یادداشت‌های یک کتابفروش

آرمیتا مدتی‌ست به کلاس آماده‌سازی کتاب می‌رود. امروز با ذوق و شوق آمد که «برای هر کتابی باید یک فولدر درست کرد و از مرحله‌ی اول تا آخر را در آن نوشت.»

خندیدم و گفتم «باریکلا.»

حس کردم خنده‌ام خوشایندش نیست. گفتم «دخترم! ما هم عملا همین کار را می‌کنیم. مخصوصا قدیما که تنها بودم هر کتابی را قرارداد می‌بستم، یک بخش از زونکن را بهش اختصاص می‌دادم؛ از برگه‌ی قرارداد گرفته تا مراحل آماده‌سازی و هزینه‌هایش و بعد مجوز نشر و گرفتن مجوز اعلام وصول و حتی فیش واریزی حق‌التالیف یا حق‌الترجمه، همه را مجزا می‌گذاشتم توی بخش هر کتاب.»

مکثی کردم. گفت «بله اما استاد می‌گه ...»

گفتم «بعدا سیستم ارشاد تغییر کرد و دیگر برگه‌ی مجوز کاغذی و برگه‌ی اعلام وصول ندادند و همه‌چیز شد سیستمی. از این طرف هم واتساپ و تلگرام آمد و تمام مراحل آماده‌سازی و ارشاد و چاپخانه و حتی واریز، در این محیط انجام شد و نهایت واریزی‌ها در سیستم حسابداری ثبت شدند.»

گفت «بله می‌دونم. اما وقتی توی نرم‌افزار هست هیچ کتابی گم نمی‌شود.»

گفتم «یک مثل در میان ناشران هست که می‌گوید ناشر موفق، دفتر و دم و دستگاه ندارد. اگر دیدید کیف‌اش کهنه است و چاق و چله، بدانید، تمام نشرش در آن کیف است.»

حس کردم توی سرش می‌گوید «این که شد سیستم کهنه و سنتی نشر.» گفتم «این‌هایی که تو می‌گویی، شاید در سیستم دولتی و موسسه‌ها انجام‌شدنی باشد اما در نشر خصوصی، غیرممکن است.»

بعد پرسیدم «چند تا ناشر بهم نشان بده که وقتی شروع به کار نشر کردند، می‌دانستند ده سال ناشر خواهند ماند؟ اصلا خودت. اگر ناشر بشوی، احتمال می‌دهی، شش ماه دوام بیاوری؟»

رفت توی خودش.

حالا چرا این‌ها را گفتم؟

خانمی امروز آمد و بعد از چرخی در کتابفروشی، در محراب انتهای قفسه‌ها ماند و بعد با یک دسته کتاب برگشت و بین راه رسید به من و گفت «خوب هستند؟»

نگاه کردم و گفتم: «به‌به! چه کتاب‌هایی: اتوبيوگرافي زنان / جريان‌هاي پنهان خانوادگي/ كار خانگي زنان - زن خانه‌دار و كار بي‌نهايت/ ليليت - حواي نخستين/ جنس ضعيف/ نقدي پساساختارگرايانه بر فمنيسم/ زنان عشاير ايران: خاطره‌بافي ميان ايل قشقايي»

خواستم بهش بگویم «خوشحالم بالاخره یکی این قفسه‌ها را هم دید. اغلب کتاب‌های این محرابه را خودم هر چند سال یک‌بار جمع می‌کنم و می‌برم آموتخانه. چون قیمت‌شان آنقدر کم است که فروختن‌شان هم به صلاح نیست.»

یک چیز دیگری هم بهش گفتم که چون این یادداشت چهارصد کلمه شد، نمی‌نویسم

 

https://www.instagram.com/p/DOlvkqJDKBy/?igsh=MTR0NmdpN2pleHl4ag==⁩

 

 

@aamoutbookstore

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2025© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو