زويا پيرزاد رو نه به خاطر رمانهايش، نه به خاطر داستانكوتاههايش، نه به خاطر ارمنیبودناش، نه به خاطر مرموز بودناش، نه حتی به خاطر اينكه با رمان «چراغها را من خاموش میكنم» رونقی به عرصه كتاب و كتابخوانی داد، به اين دليل ستايش میكنم كه گاهی جملاتی در كتابهايش دارد سوزناک؛ دقيق و دردناک. مثل: «نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدمها عقیدهات را که میپرسند، نظرت را نمیخواهند. میخواهند با عقیدهی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدمها بیفایده است.»
اين جمله را يادم هست سالها قبل در رمان خانم پيرزاد خوانده بودم اما خيلیوقتها فراموشام ميشود و نظرم را میگويم و بابت گفتن اين نظرات هم چوب فراوانی خوردهام تا اين لحظه.
اين لحظه؟
بله همين چند دقيقهی قبل و پيش پای نوشتن اين چند سطر، خانم متشخص و باكلاس و اونطور كه خودش گفت «خانم دكتر»ی اينجا بودند كه جدلمان شد دربارهی شاملو. بعد مجبور شدم دو سه خط از دانستههايم را بالا بياورم و طرف را خيس عرق بكنم و بعد هم همان چند تا كتابی را كه انتخاب كرده بود، بگذارد و به قهر برود از اينجا بيرون.
بعد به خودم گفتم «آخه مگه مريضی تو بچه!»
بعد خواستم پيامی بدهم به خانم پيرزاد كه در رمانهای بعدیاش بنويسد «فروشنده، خر خريدار است. هرچی خريدار گفت همان بهترين است. اگر گفت ترجمههای شاملو بهترين ترجمههای دنياست، بگويد بله كه اينطور است. اگر هم خريداري گفت ترجمههای شاملو بدترين ترجمههای دنياست، باز هم با او همراه بشود.»
همين