سيامك دشت آرا (تهرانامروز): رمان «پروانهاي روي شانه» نوشته بهنام ناصح به تازگي از سوي نشر آموت به بازار كتاب آمد. رمان نخست اين نويسنده توانست در مدت كوتاهي به چاپ پنجم برسد و برنده و نامزد چندين جايزه ادبي شود. انتشار اثر جديد اين نويسنده بهانهاي شد به سراغ او برويم و درباره اين رمان و تفاوتش با اثر قبلياش گفتوگو كنيم.
نزديك دوسال از انتشار رمان قبليتان «ايراندخت» ميگذرد، آن كتاب با استقبال نسبتا خوبي مواجه شد؛ اين بازتابها چقدر در نوشتن «پروانهاي روي شانه» تاثير گذاشتند؟
راستش نه خيلي زياد اما بيتاثير هم نبود. رمان جديد را كمي پيش از انتشار «ايراندخت» شروع كرده بودم اما استقبال ناشر و بعد خوانندهها انگيزه بيشتري براي نوشتن و ادامه كار در من ايجاد كرد. متاسفانه اين يك واقعيت گريزناپذير است كه كسي، نويسنده بيكتاب را جدي نميگيرد و از آن بدتر اينكه خود نويسنده هم خودش را جدي نميگيرد؛ به همين علت وقتي اثري از تو چاپ ميشود، تازه خودت هم باورت ميشود كه ميتواني بنويسي به ويژه اينكه نگاهها تا حدي مثبت باشند؛ هر چند اين مسئله هم دردسرهاي خودش را دارد.
مثل «پروانهاي روي شانه» كه با كار قبليتان فرق ميكند. شما چطور بر اين مشكل فائق آمديد؟
سعي كردم زياد به اين موضوع اهميت ندهم و كار خودم را بكنم. در غير اينصورت دچار مخمصهاي ميشدم كه نميتوانستم از آن رها شوم. اينكه مدام فكر كنيد ديگران دربارهتان چه فكر ميكنند و در صدد برآورده كردن انتظاراتشان باشيد زندگيتان را مختل ميكند و راه را بر ديدگاههاي جديد ميبندد. اگر قرار بود به اين نگاه تن بدهم الان بايد «ايراندخت 2» را مينوشتم. بعد عدهاي ميگفتند كه فلاني دارد خودش را تكرار ميكند. پس ترجيح دادم كار خودم را بكنم. از اين گذشته خيلي از فكرها فقط در سر خود ما ميچرخند. ظريفي ميگفت اگر بدانيد ديگران چقدر كم به شما فكر ميكنند ديگر اهميت نميداديد كه درباره شما چه فكري ميكنند!
بهتر است كمي به اين تفاوتها بپردازيم. اين اثر برخلاف كار قبليتان كه از رواي سوم شخص استفاده كرده بوديد شامل پنج راوي اول شخص است كه هر كدام نوبتي بخشي از زندگي خود را حكايت ميكنند. اين اختلاف نوع روايت از چه ناشي ميشود؟
بيش از همه از ساختار خود آثار. در «ايراندخت» همانطور كه اشاره كرديد از راوي سوم شخص استفاده شده چون شكل داستان به حكايتها و نوع ژانر «رومانس» نزديك است پس ميطلبيد كه از چنين راوياي استفاده شود اما با توجه به اينكه «پروانهاي روي شانه» داستاني است كه در زمان معاصر ميگذرد و در آن فرديت و دروننگري انسانها اهميت بيشتري دارد شايد بتوان گفت خود اثر اين نوع روايت را تحميل كرد. با توجه به اينكه پنجشخصيت اصلي در رمان وجود دارند و هر كدام دغدغهها و دلمشغوليهاي ذهني خودشان را داشتند، نياز بود كه فرصتي براي حرفزدن هر كدام فراهم شود.
