روزنامه تهرانامروز (لیلا مقدمفر): امسال هم جایزه جلال برندهای نداشت و تنها چند نویسنده شایسته تقدیر شناخته شدند یکی از این افراد محمدعلی علومی نویسنده بمی است که سال پیش نیز مورد تقدیر قرار گرفت به همین بهانه گفتوگویی با او کرده ایم تا با اندیشهها و کتابش «پریباد» بیشتر آشنا شویم.
امسال كتابهای تقدیر شده در حوزههای مختلفی بودند از جنگ گرفته تا سفر رهبری به شیراز و رمان شما که به اسطورهها ميپردازد فکر ميكنید اسطورهها در فرهنگ داستانی ما چه جایگاهی دارند ؟
آنچه هویت ملی ما را ميسازد، مجزا ميكند و طی هزارهها تا روزگار کنونی موثر بوده و در باورهای اهل نصاری و باطنی گراها در سرتاسر دنیا وجود دارد اسطورهها هستند.
به گمانم احیاي این اساطیر در جهان داستانی امروز از چند جهت میتواند گره گشای بحران داستانی معاصر باشد. به این معنی که آنچه مشهور به رئالیسم جادویی است و متعلق به فرهنگهایی بسیار کهن نظیر ایران، هند، چین و مصر است، به تعداد زیاد زمینههای بروز داستانی دارد. چینیها، ژاپنیها و مصریها به این اساطیر در داستان ارجاع داشتهاند و کسانی نظیر نجیب محفوظ توانستهاند در ادبیات جهان برای ادبیات ملی خود جایگاهی باز کنند اما در ایران این امر متاسفانه مورد غفلت بوده است.
کسانی مثل غلامحسین ساعدی در داستانهاي کوتاهش. صادق هدایت در بوف کور و از جوان ترها بعضی از داستانهای یوسف علیخانی و آیت دولتشاهی در زمینه احیاي اساطیر کارکردهاند. ولی باز جزو اولین گامها در رمان نویسی ایران است که از سویی سنت قصهگویی شفاهی و همزمان وجوه اساطیری را در زمان معاصر احیا ميكنند.
بنابراین شعبه و شاخه یا نوع ادبیات رئالیسم جادویی نهتنها در چنین آثاری ميتواند بهطور منسجم و روشمند احیا شود،بلکه در شیوه نگاه و نگارش داستاننویسی جوان ميتواند موثر باشد.به طوری که گنجينههایی از اساطیر در فرهنگ شفاهی یا فرهنگ مکتوب را به طرز و فرم داستان مدرن احیا کنند.
آیا چنین امری ممکن است بین جهان قدیم و جهان جدید ارتباط ایجاد کند؟
ادبیات،شعر و داستان پیوند مکانیتی با تحولات اجتماعی ندارد که تابع محض پیشرفت تکنولوژی باشد. نمونهها در ادبیات جهان فراوان است.مانند اینکه در جهان صنعتی و کشورهای پیشرفته و ثروتمند شیوههای قصهگویی مرتبط با فرهنگ شفاهی عشایر سرخ پوست است که در آن میکل آنخل آلتوریاس رمانهای جذاب و ماندگاری چون «آقای رئيسجمهور» و «پاپ سبز» و «مردی که همه چیز داشت» یا رمان «تروتومبو» یا رمان مشهور «صد سال تنهایی» از مارکز تمام اینها همانطور که گفته شد متکی بر اساطیر و افسانهها و باورهای عشایری سرخپوستی است. یا بورخس که در داستانهایش متاثر از شیوه داستانگویی هزار و یک شب رفتار میکند و همان بینش و بیان متعلق به هزاران سال قبل هزار و یک شبی را در روزگار معاصر اجرا کرده است.
کارکرد استعاره چیست؟
استعاره بهگونهای است که جهان را مرتبط با هم میبیند. همذاتی و همجوهری با جهان،بینشی شرقی است،چون چهارصد سال جهان غرب نگاه علمی، روشمند و علت و معلولی دارد. در علوم انسانی و روانکاوی و داستان،رویکردهای یونگ و داستاننویسان مذکور خلاف نرم و فرم علممحوری وارد بر بینش غربی است. به همین جهت برای آنها جذابیت خاص و متکی بر بینش عاطفی اشراقی دارد که بینش ما قبل خردگرایی است.
علاقه به ادبیات اسطوره ای و کاربرد آن در ادبیات معاصر ایران چگونه است؟
روشنفکری ایران در بهت زدگی است آنقدر از بالزاک و نويسندههای قدیم و جدید ترجمه شده است که نميتواند به دستاوردهای کهن خود برگردد. اما از طرفی بورخس نويسندهاي که مدتهای مدید تب ذهنی عدهاي از نویسندهها و شاعران ایرانی بود بارها خود را شاگرد استادان داستان سرای هزار و یکشب معرفی کرده است.مارکز نیز یکی از سرچشمه های داستان نویسی خود را هزارو یک شب میداند.
