فرهیختگان/ مهربانو ابدیدوست: ملاقات با هنرمندان ازجمله نویسندگان و مترجمان هیچ وقت برایم خالی از لطف نبوده. در یک روز گرم تابستانی با فریده اشرفی در دفتر روزنامه به گفتوگو نشستیم.
در تمام مدتزمانی که مصاحبه میکردیم محبت و دوستی و روحیه بسیار شادابش مرا مجاب میکرد تا با هم بیشتر صحبت کنیم. از آنجایی که وی تازه از نشر آمده بود و چند کتاب را برای چاپ به ناشر سپرده بود به این فکر کردم که حتما این مترجم پرکار چند اثر دیگر را باید در دست ترجمه داشته باشد که در گفتوگو به کارهای این مترجم اشاره شده است.
اصولا کتابهای ترجمهشدهای در بازار موجودند که به دست چند نفر ترجمه شدهاند. بهطور مثال ترجمههای دیگری از استخوانهای دوستداشتنی هم وجود دارند. میخواهم بدانم آیا شما از ترجمههای دیگر اطلاعی داشتید یا خیر، آیا آنها را قبل از شما ترجمه کردهاند؟
وقتی کمی از کتاب «استخوانهای دوستداشتنی» را ترجمه کردم، متوجه شدم دوستان دیگری هم این کتاب را ترجمه کرده یا مشغول کار هستند، اما با مشورت با ناشر کار را ادامه دادم. فکر میکنم چون متن را با زبان محاورهای ترجمه کردم طوری که دختربچهای ۱۳، ۱۴ ساله دارد صحبت میکند، با بقیه تفاوت داشت. تعدادی از ناشران معتقدند چون مخاطب یا خریدارهای خاصی دارند، اگر کتابی با چند ترجمه به بازار بیاید، هیچ اشکالی پیش نمیآید. اما باقی ناشران با این وضع بهشدت مخالفند. این چند ترجمه بودن کتابها تا اواسط دهه ۸۰ خیلی بیشتر به چشم میخورد، اما رفته رفته به این دلیل که برخی از ناشران ایرانی، بهطور داوطلبانه و بدون هیچ اجباری کپیرایت کتابها را از نویسندگان و ناشران خارجی میگیرند و مراجعه بیشتر مترجمان به سایت کتابخانه ملی برای اعلام اسامی کتابهای ثبتشده است، همچنین گرانی کاغذ، کتاب و کاهش تعداد خوانندگان و در نتیجه کاهش تیراژ کتاب، این اتفاق کمتر افتاد. البته، کاملا از بین نرفته اما امیدوارم با آگاهی بیشتر و پیاده شدن قانون کپیرایت در کشورمان، بهزودی شاهد چنین چیزی نباشیم. من بعد از تجربه دو کتاب اولم که هر کدام را سه مترجم و ناشر کار کردند، عبرت گرفتهام که حتما قبل از تهیه کتاب یا پیشنهاد آن به ناشر، در کتابخانه ملی جستوجو و بعد اقدام به تهیه آن کتاب کنم تا کتابهای بعدی به سرنوشت آن دو کتاب اولم دچار نشوند.
