هادي خورشاهيان: «قدم بخیر مادر بزرگ من بود»، «اژدهاکشان» و «عروس بید» سه مجموعه داستان نویسندهی بومینویس عصر ما، «یوسف علیخانی» است. قریب به چهل داستان کوتاه چاپ شده در این سه مجموعه، نشان میدهد «یوسف علیخانی» به طور جدی به روستاها، افسانهها، باورها، آیینها و به طور کلی مجموعهی سنتهای ما توجه کرده است. در این میان «اژدها کشان» بیش از آن دو مجموعهی دیگر مورد استقبال منتقدان و داوران و پس از آن خوانندگان قرار گرفت و ما را واداشت که در این مختصر، به پانزده داستان کوتاه این مجموعه نگاه جدیتر بیندازیم.
تحلیل گفتمان (discourse analysis) که در ایران بیشتر با نام «میشل فوکو» اندیشمند و فیلسوف فرانسوی گره خورده است، از رشته های جدید علوم انسانی است. قرار است در این نقد، با تکیه بر تحلیل گفتمان در حوزهی زبان و زبان شناسی به سراغ داستانهای «یوسف علیخانی» برویم و ببینیم زبان شناسی و ادبیات چقدر می توانند در کنار هم در مسیر لذتبخش کشف پیش بروند. ادبیات به خودی خود کشف است و تحلیل گفتمان كه بر پایهی زبان و زبان شناسی است؛ میخواهد به کشف این راز بپردازد، و کشف الاسرار لذت بخشترین کشفهاست.
به طور بدیهی در تحلیل گفتمان «اژدها کشان» یا اژدهاکشان تحلیل گفتمان، از کلیات به سراغ جزییات میرویم و سعیمان برآن خواهد بود به اجمال به تمامی مباحث مهم مطرح شده در این حوزه بپردازیم.
در تحلیل گفتمان یک متن که در این جا در قالب داستان به وقوع پیوسته است به مسایل قابل توجه بسیاری باید توجه کرد که بیتوجهی به هر یک از آنها، ما را از تحلیل درست، فرسنگها دور خواهد کرد. در آغاز باید به متنی که قرار است آن را تحلیل کنیم اشراف داشته باشیم و بدون اطلاع داشتن از معیارهای خوانش یک داستان نمی توانیم به تحلیل آن بپردازیم. از دیگر سو آگاهی داشتن از معیارهای تحلیل گفتمان نیز، کفهی ديگر ترازوست که باعث خواهد شد، تحلیل گفتمان ما از حداقلها برخوردار باشد.
ابتدا به چند مؤلفه برای تحلیل متن اشارهای میکنیم و سپس در بارهی پیوند این مؤلفه ها با داستانهای «اژدهاکشان» بیشتر سخن میگوییم. در تحلیل گفتمان این داستان ها به طور طبیعی، هم به متن نوشته شدهی نویسنده اشاره میکنیم، هم به دیالوگهایی که از زبان شخصیتهای داستان در «اژدهاکشان» اتفاق میافتد.
در تحلیل یک متن نویسنده و گیرنده هر دو مهم هستند. در داستانهای «اژدهاکشان» برخی بخشها را نویسنده روایت میکند و برخی بخشها توسط شخصیتهای داستان بیان میشود، که برای هر دو بخش ضروری به نظر میرسد.
در اصول تحلیل گفتمان باید به این مسایل توجه کرد: گوینده یا نویسنده ـ شنونده یا خواننده ـ میتوان نفر سومی را هم در نظر گرفت که به یک مکالمه گوش میدهد ولی گوینده یا شنوندهی آن مکالمه نیست ـ موضوع بحث ـ مکان بحث ـ کانالهای ارتباطی؛ مثل گفتار، نوشتار، نشانه و غیره ـ رمز؛ مثل زبان، لهجه، گویش و زبانی که مورد استفاده قرار میگیرد ـ فرم پیام؛ مثل خطابه، نامه، مباحثه و غیره ـ هدف بحث.
