دانیال حقیقی، فرزانه سکوتی: تجدید چاپ كتابی كه پیرامونش هیاهویی نبوده نشان میدهد جریانی سیال از سطر سطر كتاب به روح و جان خوانندگان سرایت كرده و حرف و حدیثش دهان به دهان به چرخیده. رمان كوتاه بودن همین حكایت را دارد. درك و دریافتم را از این رمان كاشینسكی در مطلبی دیگر به نام بهشت بازیافته در همین پرونده نوشتهام. اینجا فقط اشاره میكنم به فرصتی كه اتفاقی در اختیارم قرار گرفت تا بتوانم با همكاری دانیال حقیقی گفتوگویی با خانم مهسا ملك مرزبان داشته باشم و این بار همراه مترجم نگراهی داشته باشم به رمان.
مترجمی كه دغدغهی شناختن جهانهای روحنواز را در سر و آرزوی شناساندن آن را در دل دارد.
سپاسگزارم از جناب آقای رضا موسوی كه اجازه دادند این دیدار و گفتوگو در دفتر ایشان صورت گیرد. خواندن این مصاحبه را از دست ندهید.
رمان Being There پیش از این یک بار با عنوان عروج به قلم محمد قاضی و یک بار هم با عنوان حضور به قلم ساناز صحتی و شهناز انوشیروانی منتشر شده بود. هرچند این دو ترجمه برای سالها تجدید چاپ نشدند، تا هفت ـ هشت سال پیش نسخههای کهنهی آنها را در برخی از کتابفروشیهای راستهی انقلاب میشد پیدا کرد. اما چه شد که شما برای ترجمهی اثری از کاشینسکی همین رمان را انتخاب کردید و سراغ آثار دیگر او نرفتید؟
این رمان را دوست داشتم و با آن از مسیر دیدن فیلم آشنا شدم. این فیلم حتی از تلویزیون هم پخش شد و یکی از دوستانم به من آن را توصیه کرد (خیلی اهل فیلم هستم). بعد از دیدن فیلم، اندیشهی کارگردان فیلم، یعنی هال اشبی، در من تأثیر گذاشت؛ تا جایی که فیلم را دو یا سه بار دیدم و هر بار با لایههای تازهای از داستان مواجه شدم. وقتی با دوستم راجع به این فیلم صحبت میکردم، به این پرسش رسیدیم که چرا این کتاب تا به حال به فارسی ترجمه نشده؟
رفتم به دنبال کتاب، اما ترجمههای پیشین این رمان در بازار نبود. خیلی خوشحال میشدم که ترجمهی مرحوم قاضی را مییافتم، اما نبود. ترجمهی خانم صحتی را هم پیدا نکردم. بعد از اینکه کتاب را سفارش دادم و به دستم رسید، متوجه شدم که تفاوت چندانی بین کتاب و فیلم وجود ندارد. دلیلش هم این است که فیلمنامه را هم خود نویسندهی رمان، یعنی کاشینسکی، نوشته؛ بنابراین، صدمهای به اصل رمان نخورده، مگر آخر فیلم که تغییراتی داشته.
تصمیم گرفتم کتاب را ترجمه کنم؛ چون در بازار نبود. علاوه بر این، حس کردم که چقدر جای چنس، این شخصیت چندلایه، در روزگار ما خالی است و با این ترجمه، خواستم او را دوباره معرفی کنم. و به نظرم این کتاب مدام باید چاپ شود و همهی انسانهای روی کرهی زمین باید این کتاب را بخوانند. باید این نگاه ساده را دوباره پیدا کنیم و کسی که واقعاً بتواند با این اندیشه ارتباط برقرار کند، میفهمد چقدر اینطور فکرکردن لازم است، فارغ از پیچیدگیهایی که جهان امروزمان به آن دچار شده، در عین پیچیدگی چقدر ساده میشود به آن نگاه کرد! سالها پیش در دههی ۷۰، که سالهای هجمهی رسانه و بهخصوص تلویزیون بود، این نویسنده چطور توانسته ورای همهی آن حملهها و هجمهها به چنین تفکری دست پیدا کند؛ هرچند نوع اندیشه و باورهایش ریشه در اندیشه و ادبیات و جامعهی اروپای شرقی دارد، جایی که زادگاه نویسنده است.
به هر حال، دلم میخواست این کتاب دوباره وارد چرخهی بازار کتاب شود. سیاست کاریام این است که اگر ترجمهی خوبی از یک کتاب در دست باشد، آن را دوباره ترجمه نکنم. اما ترجمهی این کتاب در بازار نبود. فکر میکردم مردم باید این کتاب را ببینند و بخوانند … .
