امکان رستگاری
زهرا نوروزی
رمان «خدمتکار و پروفسور» یکی از آثار مشهور این نویسنده ژاپنی است که پیش از این به فارسی ترجمه و منتشر شده است
«پلیس حافظه» نام رمانی است که یوکواوگاوا نویسنده ژاپنی آن را درسال ۱۹۹۴ نوشته است. کتاب درسال ٢٠١٩ به زبان انگلیسی و توسط پانتئون بوکز با ترجمه استفان سنایدر منتشر شد. «پلیس حافظه» رمانی علمی- تخیلی است که تحتتأثیر سبک نوشتاری کافکا نوشته شده است. تایم در مقالهای که در تابستان ۲۰۱۹ منتشر کرد، «پلیس حافظه» را یکی از بهترین کتابهای فصل نامید: «رمان افسانهای اوگاوا به شدت یادآور تم «۱۹۸۴» جورج اورول و «فارنهایت ۴۵۱» ری بردبری و «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز است اما با این حال صدا و قدرت خاص خود را دارد. درواقع شاهد اثر ادبی دلهرهآوری هستیم که سرشار از وحشت و نگرانی است.»
یوکو اوگاوا ازسال ۱۹۸۸ تاکنون بیش از ۴٠نوشته داستانی و غیرداستانی به رشته تحریر درآورده است. او در سال ۲۰۰۶ کتاب «مقدمهای بر ریاضیدانان زیبا» را به همراه ماساهیکو فوجیوارا که خود ریاضیدان است نوشت و شامل دیالوگی درباره زیبایی بیحد و حصر اعداد است. نیویورک تایمز «پلیس حافظه» را با رمانهای ساموئل بکت وکوبو آبه مقایسه کرده و نوشته است که رمان اوگاوا به ما یادآوری میکند که اکوسیستمهای جهانی، کوههای یخی، گونههای حیوانی و زبانها در آیندهای که محال نیست، چگونه میتوانند با سرعتی فراتر از حد تصور ما نابود شوند.مایکل آدام کارول در روزنامه پلوشرد در مورد کتاب «پلیس حافظه» نوشته است: «ما باید به اندازه کافی شجاع باشیم تا بتوانیم وضع حال حاضر کمپهای مهاجران و از هم جدا شدن خانوادهها را به چالش بکشیم. یوکو اوگاوا در رمان خود به چیزی واقعی اشاره کرده و آن این است که ما باید به یاد داشته باشیم بنویسیم و بنویسیم که به یاد بیاوریم، که همیشه باید از حقیقت دفاع کنیم. «پلیس حافظه» بهعنوان فینالیست جایزه جهانی کتاب برای اثر ادبی ترجمه شده درسال ۲۰۱۹ معرفی شده است.»
کنزابورو اوئه، نویسنده نوبلیست ژاپنی درباره اوگاوا میگوید: «یوکو اوگاوا توانایی بیان کردن لطیفترین ویژگیهای ذهنی انسان را در قالب ادبیات دارد و این کار را در عین تأثیرگذاری انجام میدهد.» این نویسنده آثارش را با انباشتن اطلاعات جزئی انجام میدهد، تکنیکی که شاید در کارهای کوتاهش موفقیتآمیزتر بوده است. سرعت پایین در گسترش داستان در کارهای بلند نیازمند امدادی غیبی است که داستان را به اتمام برساند. خواننده با توصیف بینظیری از آنچه قهرمانهای داستانها میبینند و حس میکنند و بعضی اوقات با خودآگاهی تعدیلشده آنها که بازتاب دهنده فرهنگ ژاپن است، مواجه میشود. دبورا ترایزمن، ویراستار ادبیات داستانی نیویورکر با یوکو اوگاوا درباره رمان «پلیس حافظه»، خاطرات و مفاهیم انتزاعی و ملموس آن گفتوگو کرده است.
چگونه شروع به نوشتن و انتشار آثارتان در ژاپن کردید؟
وقتی ١۴سال داشتم خاطرات آنه فرانک را خواندم و فهمیدم نوشتن، راهی برای آزادی انسان محسوب میشود. حرفه نوشتن من نیز با نگه داشتن دفتر خاطرات شروع شد. سعی کردم تا حد امکان وفادارانه و به شکلی دقیق تجربیات خود را ثبت کنم، اما به تدریج فهمیدم داستانپردازی با نوشتن خاطرات آغاز میشود. سرانجام، کم کم، شروع به ساختن داستان از یادداشتهایی کردم که در دفتر خاطراتم نوشته بودم. درسال ١٩٨٨ جایزه نویسندگان جدیدی را از مجله ادبی کائن دریافت کردم که برایم بسیار ارزشمند است.
از شما بهعنوان عضوی از موج جدید نویسندگان در ژاپن صحبت شده است. آیا خودتان را در گرو گروه خاصی قرار میدهید؟
من به هیچ گروه خاصی تعلق ندارم. این کارِ منتقدان و محققان است که نویسندگان را به گروهها تقسیم کرده و از این برچسبها استفاده کنند. تا آنجا که به من مربوط میشود باید بگویم، من فقط کسی هستم که داستان مینویسد.