شما بهعنوان یک مترجم امروزی و باسابقه که الان از نشر هم آمدهاید آیا کتابهایی که ترجمه میکنید خودتان انتخاب میکنید یا ناشران به شما پیشنهاد میدهند. اگر ناشر به شما پیشنهاد بدهد با چه مشکلاتی مواجه هستید؟
من معمولا با مشکلی مواجه نمیشوم، چون اگر کتابی را دوست نداشته باشم کار نمیکنم. از بین این کتابها، چند مورد را ناشر به من پیشنهاد کرد و بقیه با انتخاب خودم بود. اما از طرف ناشر، اصولی در انتخاب مترجم وجود دارد که برای پیشنهاد کتاب به طرز کار و روحیه و سابقه کار و موفق یا ناموفق بودن کارهای قبلی یک مترجم توجه کامل میکند. بعضی اوقات ناشر برای تهیه کتاب به خارج از کشور میرود یا به وسیله ارتباطی که با ناشران بینالمللی دارد کتاب را تهیه میکند، آن موقع او در ذهنش هست که این کتاب را به کدام مترجم بدهد. در مورد کار با من، فکر کنم ناشر با مشکل مواجه میشود، چون من بعد از پایان ترجمه، فقط حدود یک هفته تا ۱۰ روز برای پیدا کردن تلفظ درست اسم افراد، مکانها و پانوشت کتاب وقت صرف میکنم. خاطرهای هم دارم از زمانی که کتاب «همنام» جومپا لاهیری را ترجمه میکردم، که برایتان میگویم. وقتی در اینترنت برای پیدا کردن اسم یکی از خوراکیها، موفق نشدم تصمیم گرفتم به رستورانی هندی زنگ بزنم و خواهش کنم کمکم کنند. بعد از اینکه بالاخره توانستم فرد آن طرف خط را متوجه کنم که نمیخواهم غذا سفارش بدهم و فقط به یک مترجم کمک کنید. او گفت: «ببخشید، ما اصلا اینجا هیچ هندیای نداریم!»
مشکل اصلی ترجمه چیست؟
خوشبختانه کم نیستند ناشران فرهیختهای که برای کتاب، مترجم، خواننده و تمام مسائل اصلی و فرعی انتشار یک کتاب ارزش بسیار زیادی قائل هستند و به ارزش معنوی کارشان بیشتر از ارزش مادی آن اهمیت میدهند. اما در مورد ترجمه، نمیتوان یک مشکل را بهعنوان مشکل اصلی مطرح کرد. فکر کنم ازجمله مشکلات آن، گذشته از ورود افراد بدون تحصیلات دانشگاهی به این کار (صرفا بهخاطر علاقه یا با سودای کسب درآمد، مگر ترجمه درآمد هم دارد؟)، میتواند عدم پذیرش و اجرای کپیرایت باشد. نبودن کپیرایت باعث آشفتگی بازار ترجمه شده؛ مهمتر از همه اینکه تعدادی از ناشران و مترجمان برای اول بودن تلاش میکنند و مشکلات اقتصادی هم باعث میشود برخی از آنها فقط دنبال کتابهای بهاصطلاح «بفروش» باشند. اگر در این میان هر یک از آنها نسبتا کممایه هم باشند، آسیب شدیدی به اثر ترجمه شده میخورد. وقتی مترجم با فشار ناشر در کمترین زمان لازم برای ترجمه، بازبینی و بازنویسی مجبور به تحویل کار میشود، احتمال اشتباه و حذف بهخاطر پیچیدگی متن یا بیتوجهی به امانتداری اصولی وجود دارد و گاهی حتی بخشهایی از یک کتاب اصلا ترجمه نمیشود و از همه مهمتر اینکه گاهی ناشر هم از این موضوع اطلاع پیدا نمیکند. درواقع، متن فدای سرعت میشود و مسائلی مانند چاپ کتابی با حدود ۴۰ مترجم هم اتفاق میافتد. وقتی همه عجله دارند، حتی نمونهخوان و تایپیست هم نمیتوانند درست تمرکز کنند، بنابراین تمام مراحل چاپ با اشکال جلو میرود.
