مريم گودرزي (تهران امروز) (PDF): نويسنده مشهور انگليسي، ايان مك ايوان (آنگونه كه وحيد روزبهاني تلفظ كرده) با نامهاي گوناگوني براي ما فارسي زبانان معرفي شده: ايان مك يوئن، ايان مك يوون، ايان مك ايوان. فهميدن اينكه كدام يك از اين تلفظها صحيحتر است كار چندان دشواري نيست و البته از درجه دوم اعتبار برخوردار است. چيزي كه در درجه اول مهم است اين است كه اين نويسنده با هر اسمي كه داشته باشد توانسته در مدت كوتاهي جايگاه خوبي در ميان كتابخوانان ايراني پيدا كند.
بعضي نويسندهها سادهترين و پيش پا افتادهترين اتفاقات روزمره را طوري روايت ميكنند كه انگار چيزي عجيب و خارقالعاده ميگويند و گروهي ديگر عجيبترين وقايع را كه بيشتر به افسانهها ميمانند با چنان روايت و فضاسازي ارائه ميدهند كه به امري عادي و باورپذير تبديل ميشوند. مك ايوان از دسته دوم است. او با زبان ساده و سر راستش افسانه تعريف ميكند اما نه براي اينكه مخاطب را همچون كودكي به خواب بفرستد بلكه براي اينكه بتواند هولناكترين گوشههاي تاريك ذهن انسان را به تصوير بكشد. شايد اگر كسي بگويد چند بچه در يك خانه بزرگ جسد مادرشان را به زيرزمين بردند و در انبوهي از سيمان دفن كردند و سپس مدتها به زندگي شان ادامه دادند كسي باور نكند اما مك ايوان همين قصه را در كتاب «باغ سيماني» طوري تعريف ميكند كه هر كسي باور ميكند. داستان اين رمان علاوه بر مايههاي عميق فكري به شدت جذاب و خواندني است؛ قضيه از اين قرار است كه چهار بچه از سنين نوجواني تا خردسالي پدر و سپس مادرشان را از دست ميدهند و براي اينكه به نوانخانه فرستاده نشوند مرگ مادرشان را مخفي ميكنند و سپس جنازه او را در زيرزمين خانه در صندوقي پر از سيمان مياندازند اما بهتدريج سيمان باد ميكند و ترك ميخورد.
در اين رمان هم مك ايوان همچون رمان آمستردام با مرگ شوخي ميكند و با اين شوخيها ماجراهاي كتابش را به چنان جاهاي هولناكي ميكشاند كه نفس خواننده را بند ميآورد. مك ايوان در رمانهايش ثابت ميكند كه يك نويسنده ماهر ميتواند با چينش درست ماجراها و با فضاسازي و شخصيت پردازي صحيح هر مضموني را هر چقدر هم كه تلخ باشد در قالب هر قصهاي هرچقدر هم كه عجيب باشد به خوانندهاش بقبولاند.
شخصيتهاي «باغ سيماني» اگر چه كودكان و نوجوانان هستند اما اين كتاب به هيچ عنوان كتابي براي كودكان و نوجوانان نيست حتي فقط درباره آنها هم نيست. حس آزادي عجيبي هرچند توام با عذاب وجدان، كه بچههاي قصه مك ايوان پس از مرگ مادر مهربانشان احساس ميكند به بخشهايي از روح اين بچههاي اشاره ميكند كه كمتر دوست داريم ببينيم. در رمان آمستردام ما با مواجهه انسانهاي بالغ با مرگ روبهرو بوديم و در اينجا با مواجهه كودكان با مرگ. در باغ سيماني ديده ميشود كه مرگ براي كودكان چيزي انتزاعي است. كودكان مرگ را چنان ساده ميپذيرند كه زندگي را. در باغ سيماني دختر بزرگ خانواده كه حدود 17 ساله است اول از همه به مرگ مادرش واقف ميشود و با جديت اين خبر را به برادرش كه دو سال از او كوچكتر است ميدهد ولي او هم در اولين عكسالعمل ميگويد من هم به اندازه تو در اداره اين خانه سهم دارم. در نهايت هر چهار بچه به راحتي فقدان مادرشان را ميپذيرند و جز در لحظات گذرا به آن فكر نميكنند. در واقع آنها مرگ را همچون حقيقتي محتوم ميپذيرند و با آن چون و چرا نميكنند.