دونفر از پنج شخصيت اصلي اين رمان كم شنوا هستند. چه شد كه سراغ اين گروه رفتيد؟
به نظرم بهتر است كمشنوايان را گروه خاصي از اجتماع ندانيم آنها انسانهاي عادي هستند كه غم و شادي دارند، عاشق ميشوند، مايوس ميشوند و با همه مشكلات زندگي كه همه دارند دست و پنجه نرم ميكنند تنها فرقشان با ديگران اين است كه دروغها را كمي آهستهتر ميشنوند براي همين هم آنچنان كه من آنها را دريافتم انسانهاي خالصتري هستند. همانطور كه در اين رمان هم ميبينيد كمتر به مشكلاتشان به عنوان گروهي خاص پرداخته شده. نرگس و سياوش هر دو بهعنوان جوانهايي كه دغدغهها و مشغوليتهاي ذهني انساني دارند، معرفي ميشوند؛ هرچند اين كمشنوايي خللي در ارتباط با ديگران يا اعتماد به نفسشان ايجاد ميكند اما تمركز داستان بر اينها نيست بلكه آنها را با همه مسائلشان به مثابه دو جوان يا انسان و مشكلات فلسفي و رواني ارزيابي كردهام يا بهتر بگويم خودشان را اينطور نشان ميدهند. براي همين ميشود آن دو را به همه جوانها و انسانها تعميم داد.
ايده «پروانهاي روي شانه» از كجا آمد؟
چند سال پيش مدت كوتاهي با نشريه يك سازمان كوچك غيردولتي، افتخاري همكاري ميكردم. در آنجا با كودكان، نوجوانان و جوانان كم شنوا و همينطور خانوادههايشان آشنا شدم. برخي گردانندگان اين سازمان تمايل داشتند رماني كه بيشتر جنبه آموزشي داشته باشد در زمينه كمشنوايان نوشته شود تا به اين وسيله هم ذهنيتهاي غلطي كه درباره كمشنوايان وجود دارد از بين برود و هم اينكه خانوادههايي كه تازه صاحب فرزندان كمشنوا شدهاند بدانند از ابتدا چه راهي را بايد بروند. اين موسسه حتي مايل بود هزينه اين پروژه را تقبل كند اما نوشتن چنين رماني قطعا مطابق ميل من نبود چرا كه آنقدر چارچوبهاي علمي، اخلاقي و دستورالعملي دستوپايم را ميبست كه نتيجه، كاري سفارشي ميشد كه ديگر نميشد اسمش را رمان گذاشت. با اين حال تصميم گرفتم بدون اينكه خود را متعهد به قراردادي كنم، رمانم را بنويسم و تنها از برخي اطلاعات مرتبط با كمشنوايان استفاده كنم.
ممكن است كمشنواها علاقهمند به رمانتان باشند؟
بله، اين امكان وجود دارد اما فكر ميكنم بيشتر، خانوادههايشان به آن توجه نشان بدهند. از تجربهاي كه در برخورد با جوانان كمشنوا داشتم متوجه شدم اغلبشان متاسفانه به دليل دامنه لغت پايينشان در درك جملات ادبي و كميشاعرانه دچار مشكلاند و در خود رمان هم به اين نكته اشاره كردهام. به نظرم اين مسئله مشكلي نيست كه غيرقابل حل باشد اما مطمئنا بايد از دوران كودكي به آن توجه كرد.
اما نرگس و سياوش در رمانتان به نظر شاعر پيشهتر و ريزبينتر به نظر ميرسند؟
درست است در غير اين صورت رمان شكل نميگرفت. براي نوشتن «پروانهاي روي شانه» از نتيجه ساعتها مصاحبه با خانوادههاي بچههاي كمشنوا استفاده كردم اما همانطور كه انتظار ميرود حاصل كار با الهام از برخي حكايتهاي واقعي، شباهتي به هيچكدام از آن حرفها و درددلها ندارد. پس از پايان كار هم رمان را به چند خانواده كه تجربه بزرگ كردن چنين فرزنداني را داشتهاند، نشان دادهام و بعضي اشتباهات فني يا برداشتهاي نادرست را از آن حذف يا اصلاح كردم با اين حال در زمينه نرگس و سياوش براي اينكه شخصيتي پيچيدهتر خلق كنم، مجبور شدم كمي اغراق كنم. البته براي اغراق در درك مفاهيم ادبي در هر دو بهانههايي درست كردم مثلا نرگس خوشنويسي ميكند و به واسطه آن با ادبيات و ظرايف آن آشناست و سياوش هم از بچگي سرش توي كتاب بوده براي همين درباره هر چيزي در ذهنش چون و چرا ميكند.