یا سمک عیار را ساختارگرایان روس رمان معرفی میکردند در حالی که بیشتر نویسندههای ایرانی این ادبیات درخشان را متعلق به فرهنگ شفاهی دانسته و در خور دقت و توجه نمیدانند.در حالی که ویلیام فاکنر معتقد است ادبیات شرق گنج گرانبهایی است که زحمت نویسنده غربی را کم میکند.
اما استادان داستاننویسی معاصر ما پس از نیم قرن کار داستانی هنوز تعریفی از داستان بهمعنای عام و داستان ایرانی به معنای خاص ندارند. و به اجبار به آرا و نظریات شخصی مثل میلان کوندرا رجوع کرده و آن را تکرار میکنند. این درحالی است که میلان کوندرا بهرغم بعضی از قوتها و قدرتها درتکنیک با این حال دستاوردهای میلان کوندرا جلوه چندانی ندارد. ضمن اینکه جهان نگری این شخص متکی بر عوام را فریبی محض است.
با وجود نقاط قوتی که درباره ادبیات داستانی ایران گفتید چرا همچنان ادبیات ما ناشناخته است؟
وقتی ادبیات معاصر ایران آغاز بهکار کرد چهرههای درخشان و نوآوری مانند نیما در شعر،هدایت و جمالزاده در داستان،محمدجلیل قلیزاده در داستان طنز، میرزاده عشقی در شعرهای سیاسی- اجتماعی با بینش آمیخته با رمانتیک و اومانیزم،فرخی یزدی،ابوالقاسم لاهوتی،عارف، ملکالشعرای بهار و دهخدا نوعی از ادبیات را پایه گذاشتند که رویکرد جدید در شناخت انسان و جهان داشت.اینها عموما بزرگانی بودند که ادبیات و فلسفه و حکمت نظری و عملی کهن و کلاسیک ما را بهخوبی میشناختند یا مسلط بودند یا حداقل با آن بینش بیگانه نبودند به همین جهت مثلا رویکردهای فلسفی اجتماعی ناصر خسرو در شعرهای فرخی یزدی برمبنای همان خردگرایی تداوم مییابد.نیما مجموعهای از تغزل و حماسه ادیبان کلاسیک را با خود به جهان معاصر آورده بود و در اغلب شعرهایش مانند ققنوس و دیگر منظومهها خردگرایی فردوسی، تغزل حافظ و مولانا را با بینش اومانیستی جدید همراه کرده بودند.
پس کجای کار این شاعران و نویسندهها اشتباه بود که باعث شناخته شدن ادبیات ما نشد؟
با وجودیکه این ماجرا ابتدا راه درستی رفت، اما در ادامه به دلایلی چون دیکتاتوری رضاشاهی و سپس ماجراهای پس از کودتای 28 مرداد به بیراهه رفت. ادبیاتی که داشت در رمان بینش استعاری شیخ شهابالدین سهروردی را به واسطه كتابهایي چون عقل سرخ و آواز پرجبرئیل به جلوه درمیآورد و در اثری استعاری مثل بوف کور همان نوع نگاه و بیان ادامهای منطقی مییافت.
البته با تفاوت نگاهی که به خاطر شرایط ایران لطمه خورده از استبداد قاجار و پهلوی اول و جنگ جهانی اول و دوم ایجاد شده بود و باعث دلسردی نویسندهها شده بود.کودتا و استبدادهای سنگین قربانی بسیار زیادی از بهترین استعدادها گرفت، بهطوری که نصرت رحمانی که شاعری بسیار با استعداد و ملی بود بهناچار در آن شرایط «میعاد در لجن»را نوشت. چون جهان پیرامونش جز جهان لجن،زبالهها، آدمهای سودجو و وطنفروش و بیسواد و متکبر چیزی نبود.«فریدون توللی» که در طنز نویسی ایران تالی سعدی محسوب میشد با آن زبان مسجع و آهنگینش پس از کودتا در اعتیاد سنگین خفه و غرق شد.
پس استبداد باعث ناامیدی نویسندهها شد. سرنوشت ادبیات دراین میان چه شد؟
گرایشها به سمت ترجمه رفت. هرچند جلوی ترجمههایشان گرفته میشد و در مقابل ادبیاتی که به هیچ وجه اندیشه ورز نبود یا ادبیات ناامیدی رواج پیدا کرد.حتی در زمینه فیلم،آثار فیلمسازانی چون فلینی پخش نمیشد اما فيلمهای عامهپسند یا ادبیات گل و بلبلی به وفور یافت میشد.نظارت دولتهای استبدادی اندیشهورزی در ایران را محدود کرد و کسانی مثل ساعدی و شاملو یا فروغ باید پیه زندان را به تن میمالیدند تا بتوانند حرفشان را بزنند.
