الان آمدم به روال همیشه کلمههای برای پیشواز و شادمانهٔ انتشار کتاب جدید بنویسم که دیدم دستهایم همچنان میلرزند.
پریروز که آقای رضایی گفت «فردا #موهبت آماده است» تندی نشستم و برگهٔ تبلیغاتی کتاب را نوشتم و فرستادم برای حمیدخان که «پرینت بگیر و به #پخش_ققنوس برسان!»
صبح امروز آقایدالله رفت صحافی و کتاب را آورد. به حمیدخان گفتم «لطفا صدتا از #موهبت بیاور #کتابفروشی.»
و بعد زنگ زدم به خانم #آرتمیس_مسعودی. گفتم «مبارکا باشه. اگر زحمتی نیست بعدازظهر تشریف بیاورید کتابفروشی و سهمیهٔ آبونهها را با امضای شما بفرستیم.»