ویرایش هم تاثیر دارد؟ راستی، چرا هیچکدام از کتابهایتان ویراستار ندارد؟
چون مرحله ویرایش، براساس حجم کتاب، زمان قابل توجهی را به خود اختصاص میدهد و فشار کارها بیشتر میشود، گاهی ممکن است اشکالهای بیشتری به وجود آورد. در مورد کتابهای خودم، از اولین متنی که تحویل ناشر دادم، هیچوقت صحبتی از ویراستار نشد. البته، اول فرمودند که مطالعه میکنیم، اگر لازم بود، خبر میدهیم که کارتان باید ویرایش شود. حتما دعاهای من بعد از مرحله تحویل ترجمه موثر بوده، چون همیشه اعلام شده که نیازی به ویرایش نیست. من ضمن احترامی که برای ویراستاران عزیز و بهطورکلی کار ویرایش قائلم، عقیدهام در مورد ویرایش متنهای ادبی این است که تا حد ممکن نباید ویرایش شوند. تا آنجایی که دیدهام، ویرایش همه متنها را شبیه به هم میکند. عدهای تعصب شدیدی روی دستور زبان فارسی دارند و فقط به فکر مطابقت نوشته با دستور زبان فارسی هستند و این کار باعث میشود بهطور مثال، حتی داستانی کوتاه شبیه مطلبی از آنتونی رابینز از کار دربیاید. ویرایش گاهی سبک نویسنده را هم از بین میبرد. انگار ما بگوییم که اوتس و براتیگان و استر و... همه درست مثل هم مینویسند. مگر در سبک نوشتاری نویسندگان ایرانی چنین چیزی ممکن است که مثلا آقای سناپور و آقای خدایی و خانم سلیمانی و مرحوم جلال آلاحمد و... همه یک سبک نوشتاری داشته باشند؟ غیرممکن است. ظرافت این مساله موقعی مشخص میشود که شما میبینید نویسندهای در هر کتابش از سبک خاصی استفاده کرده و اینجا حتی خود مترجم هم باید هشیارتر عمل کند، چه برسد به ویراستار. من با ویرایش متنهای ادبی مخالفم. مگر اینکه ویراستار در کنار تسلط به زبان فارسی، به زبان مبدا هم کاملا مسلط باشد و بتواند در مواقع ضروری، با تطبیق متن زبان اصلی با زبان فارسی ایرادهای اساسی ترجمه را رفع کند. چون ویرایش فقط با خواندن متن ترجمه شده، کار درستی نیست.
بعضی از مترجمان کتابهای یک نویسنده را کار میکنند یا حداقل چند کتاب از یک نویسنده را ترجمه میکنند آیا این موضوع برای مترجم مزیت دارد؟
این مساله در کشورهایی که کپیرایت در آنها رعایت میشود، نمود بیشتری پیدا میکند، اما حتی اینجا هم یک مزیت به حساب میآید؛ هم برای مترجمان و هم برای ناشران. در درجه اول، ایشان به افکار و آثار یک نویسنده خاص علاقهمند بودهاند که کار او را چاپ کردهاند و بهخصوص وقتی کتابی مورد توجه منتقدان و خوانندگان هم قرار بگیرد، اشتیاق آنها برای چاپ آثار بعدی همان نویسنده بیشتر میشود. (منهای مواردی که به دلیل حساسیت خاص جامعه ما، باید از ترجمه کل یک کتاب صرفنظر کرد.) ترجمه آثار یک نویسنده، کار را هم تا حدودی راحت میکند، چون شما با واژگان و عقیده آن نویسنده آشناتر هستید. مثلا کتابی که امروز تحویل ناشر دادم، برای نوجوانان بوده و نویسندهاش از همان مجموعه دخترِ ستارهای (جری اسپینلی) است. این مجموعه به چاپ سوم رسید و حتی در نمایشگاه امسال هم از آن استقبال شد. حالا این خوانندگان هستند که با ناشر تماس میگیرند و میپرسند از جری اسپینلی کتاب جدیدی هم دارید؟ خود من هم با واژگان اسپینلی آشنا شدهام. مثلا دیگر میدانم او در مواقع خاص، دو صفت یا یک اسم و یک صفت را با هم ادغام میکند و از آنها صفت تازهای میسازد. مثل کلمه «فِرَنکموشتاین» که در مورد موش داستانش ساخت که در شب هالووین به صورت فرانک اشتاین خونآشام گریم شده بود یا موارد دیگر.همانطور که میدانید در این صورت، دیگر معنی کلمه تازه در هیچ فرهنگ انگلیسی به فارسی پیدا نمیشود و مترجم باید خودش برای آن معادل فارسی بسازد. در کتاب امروزم، به کمک آقای اسپینلی، چند کلمه و صفت تازه وارد زبان فارسی کردهایم که بهزودی خواهید دید. این موضوع در مورد بسیاری از کتابهای دیگر ناشران و مترجمان هم اتفاق میافتد و جذابیت ادامه ترجمه آثار یک نویسنده را بیشتر میکند.