قرار گرفتن در لیست فینالیستهای جایزه جهانی کتاب، برای شما چه حسی به همراه داشت؟
نخستین واکنش من تعجب بود. هرگونه خبری درباره جایزه ادبی همیشه برایم غیرمنتظره بوده و هست. طبق معمول سرم شلوغ بود و درگیر رمانی بودم که هنوز روی آن کار میکنم، بنابراین تجربهاش مثل این بود که کسی آرام روی شانهات بزند و در میان دلمشغولیهای فعلی، در گوش تو درباره رمانی که خیلی وقت پیش نوشتهای، آهسته این مسأله را زمزمه کند.
آیا میتوانید طعم و مزهای از رمان بلند خود یعنی «پلیس حافظه» را به ما بچشانید؟
اثری است که چهرههای متفاوتی را به خوانندگان مختلف نشان میدهد. خودم میخواستم اینگونه باشد. رمانی است که قصد دارد شما را با خاطرات گمشده در گذشتههای دور مواجه کند تا تجربیاتی همراه با نوستالژی
و احساس گمگشتگی را از بین ببرد. همزمان رمانی است که میتواند خواننده را با پیشفرضهای تجزیه جهانی که ممکن است روزی در آینده اتفاق بیفتد، فلج کند.
به نظر میرسد بیشتر آثار شما با پیچ و تابهای بیولوژیکی سروکار دارد. داستانهای شما را خواندهام، در آنها میبینیم قلب زنی روی پوست خود رشد میکند، دستی ناگهان از زمین خارج میشود، گیاهی عجیب در اتاق خواب زن و شوهری بزرگ میشود و دخترکی با نون خامهای مسموم میشود. آیا مسائل عجیب و غریب بیولوژیکی برای شما جذابیت دارد؟
توصیف تغییرات روانشناسی انسان دشوار است. اما وقتی تغییرات فیزیکی خارجی را با دقت مشاهده و ترسیم میکنم، میبینم میتوانم تکلیف مشکلات داخلی انتزاعی را نیز روشن کنم. دیدگاه من در طول حرفهام اینگونه بوده است.
«پلیس حافظه» سخن از تمامیتخواهی و مقاومت به میان آورده است. الهامبخش بررسی و ظهور این مضامین در کار شما چیست؟
«پلیس حافظه» ریشه در «خاطرات یک دختر جوان» نوشته آنه فرانک دارد. وقتی نوجوان بودم از آن یاد گرفتم که مردم میتوانند با نوشتن، آزادی خود را به دست آورند. آنه فرانک حتی وقتی همه چیز در جهان از او دزدیده شده بود، توانست قلبی را وسعت بخشد که کاملاً انسانی بود. همانطور که نوشتم، او همیشه در پسزمینه ذهن من حضور داشت.
«پلیس حافظه» در مورد از دست دادن خاطرات و معنا به بررسی میپردازد، فکر میکنید چه چیزی مهم است که جهان هرگز نباید آنرا فراموش کند؟
فکر میکنم باید به یاد داشته باشیم که همه ما، تک تک ما، با هم برابر هستیم، به این معنا که هر چیزی که در آن زندگی جریان دارد، سرانجام میمیرد.
آیا در میان نویسندگان انگلیسی یا آمریکایی اشخاصی وجود دارند که آثارشان تأثیرگذاری خاصی بر شما داشته باشد؟
کار من از پل استر، استیون میلهاوزر و جان اروینگ تأثیر پذیرفته است. وقتی کار پل استر را میخوانم، احساس میکنم رمانهای او فقط محصول تخیل خالص نیستند، بلکه به مسائلی مربوط میشوند که هماکنون در دنیای واقعی وجود دارند. نویسنده کسی است که چیزی را که قبلا در جهان وجود داشته، اما هیچکس متوجه آن نشده است، کشف میکند، سپس آن را به شکل کلمات درمیآورد و در قالب نوشته ارایه میدهد. این مسأله برای من مفهومی کاملا جدید بود که از آثار استر آموختم.من همیشه تحتتأثیر نگرش تیزبینان استیون میلهاوزر از واقعیت قرار گرفتهام. کار او این حس را انتقال میدهد که واقعیت، مسأله مجردات یا نظریهها نیست، بلکه بیشتر میتوان آن را بهعنوان مجموعهای متنوع از جزئیات ساده و ملموس به حساب آورد. من از کارهای او چیزهای زیادی آموختهام، ازجمله مسائلی که نویسنده باید به آنها توجه کند.در کار جان اروینگ بهویژه جذب روشی میشوم که در آن تمایلدارد وضعیتی تراژیک را به اوج خود برساند تا جایی که به شرایطی خندهدار تبدیل شود. به عبارت دیگر به ما نشان میدهد داستانِ انسانهای بدشکل، رقتانگیز و خندهدار سرچشمه ناامیدی نیست، بلکه درون خود امکان نوعی رستگاری را به همراه میآورد.
برگرفته از نیویورکر