نگاهمان روی هم قفل شد. من خیلی بلد نیستم چشمان دیگران را بخوانم. دروغگوهای خبره زیادی را دیدهام. برای همین آنچه را میبینم باور نمیکنم. ولی او داشت با چشمانش چیزی به من میگفت، یک داستان، و این داستان با درد زیادی همراه بود. من نمیخواستم دروغی بینمان باشد.