نظرتان در مورد ازدیاد کتابهای ترجمه شده در بازار نسبت به کتابهای ایرانی چیست؟
فکر میکنم اولین دلیل آن گستردگی ارتباطات و اشتیاق آشنایی بیشتر با فرهنگ کشورهای دیگر است. مردم دوست دارند هر چه بیشتر درباره زندگی و فرهنگهای مختلف بدانند و این چیز بدی نیست. در مورد کتابهای فارسی هم همین اتفاق افتاده است. در چند سال گذشته روزبهروز، تعداد بیشتری از کتابهای داستان و شعر ما به زبانهای دیگر ترجمه میشود و از طریق سایتهای بینالمللی فروش کتاب در اختیار کنجکاوان و دوستداران ادبیات و فرهنگ کشورمان قرار میگیرد. اما در مورد کتابهای ایرانی، مسالهای وجود دارد که گاهی بیاهمیت جلوه میکند اما بهنظر من بسیار مهم است. چندین بار به افرادی برخوردهام که قلمی مقبول و سوژههای نابی برای نوشتن داشتهاند، وقتی میگفتم چرا نمینویسی؟ با این جواب مواجه میشدم که میترسم ایراد بگیرند و کسی خوشش نیاید. اگر اسم من و کتابم را در یکی از نشریات بنویسند و ایراد بگیرند، دیگر نمیتوانم چیزی بنویسم. فکر میکنم متاسفانه، نبود نقد واقعی در ادبیات ما (به جز مواردی نادر) باعث نوعی هراس بین نویسندگان شده است. گاهی در نشریه یا سایتی عنوان نقد کتابی را میبینیم، اما با خواندن آن مقاله، متوجه میشویم نویسنده مثلا چقدر زود عصبانی میشود گذشته از مطالب فراوانی که تحت عنوان مرور کتابها نوشته میشوند و بهخصوص در معرفی کتابهای تازه، تاثیر بسیاری دارند، بیشتر مطالب، نقد به حساب نمیآیند و در نتیجه باعث وحشت و عدم اعتمادبهنفس نویسندگان جوان میشوند.
کارهای جدید؟
در حال حاضر، کتابهای تازهای را به ناشران سپردهام: «بودا در اتاق زیر شیروانی» اثر جولی اوتسکا و مجموعه داستان «قلبت را به من بده» اثر جویس کرول اوتس، هر دو به نشر مروارید(مورد دوم در مرحله آخر تحویل به ناشر است)، «سرزمین کاجهای نوئل» اثر سارا اورن جوئت به نشر بهنگار و کتاب دیگری از جری اسپینلی که احتمال تغییر نام آن وجود دارد، به نشر ایرانبان. فکر میکنم این کتابها تا اواسط پاییز منتشر و پخش شوند. الان هم مشغول ترجمه کتاب دیگری هستم که بهزودی مشخصات آن را اعلام خواهم کرد. کتابهای دیگری هم در برنامه کاریام قرار دادهام.