راوي رمان فرزند دوم خانواده، جك است ولي از آنجا كه شخصيتها از قدرت و حضور يكساني برخوردارند، خواننده از نيمههاي داستان راوي اول شخص را فراموش ميكند و حس ميكند كه به صدايي سوم شخص گوش ميسپرد. اين رمان نيز همچون «آمستردام» با مرگ شروع ميشود. پدر خانواده در ابتداي داستان ميميرد اما جك بيش از آنكه ناراحت باشد عذاب وجدان دارد زيرا احساس ميكند مرگ پدر تقصير او بوده. بخش ابتدايي داستان به شخصيت پدر اختصاص يافته. او كه مردي بوده جدي و تقريبا بداخلاق تنها راه ارتباطياش با بچههايش مسخره كردن آنها بوده. «پدرم مردي نحيف، زودرنج و پر از عقدههاي رواني با دست و چهرهاي زرد و رنگ پريده بود.»
بعد از مرگ او نوعي خرسندي از نبود او در خانه موج ميزند هرچند كسي در اين رابطه حرف نميزند؛ براي نمونه زماني كه قرار است براي اولين بار بعد از نبود پدر براي جك جشن تولد گرفته شود پدرش را چنين به ياد ميآورد: «هميشه توي جشنا به يكي گير ميداد و سرش داد ميزد و يه دعوايي راه ميانداخت. توي جشن تولد هشت سالگي سو، واسه اينكه سر به سرش بذاره ميخواست سو رو بفرسته بره بخوابه كه مادر پا در ميوني كرد و نذاشت. همون شد آخرين جشن تولد خونه ما.» و سپس در چند سطر پايينتر ميگويد: «تو اين فكر بودم كه حالا كه داريم اين جشن تولدو بيحضور پدر بر گزار ميكنيم مادرم واقعا خوشحاله؟» بنابراين براي جك مرگ پدرش به معني محروميت هميشگي او از زندگي و محو شدنش از صحنه روزگار براي ابد نيست بلكه به معني داشتن جشن تولدي بيدردسر است.
رابطه بين بچهها هم يكي از كليديترين بن مايههاي داستان است. چهار بچه اين خانواده ظاهرا مثل مرغ و خروس در جنگ و جدال هستند اما در واقع علاقههايي كه گاه به افراط ميكشد نسبت به هم دارند. آنها مثل همه خواهر و برادرها لحظهاي با يكديگر دعوا ميكنند و لحظهاي به هم محبت ميكنند اما در برابر تجاوز يك عنصر خارج از خانواده با هم متحد ميشوند و از يكديگر حمايت ميكنند. اين اتحاد در طول رمان بهتدريج زياد و زيادتر ميشود و در پايان رمان به اوج خودش ميرسد. مك ايوان در به تصوير كشيدن اين رابطه و حساسيتهاي آن تبحر زيادي نشان داده است و مخصوصا كششي را كه خواهرها و برادرها در سنين كم نسبت به يكديگر دارند و همچنين نفرتي كه در نتيجه اين كشش ايجاد ميشود، را با ظرافت نشان داده است. گاهي به اين كشش و نفرت، توصيف خشونتها و خودخواهيهاي كودكانه هم اضافه ميشود كه به صورت زيرپوستي در رفتارهاي كودكان هميشه حضور دارد.
ترجمه اين كتاب كه اولين تجربه وحيد روزبهاني است روان و خوانا است. لحن عاميانه و شكستهاي كه براي رمان انتخاب كرده اگر چه در صفحات اول كمي سرعت خواندن را كم ميكند اما بهتدريج كه خواننده به آن عادت ميكند روان ميشود.