در تحلیل گفتمان یک متن باید در واقع به دقت به همهی اینها توجه کرد. در واقع یک قدم باید به عقبتر برگردیم و بگوییم در به وجود آوردن یک متن باید به همهی این موارد و همچنین موارد بیشتر دیگری توجه کنیم. در جهان داستان از این مؤلفهها به علاوهی مؤلفههای اختصاصی سود میجوییم تا اثری ماندگار و تأثیرگذار بیافرینیم. نویسنده با جبری تاریخی موظف است به تمامی مؤلفه پایبند باشد تا داستانی باورپذیر ارایه دهد. لحن نویسنده باید با فضای داستانش تناسب داشته باشد. دیالوگها باید مناسب دهان شخصیتهای داستان باشد و بسیار چیزهای دیگر که به مرور به آن ها اشاره خواهیم کرد.
ابتدا از روایت نویسنده آغاز میکنیم. هر ژانری، سبک مخصوص به خود را میطلبد. مثلاً داستان تاریخی را نمیشود با سبک نوشتار علمی نوشت. در نوشتن داستان تاریخی، علاوه بر جنبههای داستان نویسی، مانند شخصیتپردازی، تعلیق، فضاسازی، کشش و مؤلفههایی از این دست، باید در سبک نوشتاری نیز مسایلی را رعایت کرد که داستان تاریخی را در ژانر خود موفق نشان دهد. مثلاً انتخاب نوع کلمات برای روایت، یا نحو ویژهای که به داستان تاریخی اختصاص داشته باشد و برای مثلاً نوشتن یک رمان نوجوان فانتزی مناسب نباشد. در داستانهای «اژدهاکشان» و در همهی پانزده داستان، این موضوع روایت، به نوعی رعایت شده است. یکدست بودن روایت در همهی پانزده داستان، این موضوع روایت، به نوعی رعایت شده است. یکدست بودن روایت در همهی داستانها به نوعی القا میکند که این داستانها به همین شیوه باید روایت میشدند. مثالی میزنیم. مثلاً نویسندهای مینویسند: مادربزرگ، دندانههای مرتب شانه را، از آبشار گیسوانش پایین میآورد. آبشار گیسوان برای توصیف شانه کردن موهای دختری جوان در داستانی رمانتیک یا تاریخی به خوبی جواب می دهد ولی اگر مادربزرگ نویسندهی ما، در متنی مثلاً خاطرهگونه قرار گرفته باشد، این لحن، نحو و انتخاب کلمات مناسب به نظر نمیرسد. هر چند نباید فراموش کنیم هیچ چیز قطعیت ندارد، حتی خود قطعیت! البته در مجموع می توان این خرده را به «علیخانی» گرفت که در داستانهاي این مجموعه، که از نظر اتفاق داستانی، آرام پیش میروند؛ نثری تند و با شتاب را انتخاب کرده است که بعضی جاها به کار لطمه میزند. مثلاً :«پسرک سه ساله چه میدانست آن که چا از چپر داخل گذاشته و آمده و رسیده بالای سرش، پدرش است.»گورچال ، ص 45
مثلاً در این جمله، عبارت «گذاشته و آمده و رسیده» نثر را تند میکند که در کل فضای «اژدهاکشان» مکرر تکرار میشود و چندان مناسب روایت این گونهی داستانی نیست. از دیگر سو در گفتوگوها نویسنده باید نهایت دقت را به کار برد که به قول معروف حرف با دهان گویندهی آن جفت و جور باشد. چیزی که کم و بیش در «اژدهاکشان» به خوبی رعایت شده است ولی به طور کلی در ادبیات داستانی ما، به نحو احسن موردتوجه قرار نگرفته است و بعضی وقتها توی ذوق میزند. در داستانهای «علیخانی» به جهت تسلط او بر منطقهای که در بارهاش داستان مینویسد و همچنین محدودیت تیپهای داستانی او از نظر موقعیت فرهنگی و موقعیت اجتماعی که همهی آنها به روستای میلک ـ تقریباً ـ تعلق دارند؛ از این نظر مشکل چندانی به چشم نمیخورد.
