نمیدونم چرا وقت نوشتن داستانهای #عروس_بید سعی کردم از دیالوگ پرهیز کنم. یک جور تلاش بود انگار که ببینم میتوانم توصیفمحور پیش بروم و کمترین دیالوگ را استفاده کنم یا نه. و برای همین داستانهای این مجموعه را به این دلیل و یک دلیل دیگر دوست دارم؛ یک دلیل کاملا خصوصی و ناگفتنی.
بعد از یک سال بیکاری (بعد از خداحافظی از روزنامهنگاری) دفتر قدیم استاد عمادی شده بود پاتوقام؛ خیلی مصمم نبودم در فعالیت #نشر_آموت و کیف میکردم تمام روز را در آن خلوت، کتاب بخوانم و بعد درست ساعت شش غروب که میشد، دستم میرفت به نوشتن؛ اوایل روی کاغذ و بعد لپتاپام را بردم.
تجربهی عجیبی بود. یک لیوان پر از مداد مشکی داشتم و کلی کاغذ آچهار سفید که شمارهگذاری کرده بودم. شروع که میکردم به نوشتن، درست سر صفحهی دوازده، کلمههایم گویی میخشکید و سر و ته داستان را به هم میآوردم. بعد که شروع کردم به تایپ (که سالها بود نوشتههایم را خودم تایپ میکردم) درست صفحهی دوازده، داستان به اتمام میرسید؛ با این تفاوت که دوازدهصفحهی دستنویس میشد شش صفحهی تایپی.
خیلیوقتها میشد تمام روز به جرقهای فکر میکردم که غروباش بنویسماش اما غروب که تمرکز میکردم تا شروع کنم، کلمههایی میآمدند که اصلا بهشان فکر نکرده بودم و میدانستم دارم داستان دیگری را که قرار بود بعدا بنویسماش، مینویسم و در واقع خودش نوشته میشد و من کارهای نبودم جز یک کاتب؛ در آن اتاق تنها که یک اتاق از شش اتاق مجموعهی ساختمان وکلا بود، چنین وقتهایی ترس برم میداشت. مثلا دو داستان #پنجه و #بیل_سر_آقا را فکر نکرده، نوشتم؛ نوشته شد.
یا تجربهی عجیب #هراسانه و #جان_قربان و خود داستان #عروس_بید که داستانهای چند اپیزودیک و چند تکه بودند، قصدم این چندپارگی نبود، تا یک جایی پیش میرفتم و فکر میکردم این نشد آنی که باید میشد و فردا، پارهی بعدی نوشته میشد و سرآخر که این تکهها و پارهها را کنار هم میگذاشتم میدیدم، گویی قطعات یک پازل شدند که همدیگر را کامل میکنند.
و آگاهانه میدانستم زبان #عروس_بید نباید #دیلمی بشود (زبان دیلمی که بازماندهی همان فارسی اصیل متون کهن است و در میان مردمان البرزنشین هنوز جاری و زنده است) و تلاش کردم میان زبان فارسی رایج و زبان مردمام، به زبان میانه برسم که سرآخر راضی بودم از نتیجهاش.
و میدانستم باید داستان پایانی عروس بید، داستانی باشد که جمعکنندهی تمام #سه_گانه_یوسف_علیخانی باشد و راضیام ازش.
البته اگر آن نفر دیگر وقت نوشتن (که عربها جن میدانندش) همراهی نمیکرد، این داستانها نبودند.
کاش میدانستم کدام داستان را بیشتر دوست دارید.
https://www.instagram.com/p/Cui06PeKWcN/?igshid=YmM0MjE2YWMzOA==