خاما قصهی زندگی است و سفر. سفر برای پیدا کردن جایی برای ریشه دواندن و ماندگار شدن. سفری که در ابتدا اجبار است و در میانهی راه خودخواسته. در وطن خاما برای خلیل عشق است و در غربت راهی برای زنده ماندن، ادامهی راه و گریز از واقعیات.
نیمهی اول داستان از خانوادهای میگوید که حتی در شرایط تبعید و کوچ اجباری هم به دنبال زندگی کردن و با هم ماندن هستند. صحنهای که درست کردن چای توسط دایه در بیابان و به دور از خانه را به تصویر میکشد نمایانگر این است که تا کنار هم هستیم، زندگی ادامه دارد.
نیمهی دوم داستان شرح سرگردانی خلیل یا حسن است که به ظاهر در روستایی پاگیر میشود اما ذهن و دلش هنوز در کنار خاما و دشتهای آغگل است.
خلیلی که به دنبال قویتر و جدیتر دیده شدن است و به این خاطر دل به زنان قوی و بزرگتر از خود میبندد.
خاما نه تنها یک عشق، بلکه میل همیشگی خلیل به بازگشت به موطن و اصل خویش است.
کتاب از ابتدا تا انتها تصویرسازیهای زنده و جذابی دارد و با وجود اینکه خواننده در آنجا حضور ندارد، اما با شخصیت اول داستان همراه میشود و حتی خودش را به جای خلیل میبیند.
خاما روایتیست از عشق، زندگی، خانواده، کوچ و سفر و درد، پا گرفتنی ناخواسته در روستایی دور از زادگاه و همراه شدن با خیالات خلیل و سرانجام رسیدنش به انار درخت. . .