و تجدید چاپش هم تأیید کرده که ترجمهی این کتاب لازم بوده …
بله، کتاب بدون هیچ تبلیغات آنچنانیای نظیر رونماییها و غیره و ذلک در یک سال سه بار چاپ شده و بهآرامی دارد حرکت خودش را ادامه میدهد. اغلب ناشران دوست دارند کتابهای حجیم منتشر کنند که دلیلش را همهی ما میدانیم. با ناشر که صحبت کردم، معتقد بود حجم کتاب برای دیدهشدن کم است. قطع کتاب را هم خودم پیشنهاد داده بودم؛ چون قطع کتاب اصلی همین بود، خواهش کردم با همین قطع دربیاید. طراحیِ جلدِ بارزی هم دارد که کار حامد بارئی طبری است. حتی نوع چاپ جلد، که ترکیب ورنی و مات است. روی همهی اجزای کتاب فکر شده و به نظرم همهی این موضوعات در موفقیت کتاب مؤثر بوده.
بودن هجویهای علیه رسانههای ارتباط جمعی یا ابرپدیدهی تلویزیون است. امروزه اما نگرش به اینترنت، که رسانهای بسیار بسیار بزرگتر از تلوزیون است، به هیچ وجه چنین نیست و روشنفکران و نویسندگان چنین موضع سختی در برابر آن نمیگیرند. به نظر شما، کاشینسکی اگر زنده بود، امروز در مورد اینترنت چه نظری داشت؟
نمیدانم کاشینسکی اگر بود، چطور فکر میکرد؛ چون من در مورد اندیشهی سال دیگر خودم هم نمیتوانم نظر قطعی بدهم، چه رسد به اندیشهی دیگری. اما باید این را بگویم که کاشینسکی زمانی این کتاب را نوشت که رسانهی تلویزیون در اوج بود، مردم تمام وقت خود را پای آن میگذراندند، تلویزیون متکلم وحده بود و مردم چشمبسته از آن تبعیت میکردند، یعنی دههی هفتاد میلادی.
بهیاد بیاوریم زمانی که به چنس میگویند: «بیا تلفن با تو کار دارد»، او بیآنکه حواسش به مکالمهی تلفنی باشد، به تبعیت از حرکات ورزشی برنامهی تلویزیون حرکات ورزشی انجام میدهد! این تلنگری است که نویسنده به خوانندهاش میزند و به او گوشزد میکند که چقدر تحت تأثیر رسانه است.
هنوز هم که هنوز است، این جریان ادامه دارد، با این تفاوت که حجم اطلاعاتی که از کانالهای مختلف برای ما ارسال میشود، آنقدر زیاد است که فرصت لحظهای مکث روی آنها را هم نداریم.
در گذشته، همیشه ما مردم را روزنامهبهدست میدیدیم. پدربزرگ خود من دو تا روزنامه را آبونه بود و عصرهایش به خواندن روزنامه میگذشت، اما امروزه دیگر کمتر کسی را روزنامهبهدست میبینیم. همه در حال اسکرولکردن رو به بالا هستیم، بیآنکه دقت نظری بهخرج بدهیم.
این باعث شده سواد رسانهای عمومی بیاید پایین و هر کسی فرصت بیابد هر چیزی را منتشر کند. متأسفانه، برای بالابردن درک مردم از رسانه یا افزایش سواد رسانهای کاری انجام نمیشود.
حجم اطلاعات و اخباری که لحظهبهلحظه وارد فضای مجازی میشود، آنقدر زیاد است که دیگر مردم شوقی به دانستن ندارند و از طرف دیگر هم رسانه با این سرعت انتشار اطلاعات دیگر خودش را مسئول نمیداند. خبرها فقط یکی دو دقیقه در صدر هستند و بعد به همان سرعت هم فراموش میشوند. در حالی که در گذشته اگر در روزنامهای کوچکترین اشتباهی رخ میداد، روز بعد، با عذرخواهی برایش اصلاحیه چاپ میکردند.
در مورد کاشینسکی اما این یک نکته را میتوانم با اطمینان بگویم که اگر امروز زنده بود، حتماً واکنش نشان میداد. در نوشتههایش میبینیم که وجدان بیدار اجتماع است. اما اگر آدمهایی مثل او امروز بودند، میتوانستند دستکم راهکارهایی ارائه کنند.
