توی راه به ایرنا گفتم «همین جوریاش هم کسی نمیاد #کتابفروشی و حالا هم که باران میاد و دیگه باید تا آخروقت، بنشینیم چشمانتظار.»
ایرنا گفت «البته یک عده هم هستند که برای فرار از باران پیشتون میآیند.»
مدتهاست درد کمرم زده به پهلوی راستم و خیلی توان گفتگو ندارم. چیزی نگفتم. نگفتم که «گریخته از باران، فقط سرپناه میخواهد و کلمهها را نمیبیند.»
تا رسیدم به کتابفروشی، جیمانجان آماده بود که با ایرنا به خانهی مامانجون بروند.
رفتم برای خودم چایی بریزم که دیدم بوی چغندرپخته میآید. ذوق کردم. صدای باران و خیسی زمین و رنگ زیبای جغندر. به آرمیتاجان گفتم «بچه که بودیم، خیلی سرد میشد. برف هم زیاد میآمد و زمین یخ میبست. توی راه مدرسه، یک عموسبیلویی بود که همیشه چرخ طافیاش پایینتر از دو راهی مدرسهی ما میایستاد. از دور حرارت چغندرها را میدیدیم و بعد قلقل آباش را و جمعیتی از ماها که دور چرخ جمع میشدیم و همه میگفتند عموسبیلو! پولش رو دادم. و نمیدانم واقعا پولش را داده بودند یا نه که عموسبیلو با چوب تردش آرام میزد که سر و صدا نکنید و برای یکییکیمان دو قاچ چغندر میبرید و میگذاشت توی کاغذی که معلوم بود دفتر مشق یکی بوده؛ و خط خورده.»
تازه چغندرم را خوردم بودم که یکی گفت «سلام.»
پسربچه ی پنجشش ساله، کتابش را نشانم داد و گفت «اومدم کتاب بخرم.»
خیلی جدی بهش گفتم «ممنونم باعث میشوید کتابفروشی زنده بماند.»
گفت «همیشه میخرم.»
گفتم «تشکر میکنم.»
گفت «شما هم کتاب میخوانید؟»
گفتم «من خودم یک کتابام.»
گفت «کتاب. یعنی چی؟»
گفتم «یعنی یکی مثل همین کتابها.»
رفت و برادرش را آورد و گفت «برادرم رو هم آوردم.»
گفتم «تشکر میکنم که باران آمد و شما هم آمدید. شما الان رنگینکمان هستید.»
گفت «رنگینکمان؟»
گفتم «بله. رنگ لباسهات رو نگاه کن.»
بعد شمردیم. شش رنگ داشت. گفتم «اگر یک رنگ دیگه هم داشتی، کامل میشدی.»
رفت به مامانش گفت «چرا رنگینکمان نشانم ندادی.»
مامان مهربان گفت «آخه آفتاب نیست الان.»
پسربچه آمد جلو. نگاه کرد به مجسمهی کتابخوان و گفت «این چرا همیشه یک کتاب میخوانه؟»
گفتم «الان این کتابو میخوانه. تو که بری، یه کتاب دیگه میخوانه.»
گفت «آهن که کتاب نمیخوانه.»
گفتم «الان پنج ساله داره کتاب میخوانه. چند ساله دیگه آدم میشه.»
گفت «چطوری؟»
گفتم «مثل پینوکیو.»
رفت به مامانش گفت «پینوکیو کیه؟»
مامانش گفت «توی کتابهاست.»
برگشت سمت من. گفتم «خیلی باید #کتاب بخوانی تا همه رو بشناسی.»
چهوقت ما آدمها مثل کتابها میشویم؟
https://www.instagram.com/p/Cz3xyyDKcQG/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==