در آفرینش و نیز تحلیل یک متن، وقتی به شخصیت و گفتار او میرسیم، موارد بسیاری را باید مدنظر قرار دهیم که به برخی از آنها اشاره میکنیم. سن افراد، جنسیت آنها، شغلشان، موقعیت مالی آنها، این که با چه کسی صحبت میکنند، مکانی که در آن حرف میزنند، موضوعی که مورد گفت وگوی آنهاست، وسیلهای که با آن در بحث مشارکت دارند و چیزهایی دیگر در نوع کلمات و ساختار گفتار و نوشتار آنها مؤثر است.
مثلاً «هولدن کالفیلد» پسر نوجوان راوی داستان «ناتور دشت» در فضای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آمریکا در برههای خاص، بسیار متفاوت از راوی داستان «بوف کور» صادق هدایت حرف میزند. در این مثالها، هر دو راوی از یک جنس هستند، امّا سنشان متفاوت از همدیگر است. فضای اجتماعی و فرهنگی آنها از نظر سبک اسفتاده از زبان با هم متفاوت است. حالا فرض کنید دو داستان پیش رو داریم که یکی از آنها به شیوهی نامه نگاری ودیگری به شیوهی دفترچهی خاطرات است. اگرچه متأسفانه نویسندهی هر دو نوع این مثلاً داستانهای بلند یا رمان، چون در نهایت میخواهند خواننده آنها را بخواند، هر دو را نزدیک به هم مینویسند؛ ولی در واقع نویسنده و خوانندهی رمان نامه نگارانه با رمان دفتر خاطراتی یکی نیستند، که نویسنده باید به این مقوله توجه داشته باشد و همچنین تحلیلگر.
«یوسف علیخانی» در پانزده داستان مجموعهی «اژدهاکشان» از گفتمان غالب روستایی استفاده میکند. آدمهای روستای میلک باورهای خاص خود را دارند. رفتار و گفتارشان روستایی است. امّا اتفاقهای ماورایی نیز در برخی از داستانها میافتد:
«توی تاریکی شب جنازهاش را تشییع می کردند و وقتی عزیزالله، شوهر مرحوم مشدی دوستی از او پرسوجو می کرد، جواب میداد. عجیب تر این که عزیزالله خودش هم سالهاست مرده است.»سیامرگ و میر ص 85
«اژدهاکشان» از طرفی برای تحلیل گفتمان انتقادی از نظر زبانشناسی، چندان مناسب نیست، چون به طور مثال دربارهی مسایل مطرح شده از سوی «جان گامپرز» در تحلیل مثلاً مکالمههای تلفنی، چندان نمیشود روی گفتوگوهای این کتاب تأمل کرد و مثلاً سرفه، وقفه، آه کشیدن، همپوشی را با ذکر مثال در این کتاب بررسی کرد؛ امّا در مجموع، خود یکدستی هر پانزده داستان این مجموعه، گفتمانی را به وجود آورده است که بسیار در خور تأمین است. اگرچه در طول این نوشته، به تحلیل گفتمان زبانی این اثر میپردازیم، امّا مردم میلک، از نظر جغرافیا، تاریخ،فرهنگ، اقتصاد، باورها، افسانهها و بسیاری چیزهای دیگرف برای خود صاحب گفتمانی ویژه هستند.
طبیعی است پرداختن به داستان از دیدگاه تحلیل گفتمان، موضوع سادهای نباشد، امّا اهمیت این موضوع، آدمی را وا میدارد، دل به دریا بزند و چند صفحهای در بارهی این موضوع بنویسد. مجموعه داستانهای «علیخانی» فرصت دیگری را میطلبد که از سر فرصت و حوصله، با مطالعات برون متنی از داستانهای او؛ و آشنایی بیشتر با منطقهی جغرافیایی وقوع داستانهایش، به طور جدیتری به آنها پرداخت.
زوایایی که در این نوشته مورد توجه قرار گرفتهاند، با همهی جزئی بودن و گاه دقیق بودنشان، در واقع گام اول نه چندان محکمی برای بررسی این نوع نگارش است. نگارشی که پیشتر در داستانهای دولت آبادی، ساعدی، احمد محمود، چوبک، فقيری و برخی دیگر، کم و بیش با آن آشنا شده بودیم. «علیخانی» امّا ازنسل ماست و بر ما فرض است بیشتر به او بپردازیم.