اکنون برای شناساندن ادبیاتمان راهی وجود دارد ؟
جریانهای نسبتا رایج بر ادبیات معاصر پیروی محض از شکل و فرم داستانهایی است که در جهان غرب نوشته میشود و فاقد خلاقیت است.جریان غالب این فرم را تقلید میکنند جشنواره میگذارند و جایزه میدهند.در حالی که این نوع نگارش فاقد ارتباط خلاق با فرهنگ ایرانی با آن ساخت و پرداخت داستانی است.
از طرفی وقتی ادبیات نمایشی و سفارشی داریم، افرادی که نه عضو این گروهیم نه آن گروه خیلی تنها میشویم و آدمی مثل من باید تک و تنها اسطورهها را بخواند تا جایی که خواندن نظامی و بیان بینش آن در رمان تبدیل به «ظلمات» شود. اما از طرفی منتقدان میگویند براساس رئالیسم جادویی چرا مانی،شخصیت اصلی رمان گم میشود.ناچارم توضیح بدهم این نوع رمان مانند آثار رئال دیکنز و بالزاک و ماکسیم گورکی ماجرا محور نیست،بلکه مثل ادبیات کهن ما اندیشهمحور است. به همین جهت در شاهنامه میبینیم مادر سیاوش او را بهدنیا میآورد و سپس از او هیچ خبری نیست، چون کارکرد ما فقط در بهدنیا آوردن سیاوش بود تا خود سیاوش مقدرات را پیش ببرد اما در جهان امروز بخش اعظم مقدرات ما در کاخ سفید یا لندن رقم میخورد نه در عرصه خدایی.
پریباد چگونه این رسالت را انجام میدهد؟
پریباد مثل نوشتههای دیگر، «سوگ مغان»، «ظلمات» اجرای اساطیر کهن ایرانی در روزگار معاصر است اما افسوس بخش قابلتوجهی از منتقدان ما با این اساطیر آشنایی ندارند. جهان اسطوره هنگام بیان داستانی فضاهای مرتبط با یکدیگر را در شخصیتپردازی، فضاسازی، تعلیق و امثال آن میسازد. اما منتقدی در بررسی پریباد مسخ شدن اشخاص این رمان را با مسخ کافکا مقایسه میکند كه ناچارم توضیح بدهم موضوع مسخ در جهان جدید و جهان قدیم متفاوت است.در جهان جدید نگاه علت و معلولی کافکا ناگزیر به چگونگی مسخ میپردازد. وقتی گرگور سامسا به حشره مسخ میشود اینکه چه ويژگيهای ظاهری پیدا میکند مهم است. ولی در مسخ به شیوه کهن نه به چگونگی بلکه به چرایی میپردازد این در سایه نگاهی است که تمام عین و ذهن حاکم بر جهان را اولا منحصرا به انسان نمیداند، بلکه شامل بر پدیدههای نادیدنی هم میشود و ثانیا ذهنیت را خاص انسان نمیداند بلکه جماد و نباتات و موجودات دیدنی و نادیدنی نیز ذهنیت ویژه خود را دارند. همه اینها در دامنه تاثیر اهورایی و اهریمنی قرار میگیرند که مانند داستانهای جدید با رویکرد اگزیستانسیالیستی موجودات در موقعيتهای خطی و مرزی ناچار به انتخاب و تعیین ماهیت خویش در زمینهای که ماهیت آنها از قبل مشخص شده هستند.یعنی موضوع جبر و اختیار و حدود آن. شناخت این موضوعات نیازمند سعی و کوششهای فراوان است.
نظرتان درباره جایزه جلال چیست،آیا هیچ رمانی شایستگی دریافت جایزه اول را نداشت؟
در جایزهای که بهنام جلال است و او بههمراه دکتر شریعتی و همتایانشان در جهان یعنی«امه سزر» و «فرانتس فانون» نظریه بازگشت به خویشتن را طرح کرده بودند، پریباد که تماما اجرا و احیای اساطیر شاخص ایرانی- انسانی ما تا حال حاضر است،طوری که اگر قائل بر این باشیم که ما مردمی نوظهور و بیهویت نیستیم بلکه برعکس روزی روزگاری بهواسطه تمدن و فرهنگی که گفته شد موثر بر باورهای جهانی بوده است هنوز هم میتوانیم حداقل در عرصه هنر و اندیشه پیشنهادهای تازهای به ادبیات جهان دهيم.
امیدوار بودم برگزارکنندگان و داوران متوجه تنهایی عظیم من در شرایطی که بخش قابل توجهی از ادبیات ما در بهت زدگی و تقلید ساختاری بهسر میبرد و فاقد خلاقیت است، باشند. در عین حال به سبب درد مشترک یعنی تنگدستی که شاعر، نویسنده و پژوهشگر باید هوش و دانش و تواناييهای خود را صرف آموختن و بسیار آموختن و نگاه نو به جهان داشتن کند،به اين مسئله توجه داشته باشند و بر اساس انصاف و نظارت بر ادبیات طوری رفتار کنند که اولا اعتبار جایزه و نام جلال حفظ شود ثانیا خلاقيتهای ادبی در نظر گرفته شود.