سبک کاشینسکی بسیار موجز و فشرده است. به نظر شما، سبک این نویسنده چه ویژگی دیگری دارد که در هنگام ترجمهی اثر، نظر شما را جلب کرد؟
سادگی و ایجاز. بیشتر اینکه کاشینسکی بعد از پیچیدگی به سادگی رسیده است. سادگیای که بعد از گذر از پیچیدگی بهدست میآید، بسیار روان، جذاب و سیال است. این ویژگیها را هر نویسندهای ندارد. همینهاست که باعث میشود متنش خوشخوان بشود.
کافی است به اسم شخصیتهای کتاب دقت کنید؛ مثلاً چنس (شانس) خیلی شانسی برمیخورد به شخصیتی به نام ئیئی (ایو یا حوا) و ببینید که حوا او را به چه سمتوسوهایی میبرد و هر کدام اینها به فراخور اسمی که دارند چه اتفاقاتی را از سر میگذرانند! میشود یک مقاله فقط راجع به این اسامی نوشت.
سؤال بعد مربوط به خود شماست. ما شما را در اینستاگرام دنبال میکنیم. دنیای شما پر از رنگ و تصویر و شکل است. بیشتر سمت ترجمهی چه کتابهایی میروید؟ کتابهایی که تا کنون با ترجمهی شما منتشر شده، پر از این رنگها و تصویرهاست.
دوست دارم تجربه کنم و بیشتر بدانم، بخوانم و یاد بگیرم. یادگرفتن چیزی است که به من کمک میکند تا دنیا برایم تکراری نشود. دنبال کشف هستم. در عکس و شعرهایم در اینستاگرام، به دنبال لحظههای نابی هستم که با آنها و با بهاشتراکگذاشتنشان، حالوهوای دیگران را هم عوض بکنم.
یک بار داشتم گلهای خانه را آب میدادم، بادی وزید و سایهای بود و سکوتی. با خودم گفتم: «این تنفس صبح است». یک نفس عمیق کشیدم، انگار باد داشت نفس صبح را میآورد به خانهی من. همین لحظه را با دیگران بهاشتراک گذاشتم. این اتفاق همیشه برای من میافتد. صحنه را نمیچینم و طراحی نمیکنم. آنچه هست را نشان میدهم و حسم را به آن ضمیمه میکنم.
اما در انتخاب رمانها و کتابها بخش دیگری از من دارد تصمیم میگیرد که خیلی به دنبال اتفاق نمیرود. «من»های مختلف من کارهای متفاوتی میکنند؛ مثلاً منِ تلویزیون با منِ اینستاگرام خیلی تفاوت دارد. اما به هر حال، امروز سراغ کتابی میروم که با تجربههای گذشته بهکل متفاوت است. این کشف است که برایم بسیار میارزد. چیزی که در آن کشف جدیدی باشد، همیشه برایم جذاب است.
از کار جدیدتان بگویید
کاری است با عنوان قلبی به این سپیدی، نوشتهی خابیر ماریاس، که بهتازگی به نشر چشمه دادهام و امیدوارم به نمایشگاه کتاب امسال برسد. این کتاب برای من بسیار کتاب خاص و عزیزی است؛ چون جواب بسیاری از سؤالهای ذهنی مرا در خود داشت و نویسنده مثل جادوگری بود که مدام از توی توبرهاش چیز جدیدی بیرون میکشید و به من میگفت: «همین را میخواستی ها؟» و من فریاد میکشیدم: «آره، همینه!»
شما سالها به عنوان مجری در رسانهها فعالیت کردهاید. اگر به عنوان مهسا ملکمرزبان مجری میخواستید از مهسا ملکمرزبان مترجم سؤالی بکنید، چه میپرسیدید؟
شاید اگر یک برنامهی تلویزیونی باشد، از خودم بخواهم بپرسم: «بین کار تلویزیون و ترجمه یا کلاً رسانه و ادبیات کدام را انتخاب میکنید؟» و من پاسخ میدادم که «ادبیات و ترجمه را انتخاب میکنم؛ چون دوست دارم همواره بخوانم و ترجمه کنم». از طرفی، دلم میخواست به جای اینکه اجرا کنم، فیلم بسازم؛ یعنی اگر قرار باشد حیات رسانهایام را ادامه بدهم، دوست دارم به آرزوی نوجوانیام برگردم و آن را محقق کنم. من از کودکی با فیلم بزرگ شدم. پدرم مستندساز و عکاس بود. این عشق از کودکی در من وجود داشته است (میخندد).
ممنون از وقتی که به ما دادید.