حرف آخر؟
اگر اجازه بدهید، دو سه تا حرف آخر دارم. ابتدا باید بگویم از استادان زبان فارسی تقاضا دارم با کمک هر مرجعی که مسوولیت این کار را به عهده دارد، رسمالخط واحدی برای زبانمان تعیین کنند و آن را از این آشفتگی نجات دهند. در حال حاضر با چند نشریه و ناشر کار میکنم و برای هر کدام از آنها از رسمالخط بهخصوصی استفاده میکنم. این مساله در مورد همه مترجمان و نویسندگان صادق است. بهطور مثال، زیبایی خانه را بهصورتهای خانة زیبا، خانهی زیبا و خانه زیبا عنوان میکنند. این سادهترین مثالی بود که گفتم. حالا نوشتن حتی و حتا؛ خواهش و خاهش و... که به تازگی باب شده و فقط و فقط با سلیقه شخصی افراد نوشته میشود به کنار. فکر میکنم این بیقانونی به زبان فارسی ضربه زده است. موضوع بعدی، کمک مترجمان باسابقه به تازهواردان این کار است. بارها به جوانان مشتاقی برخوردهام که با مراجعه به یک مترجم برای راهنمایی بهمنظور انتخاب مطلب و چگونگی تهیه کتاب و گاهی روند ترجمه، با برخوردهای بسیار بدی مواجه شدهاند. بهنظر من باید به تازهکارها، که البته من هنوز خودم را هم جزو آنها میدانم، کمک کرد. بارها از دوستان شنیدهایم که جایی آگهی استخدام زدهاند که مثلا مهندسی با این تحصیلات و مهارتها و... و «پنج سال سابقه کار» میخواهند. خب کسی که تازه میخواهد استخدام شود، پنج سال سابقه کار را از کجا بیاورد؟ همین مساله در مورد کار ترجمه هم صدق میکند. باور کنیم که گاهی خواندن یک صفحه از نمونه ترجمه جوانی مشتاق، آسیبی به وقت و زندگی ما نمیزند. اگر سال ۱۳۷۲، لطف و بزرگواری دکتر حسین پاینده، استاد دانشکده زبان و ادبیات علامه طباطبایی نبود و وقت نمیگذاشتند و چند صفحه از داستانی را که با هراس و اشتیاق ترجمه کرده بودم، مقابله و مرا راهنمایی نمیکردند، شاید هرگز به این کار رو نمیآوردم و خیلی از مسائل را یاد نمیگرفتم. در مقابل چنین استادانی، به افرادی برمیخوریم که به محض مراجعه تازهکاران، با تندی و گاهی تحقیر که حالا دیگه همه مترجم شدن! آنها را پس میزنند و شاید با این کار حتی بهطور کامل از این کار دلسرد و منصرف کنند. حرف سومی که میخواستم بگویم، در ارتباط با همین مساله است و اینکه چرا ما نگرانیم؟ آیا میترسیم رقیب پیدا کنیم، یا اگر به اصطلاح دست زیاد شود، ما از نان خوردن میافتیم؟ نکته قابل توجه این است که ما در تمام دنیا زبان منحصربهفردی داریم که البته با کمی تفاوت، فقط در چند کشور همسایه وجود دارد. در مقایسه با زبان فارسی، آثار چاپ شده به تمام زبانهای غیرفارسی در دنیا بیشمارند. آنقدر در دنیا کتاب وجود دارد که گاهی اوقات آرزو میکنیم ای کاش عمر سیصد ساله داشتیم تا میتوانستیم فقط کتابهای مورد علاقه خودمان را ترجمه کنیم. کدام مترجم باسابقهای را سراغ دارید که در کتابخانه شخصیاش دستکم ۲۰ کتاب در انتظار ترجمه نداشته باشد؟ واقعا فرصت ترجمه همه آنها را داریم؟ پس با کمک به مترجمان تازهکار برای خودمان رقیب و نانآجرکن درست نمیکنیم، در واقع همکار پیدا میکنیم و مطمئنا این همکاریها خیلی زود به بار مینشینند.