دكتر سلطانيان آمده بود امروز. پرسيد: برادران كارامازوف ترجمهی صالح حسینی يا احد علیقلیان؟
گفتم: عليقليان.
گفت: جنایات و مكافات ترجمهی آهی يا عليقليان؟
گفتم: عليقليان.
گفت: جنگ و صلح ترجمهی كاظم انصاری يا سروش حبیبی؟
گفتم: سروش حبيبی.
كنجكاو بودم تا كجا میخواهد ادامه بدهد. مكث كرد. رفت از توی قفسه كتاب «مادام بواری» با ترجمهی «محمد قاضی» را برداشت و آورد و گفت: چطوره؟
گفتم: فلوبر رو بايد خواند. كلاسيكها را بايد خواند.
گفت: ديگه كيا رو بايد بخوانيم از كلاسيكها؟
گفتم: قاعدتا نمیتوان كلاسيك خواند و ژرمینال را نخواند.
گفت: امیل زولا؟
گفتم: بله. هم ژرمينال با ترجمهی سروش حبيبی را می.توانيد بخوانيد و هم سهم سگان شكاری با ترجمهی محمدتقی غیاثی. هم زمین با ترجمهی دكتر غياثی.
گفت: امروز پيش آقای ملكيان بوديم.
از جايم بلند شدم و پرسيدم: مصطفی ملكیان؟
گفت: بله. استاد فلسفه.
كنجكاو شدم بدانم استاد ملكيان را كجا ديدهاند. انگار فكرم و سوالم را شنيده باشد، گفت: امروز یک تعدادی از روانشناسها جمع شده بوديم در انجمن روانشناسان ايران. دكتر ملكيان برایمان حرف زد. دربارهی غفلت روانشناسان از چند حوزه گفت و روی بخش غفلت از رمان خواندن مكث كرد.
دكتر سلطانيان داشت حرف میزد و من توی سرم آليوشا میآمد در برادران كارامازوف كه چطور یک شخصيت آنچنانی به سرنوشتی آنچنانی تبديل میشود. بعد همين طور تمام داستانهای اين رمانها برايم مرور شد و بيشتر از همه يادم افتاد كه چه جالب! در كلاسيکها ما تحليل شخصيت چقدر داشتيم. و چقدر توصيف شخصيت داشتيم و چقدر علت و معلول و ... همين طور داشت توی سرم، رمانها بزرگ و بزرگتر میشدند.
دكتر گفت: نگير عكسام را.
گفتم: میگيرم كه يادم بماند امروز را.
البته كه بعد از عكس، گپ زيادی زديم و حس كردم چه مشتری سرچراغی خوبی گيرم آمده كه برايم معلمی كرد و چه تلنگرهایی كه نزد. من كيستم واقعا؟ من فقط یک كتابفروشام؟
كلاسيکها را چقدر خواندهايد؟
https://www.instagram.com/p/BwcTzZanefX/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=p7741gs97zxe