انسجام درون متنی
انسجام درون متنی (Cohesion) در ساخت و ارتباط معنایی متن اتفاق میافتد. مؤلفههای دستوری و انتخاب واژگان مناسب در یک متن میتواند انسجام درون متنی را به اوج برساند.
«ملخها که حمله کردند چو افتاد یکی معصیتی کرده که میلک دچار چنین بلایی شده. از زالزالک درختهای بیرون آبادی شروع کرده بودند و تا برسند به باغستان، فقط شاخههای لخت درختها مانده بود و ردی سیاه که کشیده میشد به سمت میلک. کسی هم نمیدانست این چه معصیتی است که قرار است مردم را به روز سیاه بنشاند.»ملخ های میلک ص 59
گروه اوّل:
ملخ ـ حمله ـ معصیت ـ بلا ـ شاخههای لخت ـ ردی سیاه ـ روز سیاه
گروه دوّم:
زالزالک ـ درخت ـ آبادی ـ باغستان ـ میلک ـ مردم
گروه سوّم:
کردند ـ افتاد ـ کرده ـ شده ـ کرده بودند ـ مانده بود ـ کشیده ـ نمیدانست
در گروه اوّل، کلماتی که از نظر معنایی منفی هستند، در کل پاراگراف در برابر کلمات مثبت گروه دوّم قرار میگیرند. در گروه سوّم زمان افعال گذشته است و در مجموع این سه گروه متن کوتاه این پاراگراف را کاملاً منسجم کرده است.
انسجام برون متنی
«جورج یول» (George Yule) در کتاب «بررسی زبان» در بارهی انسجام درون متنی (Coherence) مختصرو مفید مینویسد: «در مفهوم انسجام برون متنی (همهی موارد به طور مناسب به هم مربوط باشند) عامل مهم، واژه ها یا ساخت نیست، بلکه چیزی است که در خود افراد است، این افراد هستند که از آنچه می خوانند یا میشنوند، معنایی میسازند.»
در داستان «کل گاو» بچهها دنبال گاو نر میدوند و سنگ پرانی می کنند. مشهدی دوستی دنبال آنها میکند و به آنها سنگ میپراند. و حالا ادامهی ماجرا: «کل گاو تنه زد به دیوار سنگی و خاک ریخت زمین و ما از سنگ پرانی مشدی دوستی در رفتیم. صداش میآمد:
ـ اینم شده سرگرمی. مگه درس مشق ندارین؟
ـ خب خواستن یه جا ببندن.»کل گاو ص 123
در جملهی مشهدی دوستی «این شده سرگرمی» خبری است. انگار که به خودش میگوید. جملهی دوّم «مگه درس مشق ندارین؟» سؤالی است و خطاب به بچّهها. جواب بچّهها «خب خواستن یه جا ببندن» از نظر واژه و ساخت هیچ ربطی به سؤال مشهدی دوستی ندارد. امّا در انسجام برون متنی این دو جمله با تفسیر به هم ربط پیدا میکنند. جملهی مشهدی دوستی این گونه میشود: «مگر درس و مشق ندارید که آمدهاید به گاو سنگ میپرانید؟» و جواب بچّهها این خواهد بود: «میخواستند گاوشان را یک جا ببندند که ما سنگ پرت نکنیم!»
اصول گرایس
پاول گرایس در تحلیل گفتمان میگوید گفتمان معنادار مشروط به فهم و درک کلی بین شرکتکنندگان است. این به این معناست که برای ایجاد ارتباط و پس از آن ادامهی آن، شرکت کنندگان در یک گفتمان، همگی باید چند اصل را رعایت کنند که البته در این بررسی لازم است به این نکته اشاره شود که در ادبیات و به طور اخص داستان که اصول گرایس در آن حوزه بیشتر نمود پیدا میکند؛ نمیشود نعل به نعل این اصول را رعایت کرد ولی با اندکی تخطی باز هم اصل ارتباط اتفاق میافتد.
پیش از ورود به مصداقها در «اژدهاکشان» اصول گرایس را مختصر یادآوری میکنیم:
کمیت
در گفتوگو هر قدر لازم است اطلاعات بدهید و از دادن اطلاعات بیش از حد خودداری کنید.
کیفیت
راستش را بگویید. چیزی را نگویید که از آن مطمئن نیستید و نمیتوانید دلایل کافی برای آن بیاورید.
