محمدعلی علومی (آمدن ۱۳۴۰ رفتن ۱۴۰۳)

خالق «#پریباد»، «#سوگ_مغان»، «#خانه_کوچک» و آشنای «#قصه_اساطیر» در قصه‌ای نانوشته ناپیدا شد

صبح با تلفن #ندا_ولی_پور خبرنگار #ایسنا از خواب بیدار می‌شوم. صدایش می‌لرزد. می‌گوید «#علیرضا_روشن نوشته.»
می‌گویم «خبر ندارم. اجازه بدهید پیگیر بشوم.»
تا وصل می‌شوم به اینترنت، استوری آسیدمحسن بنی‌فاطمه را می‌بینم که نوشته «دریغا محمدعلی!»
چرخی که می‌زنم، خبر هفته‌نامه‌ی طلوع بم را می‌بینم که «با نهایت تاسف درگذشت استاد #محمدعلی_علومی، پژوهشگر و نویسنده، اسطوره‌شناس و شاهنامه‌پژوه و چهره برجسته ادبیات داستانی و طنز ایران را اعلام می‌نماییم.»
پیام می‌دهم به آسیدمحسن، می‌پرسم «کی؟»
فوری جواب می‌دهد «دیروز.»
زنگ می‌زنم به خانم ولی‌‌پور، می‌گویم «تسلیت می‌گویم.»

اولین‌بار یک روز بعد از زلزله‌ی بم به محمدعلی علومی زنگ می‌زنم؛ سال ۱۳۸۲. با بغض و گریه از اقوامش می‌گوید که زیر آوار مانده‌اند اما صدایش پر از امید است و گفتگوی‌مان در روزنامه جام‌جم منتشر می‌شود: «می‌خواهم بم فرهنگی را احیا کنم.»
هفت سال بعدش، به همراه آسید #محسن_بنی_فاطمه به خانه‌اش در تهران می‌رویم. رمان #سوگ_مغان را بهمان می‌دهد که در #نشر_آموت منتشر شود.
و این رفتن‌ها ادامه پیدا می‌کند و #پریباد و #خانه_کوچک و این اواخر هم #قصه_ی_اساطیر ازش منتشر می‌شود.
آنقدر گرم بود که کنارش حس می‌کردی، نزدیک‌ترین آدم به تو، فقط اوست.
نزدیک به یک دهه قبل راهی کرمان و بم و بردسیر شد و کمتر ازش خبری داشتیم جز پیام‌های گهگاهی‌اش در واتساپ و تلگرام و یا وقت حق‌التحریرها.
و آخرین بار همین دو روز پیش که با #محمد_شریفی زنگ زده بودم، حرف‌اش شد و اینکه علومی تازه یک رمان را تمام کرده.
و الان که این کلمه‌ها را می‌نویسم، کنارم نشسته و گویی دارد صفحه‌ی 34 #سوگ_مغان را می‌خواند که «گفتم: شما حرف‌های اسپندار را قبول دارید؟ دکتر مدتی ساکت ماند. قناری‌ها آواز می‌خواندند. جماعت با همدیگر صحبت می‌کردند. دکتر منظره‌ی بیرون را تماشا می‌کرد. گفت: سوال سختی است. مثل این که بپرسند اسطوره واقعیت است یا جفتگیات و خزعبلات؟ بگذار دو موضوع را برایت روشن کنم. اولی این که اسپندار نه اینکه اسطوره‌شناس خوبی باشد، نه! او اصلا در اسطوره‌ها زندگی می‌کند. چیزهایی می‌بیند که من نمی‌بینم، چیزهایی می‌شنود که من نمی‌شنوم، اسپندار مجذوب است، مفتون مهر است. در این دنیای بی‌برخ او حتی به یک تکه‌سنگ هم مهر می‌ورزد، حتی به مورچه‌ها هم واقعا علاقه دارد ... دوم که خیلی هم مهم است، از بس که سختی کشیده و رنج برده، دنیای درونی خیلی زیبایی برای خودش ساخته که ربط چندانی به واقعیت‌ها ندارد. زمان و مکان، اشخاص و اشیا در ذهن اسپندار جابه‌جا می‌شوند و ...»

#محمدعلی_علومی جوری زندگی کرد که می‌خواست و جوری رفت که ...

https://www.instagram.com/p/C6nbmZIqiRa/?igsh=MTlsNXI2eXR6ZnRjOA==

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2024© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو