در پس حجاب روايت او بيش از پيش مخفي ميماند و داستانهاي او را به نوعي براي مخاطبان عمومي داستان به متني ناخوانا مبدل ميسازد.
از سوي ديگر به نظر ميرسد داستانهاي مجموعه عروس بيد از نظر شكل جملات و نيز بهكارگيري عبارات داستاني در مرز ميان روايت و تكنيك در حال دست و پا زدن است. عليخاني در گوشههايي از روايت خود نشان ميدهد كه نسبت به ارائه تكنيكي متن به مخاطب خود چندان بيرغبت نيست، اما انتخاب اين استراتژي در برخورد با مخاطب زماني كه با مساله ناخوانا بودن داستانهاي او براي مخاطبان عمومي داستان با يكديگر پيوند ميخورند، ايدهها و متنهاي داستاني او را از منظر خوانش و بهرهبرداري از متن دور ميكند. شايد بهتر اين بود كه وي در قامت خلق اين روايات، تكليف خود و مخاطبانش را از ابتدا با نحوه برخورد خود با اين موضوع به روشني مشخص ميكرد تا داستانهاي او از اين منظر همچون حركات موزون بندبازي كه از ارتفاع چندينمتري ملزم به رعايت تعادل خود براي دوري از سقوط آزاد است، به نظر نيايد. شايد حالا بتوانيم بار ديگر اين جملات را تكرار كنيم كه مجموعه داستان عروس بيد نوشته يوسف عليخاني را نميتوان از آن دست مجموعه داستانها دانست كه پس از خواندن ميتوان آن را به كناري گذاشت، لبخندي زد و آفريني گفت و احيانا اگر اهل نوشتن باشي؛ چه از نوع كاغذي و چه از نوع مجازي، چند خطي را براي آن بنويسي و ديگر هيچ. اين كتاب و داستانهاي آن بيشك براي بيش از يك بار خوانده شدن نوشته شدهاند و اين نيز خود نكتهاي است ظريف كه جز با تامل در عبارت متن داستانهاي اين مجموعه نميتوان به آن پيبرد.
منتشر شده در روزنامه «تهران امروز» روز شنبه 15 اسفند 1388 صفحه 11