ربط
چیزهای بیربط نگویید. چیزی که می گویید به موضوع ربط داشته باشد.
شیوهی بیان
واضح و مختصر و منظم حرف بزنید و سعی کنید از چندگانگی معنایی و ابهام و اصطلاحات نامشخص بپرهیزید.
« رعنا گفته بود:
ـ حالا چرا شایع بکردن ملخان از گچ کوره میآین بالا؟
اعلا جواب داده بود:
ـ خب آبادی از او جا شروع میشه.
مشدی پاشقه پرسیده بود:
ـ مگه نگویین که ملخان توی باغستانن؟
همه جواب داده بودند:
ـ خُب؟
ـ خب از کجا معلوم که از بالا خرمن یا پایین خرمن نیاین؟
کسی جوابی نداشته. کبلایی یاقوب گفته بود:
ـ شاید هم اصلاً از راه قلعه بیان.
ابن یامینه رفته بود پیش جماعت،گفته بود:
ـ شاید هم از یه لنگه راه، بیان.
کسی چیزی نمیدانسته. ملخی هم ندیده بودند، فقط شنیده بودند ملخ ها حمله کردهاند به میلک و از دور به همدیگر نشان داده بودند:
ـ زالزالک درخت ها! فقط چوبی ازشان مانده.»ملخهای میلک صص 62 ـ 61
در این بخش از داستان به تصریح نویسنده، کسی چیزی نمیدانسته است و براساس درخت لخت زالزالک و پیشینهی حملهی ملخ ـ احتمالاً گفتوگوکنندگان به این نتیجه میرسند که ملخها حمله کردهاند. اصول چهارگانهی گرایس در این گفتوگوها به دقت مورد توجه قرار گرفته است و کسی از آن عدول نکرده است.
دربارهی اصل کمیت به وضوح قابل مشاهده است که راوی یا شخصیتهای داستان، هیچ کدام یک بند حرف نمیزنند و ذهن مخاطب را از انبوه اطلاعات پر نمیکنند. هر کدام از گفتوگوکنندگان یکی دو جمله بیش تر نمیگویند و اطلاعاتی محدود میدهند که البته همان هم با شک و تردید است.
اصل کیفیت در این بخش از داستان در حد علی رعایت شده است. هیچ کدام از روستاییها چیزی ندیدهاند و برای حرفهای خود دلیلی ندارند. از کلمهی «شاید» و عبارات «چرا شایع بکردن» و «از کجا معلوم» استفاده میکنند. تردید به بهترین نحو خود را در این بخش نشان میدهد و حتی یک نفر هم نمیگوید: «خُب طبیعی است که این طوری باشد» یا چیزی شبیه به این.
ربط در کل گفتوگوها رعایت شده است. همه در بارهی حملهی ملخها حرف میزنند و از نظرگاه تردید نیز سخن می گویند. ملخها و میلک موضوع گفتوگوها هستند و سخن از مکانهای دیگر نیز فقط در خدمت این ماجراست.
در حیطهی ارایهی مناسب اطلاعات و انتخاب بهترین شیوهی بیان نیز، با این که کسی از چیزی مطمئن نیست؛ باز هم صریح و واضح و مطمئن در بارهی حملهی ملخها به میلک سخن گفته میشود و جملات در عین تردید، از چندگانگی هر خواننده یا شنونده ای بدون در نظر گرفتن بقیهی متن، با همین بخش به خوبی و صریح ارتباط برقرار میکند و هیچ جملهای برایش نامفهوم نیست.
نوبتگیری
نوبتگیری (Turn Taking) در میان استراتژیهای گوناگون مشارکت در گفتوگو بسیار حایز اهمیت است. بیشترین مشارکت در گفتوگو رعایت نوبت سخن گفتن است. برخی ممکن است بیش تر و برخی ممکن است کم تر سخن بگویند که در شرایطی ممکن است به گستاخ یا کمرو آنها را تقسیم بندی کنند، امّا در جوامع مختلف نوبتگیری شکلهای مختلف دارد. سخنگو با مکث میتواند نوبت را به طرف مقابل بدهد یا ممکن است طرف مقابل با اشارهای غیرزبانی نوبتگیری کند. در جهان داستان معمولاً آدمها به نوبت حرف میزنند و برخلاف دنیای واقعی کمتر توی حرف هم میپرند.
«یکی از اهالی گفت:
ـ استغفرالله.
یکی دیگر نگاه کرد و گفت:
ـ ما دختر داریم. این جا تا حالا کسی بیآّبرویی نکرده.
همان اولی گفت:
ـ حالا کی میگه بیآبرویی شده؟
ایرج گفت:
ـ جمع شدین تماشا؟
تورج فشنگ را توی خان تفنگ گذاشت و گفت:
ـ کی اینه خبر داده؟»دیو لنگه و کوکبه ص 39
البته طبیعیتر بود که در موقعیت بحرانی اقدام برای قتل در دفاع از بیآبرویی و بیناموسی در حضور اهالی آبادی، گفتوگوها اینقدر به نوبت انجام نمیشد و حداقل نویسنده در جایی مثلاً اشارهای به پریدن کسی درمیان حرف کسی میکرد، امّا این مثال، نمونهای از نوبت گیری در گفتوگوست.
نشانههای تردید
در اصل همکاری در گفتوگو و اصول گرایسی، نشانههای تردید (Hedges) زمانی در گفتوگو بروز میکنند که از گفتن چیزی مطمئن نیستیم. در این زمان، الفاظی وجود دارند که تردید ما را در بارهی آنچه می گوییم نشان میدهد. مثلاً می گوییم فکر کنم که، احتمالاً ، شاید، حتی ممکن است از الفاظی مانند باید،که نشانهی قطعیت است به عنوان نشانهی تردید استفاده شود. مثلاً یکی میگوید ساعت چند است؟ دیگری که ساعت ندارد می گوید باید هفت باشد. باید در این جا نشانهی تردید است نه قطعیت. هر چند ممکن است کسی بدون نشانهی تردید در جمله با قطعیت در بارهی چیزی حرف بزند که خودش هم در آن تردید دارد. مثلاً بگوید مطمئن هستم این بازی را میبریم.
«ـ این دیگه چه مریضییه، من بماندم!
ـ خب شاید شش بگرفته.
ـ شش؟ اون هم این وقت سال؟
ـ ها. شش بگرفتن که ماه و زمان نخواهد. اسپرز نگرفته که بگویی حالا که مردال ماه نیست.»قشقابُل ص 11
مرد میگوید این چه مریضیه و زن میگوید خب شاید. مرد با الفاظ من بماندم و دیگه، نشانههای تردید را نشان میدهد. زن با الفاظ خب و شاید. مرد در دیالوگ بعدی با اشاره به زمان در نوع مریضی بُز و اظهار نظر زن شک میکند. زن در جملهی بعد با قطعیت اشاره میکند که شش گرفتن زمان نمیخواهد و آن اسپرز است که زمان میخواهد ولی در کل بافت دیالوگ، بدون حضور الفاظ تردید، تردید خود را نشان میدهد و میدانیم زن در آنچه میگوید شک دارد و این جمله انگار فقط در حد اظهار نظر است.
دانش قبلی
در گفتوگو و دریافت معنای جملات و متن، دانش قبلی (Background Information) بسیار حائز اهمیت است. در واقع در بسیاری از موارد این دانش قبلی است که معنای جملات را برای ما روشن میسازد. مثلاً اگر یک نفر دربارهی پسر دانشجوی خود صحبت می کند، ما میدانیم که او پسری دارد که حالا دانشجوست و او دارد دربارهی پسرش حرف میزند. یا اگر می گوید ماشینش پنچر شده است، اصل داشتن ماشین دانش قبلی ماست. گاه البته اطلاعات ممکن است چند پهلو باشد. مثلاً یکی میگوید امروز توی استخر خیلی خسته شدم. از این جمله نمیتوان فهمید که برای تفریح رفته بوده است؛ مربی شناست؛ غریق نجات است؛ و یا حتی در بوفهی استخر کار میکند. در این صورت جملات بعدی به ما کمک می کند. مثلاً در ادامه می گوید سه تا کارآموز تازه داشتم.
«ـ مشدی اکبر؟
ـ ها خودش بود.
ـ همون که پارسال زوّار بیاورده بود میلک؟
ـ ها. همون.
ـ اون که آدم خوبی بود؟
ـ ندانم والّا!
...
ـ حتم دارم دعوای ایشان سر همون زمین بود.» شول و شیون ص 75
در این گفتوگو مشدی اکبر شناخته شده است. دانش قبلی به ما میگوید در کل او وجود خارجی دارد. سپس میگوید چون پارسال زوار به میلک آورده آدم خوبی است. سپس میگوید چون سر زمین دعوا داشتهاند طبیعی است تیراندازی به مشدی سالار کار او بوده باشد. این دیالوگ نشان می دهد که آن دو دعوا داشتهاند و این جزو دانش قبلی ماست. این که مشدی اکبر تفنگ دارد و تیراندازی بلد است اگرچه در متن نیامده است، امّا این نیز جزو دانش قبلی گفتوگو کنندگان است.
ادب
«براون» و «لوینسون» از ایدههای «گافمن» مدل مفصلی از ادب (Politeness) را بسط دادند. ادب در کاربردشناسی و زبان شناسی اجتماعی از اهمیت زیادی برخوردار است. ادب با اصول چهارگانه گرایس مغایرتهایی دارد که البته خود گرایس به آن اشاره کرده بود ولی آن را بسط نداده بود. ادب دو وجه دارد: مثبت و منفی. ادب مثبت ممکن است کلاً به عنوان ادب درنظر گرفته نشود. در ادب مثبت تقریباً مطمئن هستیم کاری که میخواهیم انجام میشود و ممکن است خودمانی حرف بزنیم مثلاً بگوییم پاشو در را ببند. ولی در ادب منفی مطمئن نیستیم درخواستمان انجام میشود و ممکن است محترمانه درخواست کنیم. مثلاً بگوییم لطف میکنی ماشینت را امروز به من بدهی؟
«ـ الهی پیشمگرت بشم. الهی داغت ره نبینم. الله بداشت جان! پسر جان بیا پایین...
...
ـ یکی هم ثواب بکنه، ایناره ببره زوّارخانه.
...
ـ بیا من ره سوار بکن.
...
ـ انقلی جان! فقط من ره تا خانه برسان. بعد هر کجا بخواهی، ببر سواری.»الله بداشت سفیانی صص 153 ـ 148
در جملهی اول قربان صدقه رفتن جای لطفاً را گرفته است. مادر مطمئن نیست پسرش از درخت پایین بیاید. مادر از ادب مثبت استفاده می کند وی لحنش خودمانی است. در واقع از هر دو نوع ادب بهره برده است. در جملهی دوّم گوینده مطمئن است بالاخره یکی از اهالی چیزها را به زوارخانه میبرد امّا مستقیم نمیگوید و خودمانی. به جای لطفاً میگوید ثواب بکند. او هم هر دو نوع ادب را به هم آمیخته است. در جملهی سوم گوینده حکم می کند که راننده او را سوار كند و فقط از ادب مثبت استفاده میکند. در جملهی چهارم گوینده دوباره از ادب مثبت و منفی با هم استفاده میکند. در ادب مثبت و منفی فقط اطمینان از انجام شدن یا انجام نشدن کار در مرزبندی اهمیت دارد و باتوجه به مثالها ، معلوم شد خودمانی بودن یا رسمی بودن ملاک دقیقی نیست.
دربارهی تمامی صفحات «اژدهاکشان» و هر پانزده داستان آن میتوان با اشاره به این چنین سرفصلهایی مطالب بسیار نوشت. «اژدهاکشان» این پتانسیل را دارد که از زاویههای دیگری نیز به آن نگاه کرد. علاوه بر تحلیل گفتمان، از نظر صرف و نحو نیز، که از شاخههای مهم زبان شناسیاند، حرف های بسیار میتوان دربارهی داستانهای «علیخانی» زد. امّا ما به همین مختصر ـ که الزاماً مفید نیست ـ بسنده می کنیم و عرصه را خالی می کنیم برای مرد میدانی که افسانه ها و باورها را بشناسد، داستان را بشناسد و زبان شناسی را بشناسد و ....