یادداشتهای یک کتابفروش

دیشب حساب کردم و دیدم ۲۶ درصد از فروش #کتابفروشی_آموت را #کتاب های #نشر_آموت تشکیل می‌دهد و الباقی از ناشران دیگر است. هر هفته، باید همان‌طور که کتاب‌های #ناشران دیگر را از #پخش_کتاب #ققنوس و #گسترش و #دوستان سفارش می‌دهیم، کتاب‌های آموت را برای خودمان می‌آوریم؛ اوایل فاکتور نمی‌زدم که بعد مصمم شدم با آموت هم کاملا حرفه‌ای و طبق فاکتور پیش برویم و اختلاف حساب پیدا نکنیم.

تازه کتاب‌های آموت را آورده بودم که دیدم آلبالو روی پیشخوان آشپزخانه است. از نگاه‌ام رد شد که «#ایرنا اومده مگه؟» که بعد رفتم توی انباری و جابجا کردن کتاب‌ها. برگشته بودم بروم دست و صورتم را بشویم که دیدم نشسته در اتاقک پرنور.

خودش می‌گوید «وقتی منو توی کتابفروشی می‌بینی، چشم‌هایت برق می‌زند.»

درست از اولین باری که چشم‌هایم از دیدن‌اش برق زد، بیست‌سال و چند روز می‌گذرد و فکر می‌کردم دیگر عادی شده باشد نگاه‌کردن‌ام اما می‌گوید «نخیر. هر بار با ذوق نگاهم می‌کنی.»

قاعدتا راست می‌گوید. دیروز ایرنا و ساینا و سیامک و هایده رفته بودند پلور و آلبالو و گیلاس آوردند.

یک چند وقتی کمی دلخورم ازش. چند وقت پیش حتی به زبان آوردم که «یکی از دلایلی که باعث شد مصمم بشوم اینجا را کتابفروشی بکنم، حرف تو بود.»

گفت «من کی گفتم میام همیشه اینجا کار می‌کنم.»

گفتم «تو نبودی وقتی من گفتم نمی‌رسم تنهایی به کارهای نشر، حالا بیایم و کتابفروشی بزنم؟ گفتی که تو کتابفروشی رو راه بینداز، من و یورنا با هم می‌گردانیم؟»

گفت «گفتم اما نشد.»

یک سال بعد از افتتاح کتابفروشی، ایرنا بازنشسته شد اما انگار در تمام بیست‌سالی که در #بیمارستان کار می‌کرد، بغض نخواندن داشت. در تمام عمرم، هرگز کسی را اندازه‌ی #ایرنا_محی_الدین_بناب کتابخوان ندیدم. حتی همین کتاب #علم_و_تبعیض_جنسیتی را وقتی ترجمه کرد که ساینا تازه زبان باز کرده بود. اوایل #علی_دهباشی این کتاب را داد به یکی از ناشران. قرارداد هم بست. یادمه حتی ۵۰ هزار تومان هم علی‌الحساب داده بود اما بعد از یک‌سال گفت «نمی‌تونم چاپ کنم.» بعد دادم به یکی از ناشران که خودش هی زنگ می‌زد و کتاب می‌خواست و شش ماه بعد  به زور ازش پس گرفتم. بعد هم در ریتم کتاب‌های نشر آموت نبود و چند سالی ماند تا سرآخر پارسال منتشرش کردم که خوشبختانه این روزها در آستانه‌ی چاپ سوم است. بازآفرینی #مرزبان_نامه اش هم سال‌هاست در #نشر_کتاب_پارسه منتظر چاپ است و 

یک سالی هست یکی از کتاب‌های کلاسیک را ترجمه کرده و مانده پاک‌نویس‌اش.

امروز این خانه روشن‌تر نشده؟

 

https://www.instagram.com/p/CDD-70BJKvP/?igshid=g67bgr90u87q

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو